در آن سالها (از شهریور ۱۳۲۰ تا سال ۱۳۴۰) شخصیت سیاسی امام از جانب منابع امنیتی رصد نشده است. حوزویان و دوستان میدانستند که ایشان فعالیتهای سیاسی دارد و حتی در آن دوره امام با عنوان حاج آقا روح الله، به یک معنا مشاور سیاسی آیتالله بروجردی بوده است و در برخی مناقشات از جمله قضیه آقای برقعی که در کنگره سوسیالیست ها در لوزان سوئیس شرکت کرده بود و مراسم استقبال او توسط توده ای ها موجب اعتراض گسترده روحانیون شده بود، آیتالله بروجردی خبرنگاران را به امام ارجاع میدادند.
در این اثر موضوع جدیدی که به آن پرداخته شده است، بستر تاریخی شکلگیری اندیشه سیاسی امام خمینی، بحث ترورها و روشهای مسلحانه که همه جوانان تحت تاثیر آن قرار داشتند و حتی روحانیون سرآمد امروز مانند آقای هاشمی هم تا سال ۵۴ تحت تاثیر آنها بوده و کمک میکردند.
اما امام به طور قطع با عملیات مسلحانه مخالف بودند؛ مرحوم آیتالله انواری هم چند سال پیش در گفت وگو با آقای رسول جعفریان گفتهاند که وقتی برای موضوع ترور حسنعلی منصور نزد امام رفته و این خواسته جمعیت موتلفه را به اطلاع ایشان رسانده بود، امام با این روش مخالفت کرده بودند.
در مورد مجاهدین خلق حسین روحانی و تراب حق شناس درنجف نزد امام رفته بودند و امام آنها را تایید نکرده بودند.
این از کارهای ماندگار امام است و اهمیت زیادی در آن مقطع دارد؛ زیرا در آن زمان اگر کسی با حرکتهای مسلحانه مخالفت میکرد، انگ ارتجاعی بودن میخورد.
هر چند امام دأبی برای علنی کردن این مخالفت نداشتند و آقایان بعدها متوجه شدند که امام در این زمینه پیشرو بودند. اگر شاه هم یک سند پیدا میکرد که امام در قتل منصور مشارکت داشته اند، علیه اسلام و مرجعیت میتوانست فضاسازی زیادی کند.
سوالی که عمدتا از طرف دانشجویان با آن مواجه بودهام، این است که «چرا رویکرد سیاسی امام نسبت به سایر مراجع که همدوره و همدرس بودهاند، کاملاً متفاوت است؟»
همانطور که در مقدمه کتاب اشاره کردهام، از دو ناحیه این موضوع را مورد بررسی قرار دادهام؛ یک شکلگیری شخصیت و هویت سیاسی امام از منظر حوادثی که در آن زمان رخ داده و بر روی ایشان اثر گذاشته است. دیگری هم نبوغ امام که روی نگاه ایشان به اسلام و فقه سیاسی اثرگذار بوده است.
قسمت اول را سعی کردهام باز کنم و در این راستا اجداد و خانواده امام را بررسی کردهام.
پدر امام و جد چهارم ایشان در هند(دین علی شاه) شهید شدهاند و در شاکله شخصیتی و روحیه امام به عنوان پدرانی که در مواجهه با ظالمین زمان به شهادت رسیدهاند، تاثیر داشتهاند.
مادر ایشان هم که تا ۱۵ سالگی امام در قید حیات بودهاند طبعا در انتقال این پیشینه اجدادی به امام اثر گذار بودهاند و لذا میبینیم که وقتی شناسنامهها صادر میشد امام به یاد پدرشان عنوان «مصطفوی» را برای نام خانوادگی شان برمیگزینند و بعدا اولین فرزند ذکورشان را مصطفی نامگذاری میکنند. این نشان میدهد که امام به شدت تحت تاثیر پدرشان بودهاند.
در منطقهای هم که ایشان بزرگ شدهاند از زمان اجدادشان تا زمان خود امام خانه پدری ایشان ملجأ مظلومان بوده و مانند دژ است. امام هم در خاطراتشان بیان میکردند که در آن زمان زلقیها(طایفهای از لرها) حمله و تیراندازی میکردند و خود ایشان هم که نوجوانی بودند تفنگ داشتهاند و دفاع میکردهاند.
