اکبر خلیلی به برخی از ویژگی‌های زنده‌یاد سید محمود گلابدره‌ای اشاره و از ماجرای حکم اعدامی سخن می‌گوید که برای این نویسنده بریده شد.

خبرگزاری فارس: ماجرای حکم اعدامی که برای محمود گلابدره‌ای بریده شدفارس، اکبر خلیلی از دوستان نزدیک سیدمحمود گلابدره‌ای است.  وی در سال 1325 در تهران متولد شد و تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم در رشته ادبی ادامه داد. در سالهای دفاع مقدس از خبرنگاران جنگ بوده و اکنون نیز از اعضای روزنامه‌نگاران مسلمان است. وی علاوه بر دبیری سرویس ادبی روزنامه جمهوری اسلامی با روزنامه‌های کیهان و جوان نیز همکاری داشته است.

از بین آثار او رمان ترکه‌های درخت آلبالو، چندین جایزه از وزارت ارشاد و آثار برگزیده دفاع مقدس برده و داستان امام برای من آمد از مجموعه هفده به علاوه سه نیز جایزه بهترین داستان کوتاه مهر را به خود اختصاص داده است. اکبر خلیلی پیش از این در زمینه تاریخ انقلاب کتاب‌هایی نظیر «ترکه‌های درخت آلبالو»، «چرا یکی شاهزاده می‌شود»، گام‌به‌گام با انقلاب (2 جلد، تاریخی) را نوشته بود.

گفت‌وگوی فارس با اکبر خلیلی پیرامون سیدمحمود گلابدره‌ای و آثار وی خواندنی است. این گفت‌وگو پیش از خاکسپاری سیدمحمود گلابدره‌ای انجام گرفته است.

بسم‌الله الرحمن الرحیم، در خدمت آقای اکبر خلیلی از نویسندگان ارجمند انقلاب اسلامی هستیم که به تعبیر خودشان همیشه می‌گویند که من در «17 شهریور» متولد شدم یعنی انقلابی بودن هنوز در رگ و پی این نویسنده‌ انقلابی هست.

ـ ما مخلص شمائیم.

ما با توجه به شناختی که از قلم و روحیات شما داریم به این نکته پی بردیم و گاهی هم از لسان شما شنیدیم که از دوستان «جناب آقای سیدمحمود گلابدره‌ای» بودید که چند روز پیش به رحمت خدا رفتند، درست عرض می‌کنم «جناب خلیلی»؟

بله، بله قربان، خدا رحمتشان کند.

 

آشنایی شما با «مرحوم گلابدره‌ای» به کجا می‌گردد؟

اولا بنده خیلی متأسفم که ایشان به رحمت خدا رفته‌اند و به قول معروف با «انالله و انا الیه راجعون» شروع می‌کنم، خدا رحمتشان کند، و خوشا به حال ایشان که همچنین روز و روزهایی از دنیا رفتند و آن طور شنیدم ایشان فردا که شب آن شب قدر است به خاک سپرده می‌شوند و این آرزوی همه ماست که همچنین شبی از دنیا برویم، روی این حساب می‌گویم خوش به حال ایشان که چنین روزی رفت.

 

آشنایی شما با «آقای گلابدره‌ای» به کجا بر می‌گردد؟ به چه سال‌‌هایی؟

من ایشان را از سال 1360 می‌شناسم که در ابتدا ارتباط ما به صورت تلفنی بود که بعد از این ارتباط ایشان به دیدن من آمدند.

 

یعنی همان اوایل انقلاب؟

بله، بعد از ارتباط تلفنی و نوشتن کتاب «لحظه‌های انقلاب» او و کتاب «گام به گام با انقلاب» من ایشان آمدند و مرا پیدا کردند و از اینکه یک چنین کتابی را من نوشته بودم خیلی تعجب کردند و دوستی ما این گونه آغاز شد.

 

چرا تعجب کردند؟

ایشان ظاهراً یک فرد عصبی بودند و تعجب‌شان از این جهت بود که من از چه مسیری و چه جهتی این کتاب را نوشته‌ام که تا آن روز هنوز کتاب ایشان را ندیده بودم، روی این حساب ایشان تعجب کردند که من که یک کاسب هستم و هیچ ارتباطی با ادبیات ندارم چطور این کتاب را نوشته‌ام و اتفاقا کتاب من راه هم ایشان خوانده بودند.

