استاد سوری در حالی که از جواب‌های پاینده به وجد آمده بود، گفت: شما دیگه کی هستین؟ استعداد شما نیروهای جوان و بی‌درجه ایرانی، بهت و حیرت پرسنل موشکی ارتش سوریه را برانگیخته است.

فارس، استاد گروه تست، سروان “معن معروف” آدم عجیبی بود. انگار که اهل این زمانه نیست. دو ساعت که سر کلاس می‌آمد، دو ساعت تعطیل می‌کرد.

معلوم نبود غیبت می‌کند، دنبال ماموریتی می‌رود و یا کلاس را جدی نمی‌گیرد. با این حال آدم باسوادی بود.

وقتی سروان معروف نمی‌آمد بچه‌های تست بی‌کار می‌شدند. برای اینکه سرگرم‌شان کنند خودروی تست، تابلو برق و کابل و … در اختیارشان می‌گذاشتند.

ناصر و سید مهدی شکل قسمت‌های مختلف موشک را می‌کشیدند و نام‌شان را می‌نوشتند تا وقت‌شان به بطالت سپری نشود.

آشنایی ناصر با عربی تا حدودی گره از کارشان باز می‌کرد.

سوری‌ها دائم می‌گفتند دو نفر برای تست کم است. نفراتش را اضافه کنید. حسن آقا، علی را ضمن یادگیری هواشناسی، فرستاد کلاس تست. از قضا آن روز استاد کلاس تست نیامده بود.

علی که وارد کلاس شد دید سید مهدی کاغذ و قلم دستش گرفته و شکل‌ها را از روی موشک برش داده شده می‌کشد.

سید مهدی افتاده بود به جان خودروی تست، کشوها را باز کرده و چک لیست‌ها را درآورده بود و داشت می‌نوشت: یک کابل چهار متری سه رشته، دو تا کانکتور در کله‌اش است که 36 رشته سیم دارد و…

از یک طرف موشک، وارد می‌شدند و از طرف دیگرش بیرون می‌آمدند. علی اینها را که در چنین حالی دید پیش بچه‌ها به شوخی می‌گفت: آقا من یک سر رفتم کلاس تست، دیدم سید مهدی یک تیکه کاغذ توی دستشه نقاشی می‌کشه. ناصر هم رفته بود توی موشک و پاش بیرون تکون می‌خوره…

بچه‌ها هم می‌خندیدند.

خلاصه با تمام وجود فرصت را غنیمت می‌شمردند و هیچ چیز از نگاه تیزبین‌شان دور نمی‌ماند.

کلاس درس موشکی افسران سپاه در سوریه

درجه داری کنار خودروی تست می‌ایستاد. ولی لام تا کام حرف نمی‌زد و مثل مجسمه هیچ حرکتی نمی‌کرد. وقتی بچه‌ها از قطعات و تجهیزات می‌پرسیدند می‌گفت: من چیزی نمی‌دونم، کار من فقط رانندگیه. راننده خوروی تستم همین.

آخر سر استاد کلاس تست را عوض کردند و استاد جدیدی آمد به نام “مهندس عبدالرزاق زوزو” سفیدرو و قد بلند بود و چشم‌های سبزی داشت.

زوزو آدمی منضبط و جدی به نظر می‌رسید. به موقع و مرتب سر کلاس حاضر می‌شد و سواد موشکی خوبی هم داشت. شصت ساعت تمام “شناخت موشک” گفت.

اگر استادی نمی‌آمد بچه‌ها می‌رفتند پی زوزو. او هم به درخواست‌ بچه‌ها “نه” نمی‌گفت و می‌آمد سر کلاس. علاوه بر گروه تست، سی ساعت هم برای بقیه گروه‌ها درس شناخت موشک را به صورت عمومی تدریس کرد. در کلاس‌ها به بچه‌ها با تاکید می‌گفت: “شما باید رو موشک تبحر بیشتری داشته باشین”.

درس‌ها که به عربی تدریس می‌شد پر از لغات مشکل و اصطلاحات محلی و فنی بود. مجبور بودند کلمه به کلمه بپرسند. معادلی پیدا کند و بنویسند. مرتب برای خودشان تکرار می‌کردند تا فراموش‌شان نشود. فقط می‌نوشتند و بعضا زیاد هم از نوشته خود سر در نمی‌آوردند تا اینکه ضبط صوت بزرگی با خود سر کلاس بردند و مطالب را کم و بیش ضبط کردند که درس‌ها فراموش نشود. از کلاس‌ها گاهی فیلمبرداری می‌کردند. زمان کم بود و درس‌ها را فشرده می‌گفتند.

دوره‌ای که سوری‌ها پیش بینی کرده بودند. دوره بکارگیری سیستم موشکی نام داشت که به آن “استخدام” می‌گفتند. بعضا سرسری از کنارش می‌گذشتند و باورشان نمی‌شد ایرانی‌ها چیزهایی یاد بگیرند ولی بچه‌ها هر چه می‌دیدند و می‌شنیدند یادداشت می‌کردند: “کلید را پایین می‌زنیم، کلید را بالا می‌زنیم و…”

بعد از تعطیلی کلاس‌ها سعی می‌کردند درس‌ها را برای همدیگر بخوانند و مرور کنند. گاهی وقت‌ها بچه‌ها تا نیمه‌های شب بیدار می‌ماندند و به درس و مشق خود می‌رسیدند. مترجم‌ها در حد بقیه در جریان دروس موشکی قرار می‌گرفتند و اطلاعاتشان کم از نیروهای آموزشی نبود. پاینده روزی بعد از پایان کلاس کنار استاد هواشناسی نشست و گفت: “می‌خوام از من امتحان بگیری.”

استاد چند سؤال تخصصی پرسید، پاینده به خوبی پاسخ داد.

استاد در حالی که از جواب‌های پاینده به وجد آمده بود، گفت: شما دیگه کی هستین؟ استعداد شما نیروهای جوان و بی‌درجه ایرانی، بهت و حیرت پرسنل موشکی ارتش سوریه را برانگیخته است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *