آنچه در ادامه از نظرتان می گذرد بخش پنجاه و یکم این کتاب است.
***شهر سوخته
مشاهدات او از اوضاع اجتماعي زاهدان، عنان از كَفَش ربود. ششم بهمن آن سال اولين سالگرد رفراندم لوايح ششگانه بود. مسئولان استان حواله هاي نان در اختيار آقاي كفعمي گذاشته بودند كه بين فقرا تقسيم كند. “من هم چون منزل آقای کفعمی بودم و فقرا هجوم آورده بودند که این حواله كه اين حواله را بگيرند … به آقاي كفعمي كمك كردم در تقسيم سهميه نان. ”
قرار بود به هر نفر حواله يك كيلو نان داده شود. كم آمد. قرار شد به هر خانواده حواله يك كيلويي بدهند. “من شناسنامه ها را مي گرفتم و اسم [صاحبش را] توي دفتر وارد مي كردم. مهر مي كردم… يك وقت مي ديدي خانواده اي هفت هشت نفر هستند و من يك كيلو نان حواله مي دهم. اينها به خاطر همين يك كيلو گاهي دو روز يا يك روز مي نشستند توي حياط منزل آقاي كفعمي، توي هواي سرد. ”
آقاي خامنه اي، دل آزرده از اين وضعيت، روز ششم بهمن در خيابان هاي زاهدان ديد كه خودروهاي دولتي، همين طبقه از مردم فقير و محتاج را سوار كرده، براي شركت در مراسم سالگرد رفراندم، هورا كشيدن به نفع شاه و كف زدن براي اقدامات او جابه جا مي كنند. “آتش گرفتم كه چطور اين مردم فقير بيچاره را اين طور فريب مي دهند. خيلي عجيب روي من اثر گذاشت.”
آقای کفعمی
***آخرين سخنراني در مسجد جامع
يازدهم بهمن / 15 رمضان، مصادف با تولد امام حسن(ع)، هر دو سخنران در مسجد جامع حاضر شدند. برخلاف پانزده روز گذشته، آن روز بايد يكي پس از ديگري سخنراني مي كردند. منبرهاي آقاي خامنه اي در چند روز گذشته، هر چند سياسي نبود، اما تفاوتش با سخنان شيخ موجب جلب جوانها و گروه هايي از مردم زاهدان شده بود. زمزمه اي پيچيده بود كه آخوندي از قم آمده و خبرهايي مي دهد. “معلوم شد كه به من تمايلي توي مردم پيدا شده؛ اگر چه عامه مردم از منبر… [شيخ] خوششان مي آمد.”
آن روز جمعه بود و آن طور كه مأمور شهرباني حاضر در مسجد جامع زاهدان نوشته، آقاي كفعمي پيش از آن كه آقاي خامنه اي و شيخ به منبر بروند، نماز جمعه خوانده است. اين مأمور از منبري سومي هم خبر مي دهد. آقاي سجادي به منبر رفتند. ايشان درباره حضرت علي(ع) صحبت كردند و در پايان به اعلي حضرت همايوني دعا كردند.
ساعت 14:10 آقاي خامنه اي سخنراني خود را شروع كرد، هر چند حرفهاي اصلي را نگه داشت براي نوزدهم و بيست و يكم ماه رمضان، اما آنچه بر زبان راند گزنده و تند بود. ابتدا درباره روحاني نماها گفت “اگر كسي وسيله پول فريب خورد و تحت الحمايه و استعمار شد، اين شخص نمي تواند به حال ملتي مفيد واقع گردد. اين شخص مضر است؛ اين زيان آور است و اين محكوم است… مانند ناخداي كشتي است [كه] مردم داخل كشتي قرار گرفته اند… علاوه بر اين كه خودش را غرق كرده، مي خواهد سرنشينان كشتي را هم غرق كند … روحاني حقيقي كسي است كه به خدا ايمان دارد و از هيچ چيز نمي ترسد و به درستي رهبري يك ملت شيعه را به عهده بگيرد.”
شيخ پاي منبر نشسته بود . مي فهميد كه نشان اين حرفها، خود اوست. “توي مجلس مشخص بود كه بعضي ها او را مصداق قرار داده اند.”