 

یعنی همان کتاب دو جلدی که سروش چاپ کرده بود؟

بله، البته آن زمان یک جلد بود که سروش چاپ کرده بود.

 

یعنی دقیقا چه سالی می‌شود؟

دقیقا خاطرم نیست ولی سالهای 61 ـ 60 بود که ایشان یکروزی اینجا آمدند و با من دوست شدند.

 

این قضیه برای زمانی است که «آقای حداد عادل» مسئولیت «انتشارات سروش» را به عهده داشتند. درسته؟ چون آقای حداد دیشب در تلویزیون در مورد گلابدره‌ای صحبت می‌کردند.

والله، من دقیقا نمی‌دانم آن زمان «آقای حداد عادل» بودند یا نه ولی تا آنجا که خاطرم هست مسئولیت سروش را آن زمان «آقای زورق» به عهده داشتند.

 

«محمد حسن زورق»؟

بله، که شاعرم هست.

 

استاد شما بعد رفتید کتاب «لحظه‌های انقلاب» «آقای گلابدره‌ای» را مطالعه فرمودید؟

 

بله، بله، کاملا کتاب ایشان را دیدم و مطالعه کردم.

 

حالا ما می‌خواهیم یک مقدار بیشتر در مورد کتاب خیلی خوب «آقای گلابدره‌ای» صحبت کنیم، چون که این کتاب در همان اوایل انقلاب اگر خاطر حضرتعالی باشد، البته ما که بعد از انقلاب به دنیا آمدیم ولی مکتوبات را دیده‌ایم و خوانده‌ایم، این کتاب با مکتوبات خیلی خوبی از «دکتر محمد مفتح»، «سیمین دانشور» و پرویز خرسند شروع می‌شود و با این مکتوبات به جامعه معرفی می‌شود مثلا آقای دکتر مفتح می‌فرماید با مطالعه‌ای مختصری از کتاب«لحظه‌های انقلاب» محتوا را غنی و عبارات را جالب و زیبا یافتم، شما تفسیرتان از کتاب زیبای حدودا 400 صفحه‌ای «لحظه‌های انقلاب» چه هست؟

اجازه دهید اول من یک توضیحی راجع به کتاب «گام به گام با انقلاب» بدهم، کتاب «گام به گام با انقلاب» در واقع یک کتابی است که جنبه تاریخی دارد و یک تاریخ شفاهی است و آن روز من آن چیزی را که احساس می‌کردم و آنها را نوشتم و حوادثی بود که ادامه پیدا کرد و به کتاب دوم هم رسید.

 

یعنی کتاب اول شما پیدایش انقلاب اسلامی را بحث می‌کند و کتاب دوم شما در رابطه با انقلاب دوم و تسخیر لانه ‌جاسوسی است، کتاب اول جنابعالی از 17 شهریور شروع می‌شود تا پیروزی انقلاب و تا 24 بهمن و به یکسری از تصاویر ختم می‌شود اما کتاب دوم شما با تسخیر لانه جاسوسی شروع می‌شود و به مسائل جنگ می‌رسد.

که یک مقداری از آن کتاب را من تهیه کردم و مابقی آن مانده است که باید انجام دهم، ولی کتاب «محمود گلابدره‌ای» را وقتی که من دیدم به قول فرمایش شما آن را به صورت یک «رمان» خواندم و آن کتاب خاطراتی است که خود «محمود» به عنوان اول شخص از آنها نام برده و آنها را توضیح داده است و خیلی ادیبانه روی آن کار کرده است و کتاب زیبایی هم بود شاید الان من زیاد از آن کتاب خاطره نداشته باشم چونکه آن کتاب را من همان روزهای اول انقلاب مطالعه کردم و از مطالعه‌ آن کتاب خیلی می‌گذرد ولی آن چیزی که خاطر من هست، ایشان با آن دید خودشان و با آن مسائل خصوصی ذهنی‌شان آن کتاب را نوشته‌اند در حول و حوش بیشتر خانواده‌‌شان و دید خودشان نسبت به قضایای بیرون و انقلاب و آن چیزی که بوده و این کتاب آن کتابی نیست که بگوییم به زودی فراموش می‌شود شاید که سالهای سال آن کتاب وجود داشته باشد و چاپ شود و مردم هم آن را بخوانند و از آن استفاده ببرند.

 

استاد اگر لفظ تاریخ شفاهی انقلاب را برای این کتاب به کار ببریم آیا لقب و لفظ خوبی برای آن انتخاب کردیم؟

ببینید من عمق انقلاب را در کتاب «محمود گلابدره‌ای» پیدا نکردم، چونکه شما می‌دانید این کتاب مثل بقیه کارهای «محمود» می‌ماند، ما انقلابمان چند بعدی است یک بعدی نیست، یک بعد آن این است که در نوشتن داستان یا رمان یک قسمتی از یک گوشه‌ای از این انقلاب را بگیریم، این انقلاب وسیع است، یعنی به خصوص که دست نویسنده را در نوشتن تاریخ شفاهی که در نظر گرفتن همه جوانب انقلاب است را باز می‌گذارد در این کتاب ما یک لفظ زیبا داریم و سخنان زیبا می‌شنویم و یک حوادثی که با احساسات خصوصی یک نویسنده در یک مقطعی نوشته شده است.

 

یعنی شما با «مرحوم سیمین دانشور» هم عقیده‌اید که در رابطه با این کتاب می‌گوید این کتاب یک حالت مستند گونه‌ای از لحظه‌های انقلاب مردم ایران دارد که نویسنده با تمام گوشت و خون و اثرش خودش آن را آزموده است؟

اگر ما بگوییم که خودش آن را آزموده است، در واقع من مخالف با گفتار «خانم سیمین دانشور» نیستم، در لحظاتی که او احساس می‌کند شما نگاه کنید خود انقلاب و وقوع آن یک چیزی بود که تمام مردم و افراد جامعه در ایران و کشورهای دیگر را مبهوت کرد این انقلاب همان طور که گفتم یک زلزله بود.

 

«استاد خلیلی» شما کتاب دیگری مانند «کتاب لحظه‌های انقلاب» مشاهده کرده‌اید که درباره‌ انقلاب اسلامی نوشته شده باشد یا خیر؟

من جدا چونکه دارید این سؤال را می‌کنید که آیا کتابی این چنینی نوشته شده است می‌گویم، اگر کتابی در آن مقطع زمان نوشته شده این از زرنگی «محمود» بوده است که توانسته از آن موقعیت استفاده کند و یک چنین کتابی را بنویسید ولی به طور جامع این کتاب انقلاب را توضیح نداده است یعنی از دید خودش گفته است و چه بسا وقتی که محمود به خارج کشور می‌رود و بر می‌گردد و دیگر آن ذهنیت را ندارد که با آن «لحظه‌های انقلاب» را نوشته است.

 

استاد، او کجا می‌رود بر می‌گردد، منظورتان «ده سال هوملسی در آمریکا» است؟

ببینید، «محمود» یک آدمی بود که له شده زمان شاه بود یعنی چکیده یک انسانی که او را زیر فشار می‌گذارند و له‌اش می‌کنند من فکر می‌کنم که وقتی انقلاب شد «محمود» یک انسان زنده شد یعنی شاید ایشان هم به تعبیر من در انقلاب زنده و متولد شد حالا این انسان متولد شده چگونه توانسته رشد بکند را من نمی‌دانم و باید به آثار او مراجعه کنید.

 

ایشان «سگ کوره‌پز» را سال 48 می‌نویسد «اباذر نجار» را سال 49 می‌نویسد، «پرکاه» را سال 50 می‌نویسد «بادیه» را سال 56 می‌نویسد یعنی با وجود اینکه در آن دوران چهار اثر داشته یعنی نتوانسته خودش را اثبات کند؟

من به «گلابدره‌ای» به چشم یک استاد نگاه می‌کنم و خودم را در مقابل او به چشم یک شاگرد می‌بینم و خیلی از افکارهایم را بعد از آشنایی‌ام با ایشان از او آموختم، ایشان بعد از اینکه من کتاب «ترکه‌های درخت آلبالو» را نوشته بودم و به ایشان دادم و او خواند او یک تعجبی ما فوق آن تعجب اولی کرده بود و خیلی از جاها و صفحات کتاب مرا ایشان خط کشیده بود و آمد اینجا و به من گفتش که تو چگونه توانستی یک همچنین اعجازی کنی، ایشان استاد من بود و من از او با سابقه‌ای که داشت برای رفع ایرادها و نقص‌های کارهایم از نظرات او استفاده می‌کردم و او ایرادهای من را برطرف می‌کرد و با او یک چنین دوستی بودیم.

 

برای نشستن و استفاده از نظرات یکدیگر جایگاه خاصی داشتید؟

معمولا ایشان به دفتر من می‌آمد و با هم چایی می‌خوردیم و گاهی جای شما خالی ناهار می‌‌خوردیم و خیلی با ما رفیق بود.

 

پس این دوستی شما با ایشان صبغه‌ای طولانی دارد، استاد فرمودید که ایشان می‌روند خارج از کشور و … از بعد از برگشتن ایشان به ایران توضیح بفرمایید.

ایشان قبل از اینکه به خارج از کشور بروند یک روزی فکر می‌کنم که خانم ایشان پیش من آمدند او خانمی داشتند که در شمیران ساکن بود، البته آن زمان هنوز با او آنقدر صمیمی نشده بودم و بعد از آشنایی‌مان یک پرده حضوری بود که هنوز این پرده پاره نشده بود که ما بتوانیم با هم خیلی اخت باشیم، خانم ایشان آمد و یک کمی فاصله خودش را با ما زیاد احساس می‌‌کرد که ما بچه‌‌های نویسنده مسلمان یک موجودات عجیب و غریب هستیم و حتی احساس می‌کرد ما در ردیف آن کسانی که صحبت‌هایی پشت سرشان می‌کنند که اینها اسلامی‌اند و نمی‌شود به اینها نزدیک شد و … خانم ایشان یک جور دیگر راجع به ما فکر می‌کرد و هنگام صحبت کردن یک شرم و حیایی در صحبت‌هایش داشت و یک طوری که انگار فاصله‌ای بین ما هست و برای صحبت کردن نیاز به صحبت دارد به همین دلیل یک نامه برای من آورده بود و در این نامه محمود با دست خطش نوشته بود که شما بچه‌های مسلمان و اسلامی که ادعا می‌کنید، من از شما تقاضا دارم که به داد من برسید و من را گرفتند و می‌خواهند محاکمه کنند و به حساب من برسند، گویا اینکه ایشان به حکم اعدام محکوم شده بودند.

 

استاد شما آن نامه را دارید؟

فکر می‌کنم باید در وسایلم دنبال آن بگردم، البته آن نامه را که من گرفتم و خواندم با چند تا از دوستانم صحبت کردم و آنها کسانی بودند که نمی‌توانم اسم آنها را ببرم، خلاصه به اتفاق دوستان روی این مسئله تلاش کردیم و به زندان قصر رفتیم.

 

با چه کسانی رفتید؟ اگر می‌شود اشاره‌ای فرمایید.

من بودم و آقای «مسعود نوری» که در روزنامه‌جمهوری اسلامی آن زمان بودند.

با تعدادی از دوستان و مسئولان صحبت کردیم و به زندان قصر رفتیم و با او صحبت کردیم اتفاقا خانمش هم آمده بود ، «محمود» با ما سلام و علیک کرد و یکی یکی ما را بوسید و عذرخواهی کرد و گفت شما کسانی هستید که من می‌توانم به شما پناه بیاورم و این نشان می‌داد که به اصطلاح خودش نویسنده شاهی است چونکه خودش می‌گفت من نویسنده شاهی هستم و می‌گفت من از آن طرف بریدم و کسی از آن طرف مرا تحویل نمی‌گیرد و من به شماها پناه آوردم و ما هم احساس می‌کردیم که غیر از اینکه ایشان نویسنده است یک انسان است، یک انسان است که الان آمده و از ما کمک می‌خواهد چه کسی است که مسلمان باشد و انسانی را ببینید گرفتار است و به کمکش نرود، ما به غیر از این چیز اضافه‌ای نمی‌خواستیم، ما ایشان را دیدیم و آمدیم نشستیم نامه‌ای برای قوه قضاییه و بعضی از مسئولین و همچنین «مقام معظم رهبری» نوشتیم.