طبعاً اینها در شخصیت سیاسی و اجتماعی امام اثرگذار بوده است و میتوان تفاوتها را نسبت به سایر هم صنفان ایشان در همین جا دید. زیرا ایشان روحیه نترس بودن، اعتماد به نفس و اتکال به خدا را از همان جا به صورت عملی تجربه کردهاند.
از میان شخصیتهای معاصر نیز امام بیشترین علاقه را به مدرس داشته است و اگر در جلد ۲۲ صحیفه امام(نمایه) دیده باشید؛ موارد متعددی از ارجاعات مطالب مربوط به مدرس در بیانات امام است.
در واقع مدرس الگوی تمام عیاری برای امام است و علت آن هم این است که امام خیلی به دنبال کار مدرس میآمد و حتی وقتی به قم رفته بودند به تهران و مجلس میآمدند تا در جلسات مجلس شرکت کنند؛ حتی بعد از جلسه مجلس مدرس را تعقیب میکردهاند تا به مدرسه سپهسالار بروند و در مجلس درس او شرکت کنند. البته امام محتوای صحبتهایشان با مدرس را تعریف نکردهاند.
همین که چرا امام جذب مدرس میشود و بعدها میگویند که نمایندگان مجلس باید مانند مدرس باشند داستان جالبی است که می توان بحث مفصلی در مورد آن انجام داد.
امام در ذکر خاطرات خود نشان میدهد که از یک ذوق، نبوغ و هوش سیاسی برخوردار و مسائل را به خوبی تحلیل میکردند.
مثلا ایشان در خصوص آن دورهای که گفته بودند روحانیون باید امتحان دهند و گرنه نمیتوانند لباس روحانی بپوشند، میگویند من کنار حوض فیضیه ایستاده بودم که مرحوم فیض هم آنجا بود و گفت حالا این هم بد کاری نیست و میخواهند آدمهای ضعیف را از ما جدا کنند. امام میگویند که من پاسخ دادم، بله. اینها میخواهند خوبها را جدا کنند، بدها را تقویت کنند!
امام میگویند یکی از آقایان گفته بودند که من با توجه به موضوع امتحان دیگر از خانه بیرون نمیروم، برای اقامه نماز جماعت هم نمیروم.
امام هم به او گفته بودند که نخیر! اگر گفتند لباست را در بیاور، من با همان لباس شخصی به مسجد میروم…ما که نباید به این راحتی سنگرها را خالی کنیم. در آن زمان امام هنوز بروز و ظهور سیاسی نیافته بودند، اما پیداست که آدم با هوشی است و مسایل را به خوبی رصد میکند.
گاهی امام اشاره میکند که ما رادیو گوش میکردیم و مثلا خبر سقوط رضاشاه را از رادیو انگلیسیها که از هند پخش میشد، شنیدیم. شما میدانید که داشتن رادیو تا همین اواخر، قبل از انقلاب برای طلاب و حوزویان دشوار بود اما امام همان زمان رادیو داشته اند.
بعد از رضاشاه، فضای سیاسی به شدت باز شد و جامعه مثل فنر از آن اختناق رهانیده و تشکلهای قوی سیاسی مانند حزب توده با حضور نخبگان و نویسندگان پرقدرتی چون احسان طبری و جلال آل احمد شکل گرفت.
در آن دوره روزنامههای متعددی منتشر میشد، متفقین هنوز در ایران حضور داشتند و حوزه علمیه هم در این شرایط بیسرپرست مانده بود و به نظر میرسد که اولویت امام در آن زمان تقویت حوزه برای تدارک دیدن حرکتهای بعدی بود.
آیتالله بروجردی در همان زمان عالم بزرگی بود و وقتی که برای درمان به بیمارستان فیروزآبادی تهران میآیند، امام و جمعی از طلاب به دیدنشان رفته و از ایشان میخواهند که به قم بیایند. پیداست که امام در آن زمان اهداف بلند مدتی داشتهاند.
بعد هم میبینیم که با حضور آیتالله بروجردی حوزه علمیه قم نظم یافته و شاگردان زیادی تربیت میشوند که از اطرافیان امام در سالهای بعد بودند. یعنی کادرسازی، شاگرد پروری و تربیت نیروهای قوی در این دوره صورت میگیرد. در این کتاب ما از اسناد موجود در این زمینه استفاده کردیم.