آقاي خامنه اي در ادامه با يادآوري تاريخ حضور مسلمانان در اسپانيا و چگونگي تضعيف آنان از طريق كم رنگ كردن احكام ديني گفت كه “نظير اين حقيقت موقعيت فعلي همين مملكت ما ايران است. ديدند كه به هيچ طريقي نمي توانند رسوخ كنند و قرآن را از ميان بردارند، اول كاري كه كردند از آن زهر خطرناك [= شهوات شيطاني] به خورد مردم دادند و آماده شان كرد ند، تا كار به جايي رسيد كه به ما كه روحاني هستيم … ارتجاع سياه نام نهادند و گفتند … خرافاتي هستند … كهنه پرست هستند … آدم هاي بي خودي هستند… خواسته آنها اين است كه زهر را به وسيله عكس هاي لخت و عور زنان، افكار جوانان ما را مغشوش و سپس دختران ما را از اين راه گمراه كنند. آنها به طور غيرمستقيم به راه نيستي ما را سوق مي دهند و نام آن را تمدن جديد گذاشته اند.”
آقاي خامنه اي با ذكر اين نكته كه دين زدايي در زمان هارون الرشيد علني نبود، در باطن عليه دين كار مي كردند اما در علن بروز نمي دانند، حكومت فعلي را در ظاهر و باطن معارض اسلام معرفي كرد. ايشان بعد از [ذكر ] مصيبت كوتاهي، به آيت الله خميني و آيت الله شاهرودي دعا كردند و از خدا خو استند شرّ ظالمين را از سر مردم اسلام كوتاه کند.
وقتي از منبر پايين آمد، ساعت 15:15 بود. “من از منبر که آمدم پایین، تمام جمعیت از پاي منبر من بلند شدند، مگر يك عده بسيار كمي و بعد شيخ با التماس يك عده … رفت بالاي منبر. من مي شنيدم، در حالي كه داشتم از مسجد بيرون مي رفتم… مي گويد آقايان من 10 دقيقه با شما كار دارم . خواهش مي كنم بنشينيد و عده اي نشستند، ولي غالباً از مسجد بيرون آمدند.”
آقاي خامنه اي رفت به طرف يكي از اتاقهايي كه در صحن مسجد جامع بود. پس از سخنراني به آن جا مي رفت و استراحت مي كرد. شيخ رشته سخن را به دست گرفت و در شبستان نيمه خالي مسجد جامع، از اين كه دين اسلام خواهان برقراري امنيت است و نبايد در كار حكومت و سياست مملكت دخالت كرد، گفت . سخنان او اشاره مستقيم به آقاي خامنه اي داشت: دين با اين كساني كه در لباس روحاني هستند و مي خواهند اغتشاش به راه بيندازند مخالف… است… بايد بگويم من افتخار بيست و دو سال سابقه خدمت ديني و منبر را دارم و عقيده ام را بيان مي دارم و اگر هم كسي پيدا شود كه با دليل به من بفهماند اين راه تو خطاست قانع مي شوم، نه اين كه بگويد آقا گفته مضر است، آقا گفته حرام است، آقا گفته اين راه درست نيست. من قبول ندارم . آقا بايد با دليل به من بفهماند.
صحبت شيخ به اينجا كه رسيد آقاي كفعمي كه لابد تا اين جاي منبر دندان روي جگر گذاشته بود، كاسه صبرش به لب آمد و با تندي، در حالي كه با دست به شيخ بالاي منبر اشاره مي كرد گفت:
به اين شخص لعنت بفرستيد و اين شيطان است … اين مفسد است. مي خواهد اذهان مردم را خراب كند.
شيخ كه يكه خورده بود و نمي خواست تندي هاي آقاي كفعمي را بي پاسخ بگذارد گفت: خفه شو نفهم. اين خيانت است به دين كه تو و امثال تو انجام مي دهند. مجلس به هم ريخت. آقاي خامنه اي ديد كه آقاي كفعمي در حال پرخاش بيرون آمد و عده اي پشت سرش روان هستند . شيخ تنها مانده بود. “ديدم كه همچون موش آب كشيده با گام هايي سنگين و نوميدانه و شكست خورده، مسجد را ترك مي كند.”