نوشتیم که می‌خواهم ببینیم که اگر به این دعوی خوب رسیدگی نشده است شما دستور دهید که خوب رسیدگی شود، اگر قاضی بوده که توجه نداشته است یکبار دیگر بررسی کند و خوب توجه کند تا آن حکم را اجرا نکنند، «مقام معظم رهبری» نگاهی به من کردند و لبخندی زدند که من آن لبخند را یادم نمی‌رود، و فرمودند من «محمود گلابدره‌ای» را می‌شناسم ، در زمان امام اینجا آمدند و به من فرمودند که من می‌خواهم زندگی «امام خمینی» را «رومن رولان»وار از کودکی بنویسم.

بله این را خود «آقای گلابدره‌ای» به من هم گفته بودند چونکه «رومن رولان» زندگی «مهاتما گاندی» را نوشته بودند؟

 

و ایشان رفت و دیگر پیدایشان نشد، این صحبت‌های «مقام معظم رهبری» بود، من گفتم آقا من نامه‌ای را آوردم که ایشان گفتند من روی نامه دستور می‌دهم تا به آن رسیدگی شود، من بعد از اینکه از خدمت ایشان مرخص شوم به سر کارم آمدم هنوز به مغازه نرسیده بودم یکی از همکاران من دوید و آمد سراغ من و گفت که از دفتر «مقام معظم رهبری» تلفن زدند و شما را می‌خواهند که من رفتم به مغازه و با «آقای گلپایگانی» تلفنی صحبت کردم و ایشان فرمودند که قضیه «آقای گلابدره‌ای» چه هست و من برای ایشان توضیح دادم و گفتم تقاضای ما نویسنده که امضای آنها در نامه می‌باشد این است که پرونده‌ی ایشان مجددا بررسی شود.

 

استاد چه کسانی آن نامه را امضاء کرده بودند؟ چند نفر بودند؟

 

باور کنید که یادم نیست، چونکه این سؤالات را شما زمانی می‌پرسید که ما هنوز «محمود» را دفن نکرده‌ایم و من برای این مسئله خیلی متأسفم، خیلی متأسفم با اینکه من احساس می‌کردم «محمود» بیمار بوده است چونکه رفتارش با دیگران رفتار خوبی نبود ولی ما باید این را فراموش کنیم و هر کسی که از ایشان دلخوری دارد و احساس می‌کند که «محمود» با او بد صحبت کرده است فکر می‌کنم که بهتر است او را ببخشد.

 

البته او یک روحیه پرخاشگری به خصوص در این اواخر داشت.

بله، من فکر می‌کنم که او را ببخشند و به دل نگیرند چونکه من او را دقیقا می‌شناسم و در سال‌های متمادی با او بودم و با این اخلاق او آشنا بودم، او محبتش بی‌اندازه از حد بالا بود و خشونتش هم بیش از حد بالا بود و کسی که نتواند این تعادل را حفظ کند نمی‌تواند آدم کینه‌وری باشد، به خصوص که ایشان در چنین شبهایی از دنیا رفتند و فکر می‌کنم که خداوند ایشان را رحمت کند چونکه در چنین شبی هم به خاک سپرده می‌شود و این نکته حداقل ما مسلمانان را مجبور می‌کند تا نماز شب اول قبر را برای او بخوانیم.

 

استاد یک مقدار برویم سراغ آثار «محمود گلابدره‌ای». من «سرنوشت بچه‌ شمرون» او را خواندم که سال 63 منتشر می‌شود، شما آن اثر را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