در گزارشهای ساواک نکات جالبی وجود دارد که از جمله آن در خصوص درس علمای بزرگ است. در آن گزارشها هست که درس امام از سایر آقایان پرجمعیت تر بوده و حدود ۵۰۰ نفر طلبه در آن شرکت میکردند.
یعنی امام از آن زمان کم کم به عنوان یک چهره بزرگ علمی مطرح شدند و مورد توجه شاگردان قرار گرفتند. در نجف هم همین اتفاق افتاد و با وجود علمای دیگر که مشهور هم بودند درس امام رونق میگیرد. در حالی که هدف ساواک از تبعید امام منزوی کردن ایشان بود. دلیل رونق گرفتن درس امام هم نگرش باز ایشان در مسائل فقهی بود.
من گفت و گویی با مرحوم عزتالله سحابی داشتم، زیرا او هم همزمان در عشرت آباد زندانی بود.
او میگفت که من در اتاق دیگری بودم و یکبار که به راهرو آمدم، آقا روح الله را که میدانستیم به آنجا آوردهاند، با لباس سفید دیدم و آرامش عجیبی در چهره ایشان بود.
ایشان از من پرسید شما سیگار ندارید؟ گفتم چرا؟ گفتند که این رفیق ما سیگار میخواهد. رفیق امام هم آیتالله قمی بود که از مشهد دستگیرشده بود. سحابی میگفت که آنقدر آرامش عجیبی در امام دیدم که روحیه مان تقویت شد.
موضوع پرواز امام از پاریس به ایران هم از نکات جالب است. یکبار که با آقای ابراهیم یزدی در خصوص دوران حضور امام در پاریس گفت و گو میکردیم و نکته های بسیار زیبایی گفت؛ از من پرسید «شما دیدید وقتی آن خبرنگار خارجی از امام پرسید شما چه حسی دارید، امام گفتند: هیچی؟! آن “هیچی” را میدانید امام برای چه گفت؟ آن کلمه را امام از موضع یک شخصیت عرفانی گفت. در حالی که شخصیت های سیاسی هیجان زده می شوند که بعد از پانزده سال به کشور برمی گردیم می خواهیم حکومت تشکیل دهیم و هزاران تصور دیگر.
در خصوص دوره سال ۴۰-۱۳۲۰ یک خلأ داریم و همچنان دنبال اسناد، روزنامهها، خاطرات و… از آن دوره هستیم.گویا امام اصلا اهل دوستیهای خیلی صمیمی یا به اصطلاح خودمان رفیق بازی نبودهاند و لابد همین عامل در این خلأ موثر است… . البته امام به آقای لواسانی خیلی علاقه داشتند، اما ایشان هم فردی سیاسی نبود.
من یادم میآید که در زمان بچگی به مسجد ایشان میرفتیم. آیتالله سلطانی طباطبایی هم از دوستان ایشان و از مشاورین آیتالله بروجردی بود. البته بعدها که مبارزه شروع شد برخی افراد به خواست خودشان به نجف همراه امام رفتند.
اخیراً هم که این کتاب خاطرات پرویز ثابتی منتشر شد دیدید که وی ادعا می کند شاه میخواست طبق قانون اساسی مشروطه حکومت کند، اما مصدق نگذاشت! و به دنبال تبرئه شاه است و ادامه می دهد لذا بعد از کودتا شاه مصمم شد تا با کسب قدرت فائقه فراتر از قانون اساسی و برای اصلاح کشور وارد شود.
ساواک را از سال ۱۳۳۵ تاسیس کرد و همه گروهها مانند حزب توده، اعضای دولت مصدق و… را سرکوب کرد تا آب خوشی از گلویش پایین برود. در آن مدت شاه سعی میکرد که با آیت الله بروجردی با احترام برخورد کند و آیتالله کاشانی هم منزوی شده بود.
لذا هیچ مخالف جدی که او را نگران کند، وجود نداشت. در اسناد ساواک و شهربانی ما هیچ گزارشی را تا قبل از سال ۱۳۴۱ در مورد امام نمیبینیم و در گزارشهای سال ۴۱ میبینیم که آمده است اعلیحضرت تعجب کردهاند که خمینی کیست؟
پس چرا قبلا به ما معرفی نکرده بودید؟! خودم این داستان را گاهی در کلاس های درس به داستان موسی(ع) و فرعون تشبیه میکنم که فرعون میخواست همه فرزندان ذکور بنی اسرائیل را نابود کند اما موسی در دربار خودش رشد کرد و امام خمینی بدون آنکه حساسیت دستگاه امنیتی شاه برانگیحته شود به عنوان یکی از زعمای حوزه علمیه قم شناخته شد.