آن اثر هم بسیار خوبی است و اثر بدی نیست، آن اثر هم یک دنیایی برای خودش دارد و من یادم می‌آید که سر همین «بچه‌های شمرون» دست بچه‌های خواهرش را گرفته بود چونکه می‌دانید نویسنده تا یک سالهای متمادی که آثاری را منتشر می‌کنند بیشتر خودشان را مطرح می‌کنند یعنی بیشتر از خودشان می‌گویند من آن موقع یادم هست که پیش او رفتم و گفتم «محمود» من این کتاب تو را خواندم و آن را دو بار هم خواندم، حالا شاید یک قطعاتی از آن را یادم رفته باشد ولی یک قسمت آن اینطور بود که تعدادی از بچه‌های خواهرش را شمرده بود داشتند در همان دره‌ گلابدره‌ می‌رفتند و اینها موقعی که به آن بالا رسیده بودند یکی، دو تا از آنها را «محمود» جا گذاشته بود و آنها را جابجا گفته بود، من به او گفتم «محمود» خوب بقیه این بچه‌ها را تو چیکار کردی؟ تو از اول گلابدره شروع کردی و به آن مغازه هم سر زدی و این کار هم کردی ولی نگفتی که آن یکی خواهرزاده‌ات کجا رفت آن یکی چه شد و … گفت راست می‌گویی‌ها من اینها را یادم رفت من آن را در چاپ بعدی درست می‌کنم.

 

اخیرا «سرنوشت بچه‌ شمرون» توسط «نشر خجسته» مجددا تجدید چاپ شده است.

بله.

 

 

شما کتاب «دال» ایشان را هم خواندید که در رابطه با سرنوشت مهاجرین ایرانی در سوئد است؟

بله کتاب «دال» ایشان را هم خوانده‌ام. کتاب «دال» ایشان مقارن با زمانی بود که برگشته بود و آ‌مده بود و رفته بود و در قسمتهایی از کوه و در غاری سکنی گرفته بود که اتفاقا دو، سه دفعه  مرا به آن غار برد و در آن غار نشستیم که جای خطرناکی هم بود و برای من هم بالا رفتن و پایین آمدن از آن بسیار مشکل بود و یکی، دو بار هم نزدیک بود زمین بخورم.

 

«آقای گلابدره‌ای» کوهنورد خوبی هم بود.

 

با هم در آن غار می‌نشستیم و ایشان کارهایش را برای من می‌خواند و یا من کارهایم را برای او می‌خواندم و گاهی هم در پشت آن غار چایی درست می‌کرد و می‌خوردیم و شب‌ها هم در آن غار می‌خوابید که بعد موقعی که ما به شورای عالی انقلاب فرهنگی رفتیم ایشان را هم دعوت کردیم و ایشان هم در شورای عالی انقلاب فرهنگی می‌آمد و ما هم نظرات ایشان را می‌شنیدیم و خیلی سال هم طول کشید که ما توانستیم جایزه «جلال آل احمد» و یاد بود ایشان در آنجا به تصویب برسانیم و آنجا توانستیم که معادل مدارک را هم در آنجا به تصویب برسانیم و در حدود سه، چهار سال روی آن زحمت کشیدیم که به وزارت ارشاد دادیم، بد نیست که الان شما اینطور با علاقه و شوق از «محمود» صحبت می‌کنید تقاضا کنیم که یک معادلی را برای «محمود» در نظر بگیرند یعنی یک معادل «دکتری» در هنگام دفن کردن او به او بدهند چونکه ایشان کمتر از دکتری و از کسانی که معادل دکتری و یا دکتری گرفتند نیستند، بالاخره او زحمت کشیده است.

 

بله، بیش از 16- 15 اثر دارد.

چونکه شما به آن اثرهایش هم نگاه کنید دارد حالا در زنده بودنش نگرفته است ولی الان به او بدهید و نگاه نکنید که او تعادل نداشت، البته واقعا هم تعادل نداشت، بارها شده بود که او را گرفته بودند و به من زنگ می‌زدم و می‌رفتم و یک سندی می‌گذاشتم و او بیرون می‌آمد و حتی بارها در مغازه من آمده است و به من پرخاش کرده است و من پی برده‌ام که این پرخاش دست خودش نیست و این نمی‌تواند «محمود» باشد و یا مثلا در روزنامه‌ کیهان هم رفته و در آنجا هم به من پرخاشگری کرده است و یا در وزارت ارشاد هم رفته پرخاشگری کرده است، با بچه‌ها، با زنش هم پرخاشگری کرده است و شاید همین پرخاشگری‌اش هم موجب مرگ پدرش شده است.

 

ولی دل زلالی داشته است؟

 

شما در نظر هم بگیرید که در چنین سنی یک پایش اینجا بود، یک پایش شمرون بود، یک پایش کوه بود، این ور بود آن ور بود.