دلیل دیگر اینکه امام تا زمان آیتالله بروجردی سعی میکرد احترام و شأن آیتالله بروجردی را نگه دارد؛ در حالی که آیتالله کاشانی حرف و حدیثهایی به ایشان زد و حتی فداییان اسلام به ایشان فحش میدادند؛ زیرا ایشان طلبههای فداییان اسلام را از حوزه بیرون کرد. اما امام نمیخواست حرمت آیتالله بروجردی شکسته شود زیرا حوزه تضعیف میشد. پس تا ایشان در قید حیات بود امام موضع سیاسی متفاوت با ایشان اتخاذ نمیکرد.
اما بعد از فوت آقایان بروجردی و کاشانی در سال ۱۳۴۰ که شرایط اختناق کودتا حاکم بود و دموکراتها نیز در آمریکا روی کار آمده بودند و نمیخواستند کمونیستها در کشورهای بسته نفوذ کنند، امام احساس میکند که میتواند فعالیت کند. البته امام از اول همانطور که در کتاب کشف اسرار مشخص است اساسا برای سلطنت مشروعیتی قائل نبودند، اما به عنوان تاکتیک، در ابتدا این نظر را بیان نکردند.
ایشان در کشف اسرار به ضرورت توجه حکام به نظر فقها تاکید میکردند اما شعار حکومت اسلامی را هم نمیدادند، زیرا باید در میان علما و مردم اقبالی نسبت به او پیدا میشد.
در روز ۱۵ خرداد هم حتی میگفتند ما حرفی نداریم اگر شاه همین قانون اساسی را اجرا کند. اما از سال ۴۳ بدین سو میگویند که حکومت دیگر اصلاح ناپذیر است. از آن طرف شاه هم در سخنرانیهای خود از جمله در قم حملات تندی به علما و روحانیون میکند.
تا اینکه در سال ۱۳۴۸ امام درس ولایت فقیه را مطرح میکنند که عدل را از مهمترین ویژگیهای این مقام میداند که هم خودش در برابر مردم و هم مردم در برابر او مسئولیت دارند و حتی میگویند مردم میتوانند ولی فقیه را استیضاح کنند.
حتی بعد از انقلاب یکی از نمایندگان مجلس امام را به عنوان «مقام کبرای ولایت» یاد میکنند، اما امام در جا تذکر میدهند که این مقام فقط متعلق به ائمه است که موارد مشابه این، باز هم وجود دارد که به این موضوعات در کتاب هم اشاره شده است.
آسیب این است که نسل جوان ما رهبری امام و جامعیت رفتار امام را ندیدهاند. به همین دلیل هم بود که من موضوع جبهه ملی و جملهای که در مورد مصدق گفتند(مصدق مسلم نبود) را در کتاب باز کردم. زیرا اگر کسی پیشینه موضوع را بازگو نکند، مخاطبان از این بیان امام تعجب میکنند.
درگفت و گوی من با آقای جلال الدین فارسی، او میگفت حدود یکسال بعد از اینکه امام آن جمله را گفتند به اتفاق اعضای شورایعالی انقلاب فرهنگی به دیدن امام رفتیم تا اینکه بعد از اتمام جلسه من و آقای شریعتمداری در اتاق ماندیم و گفتم که شما با وجود آنکه این جمله را در مورد مصدق گفتید، در مدرسه کمال که در آن تدریس میکردم، سندی وجود دارد که دکتر محمد مصدق اجازه گرفته است تا از محل وجوهات شرعی به مدرسه کمک کند.
امام هم گفتند یکی از علمای اصفهان مطلب را این جور به من رسانده بود و اگر اینگونه است که شما میگویید، من از حرفم برگشتم. در کتاب نیز این موضوع را به تفصیل نقل کردهام و شرایط قبل از سخنرانی امام در مورد جبهه ملی و مصدق را گفتهام و با سخنان امام به آقای فارسی هم بحث را یه پایان رساندم.