 

استاد ایشان کتابی به نام «آقا جلال» دارد بله من آن را هم خوانده‌ام. ایشان شاگرد «جلال آل احمد» بودند؟

آن طور که برای من تعریف می‌کرد آن زمانی که جلال بوده است به خانه جلال و سیمین رفت و آمد می‌کرده است منتهی به من می‌گفت که آن موقع جلال من را زیاد تحویل نمی‌گرفت ولی چون من عاشق ادبیات بودم به خانه‌ او می‌رفتم و حتی برای او و مهمانانش، خانواده‌اش چایی دم می‌کردم و این طور که خودش برای من تعریف کرده است یک خانه زاد بوده است و خیلی از جاها و خیلی از زمان‌ها انسان می‌بیند که مایه و اساسی که «محمود» داشته و ما نمی‌توانیم منکر شویم او یک آدم مایه‌دار بود و آثارش را که آدم می‌خواند حالا ممکن است که یک مشکلاتی داشته باشد.

 

استاد اگر بخواهید چند تا از ویژگی‌های خوب «مرحوم گلابدره‌ای» را نام ببرید به چه ویژگی‌های او اشاره می‌کنید.

والله، ویژگی‌ «محمود» را به تلاشش و به اینکه بخواهد خود را مطرح کند و کارهایش را ارائه دهد بود یعنی «محمود» شاید آن کنجکاوی که در پیگیری کارهایش داشت شاید من که به عنوان یک پژوهشگر در امور کارهایم خیلی حساس هستم و دنبال آن را می‌گیرم هیچگاه به پای او نمی‌رسم یعنی شما نگاه کنید ما خودمان را پابند کردیم، او برای نویسندگی تمام رشته‌ها را برید، نویسندگی این را می‌خواهد، ما خودمان را به اینجا بستیم که کار داریم، گرفتاریم، مشکلات داریم ، قرض داریم، بدهی داریم یعنی از این چیزها ما خودمان را گرفتار کردیم ولی او به قول خودش که می‌گفت، شما ببنید او یک زن تحصیل کرده دارد در کشوری به نام سوئد که دارد زندگی می‌کند و در آنجا آسایش و آرامش وجود دارد، بچه‌هایش هستند اینها را ترک کرد و آمد به خاطر چی؟ چون که نمی‌توانست آرام بگیرد، مثلا در آمریکا می‌رفت با یک نفر دوست می‌شد او خودش برای من تعریف می‌کرد یکی دو هفته می‌رفت مهمان او می‌شد چونکه پول نداشت که خرج کند، نمی‌رفت دنبال کار که کار را انجام دهد تا از درآمد آن نویسندگی کند.

 

فقط می‌نوشت

او می‌رفت می‌نوشت و اگر بود می‌خورد و اگر نبود.

 

به درویشی قناعت می‌کرد؟

 

بله به درویشی قناعت می‌کرد، آن وقت «محمود» دنبال تجربه بود و این تجربه را به هر صورتی به دست می‌آورد مثلا اگر قرار بود حالت هروئینی‌ را به خود بگیرد واقعا می‌رفت آن هروئین را می‌کشید، یکدفعه با یک فولکس واگن به مغازه من آمد و در آن فولکس واگنش همه چیز بود، به من گفت که بیا برویم کوه من گفتم «محمود» من با تو نمی‌آیم، او بدش می‌آمد که من به او می‌گفتم با تو نمی‌آیم، می‌گفت چرا؟ می‌گفتم تو با این حالت ژولیده اگر من را با خود ببری اگر در مسیر تو را بگیرند من را هم می‌گیرند، اتفاقا با ایشان رفتم، به میدان فردوسی نرسیده پلیس جلوی ما را گرفت و «محمود» به من گفت که به پلیس بگو من مسافرم، گفتم باشه، پلیس به من گفت آقا شما گفتم من مسافرم که این آقا مرا سوار کردند، پلیس ماشین را گشت و بعدا ایشان به من گفت که پلیس در ماشین من یک تیکه تریاک پیدا کرد، بعد من به پلیس گفتم من نویسنده‌ام فلان، چنانم، نیاز دارم، من تشنه این جور چیزها هستم و ایشان گفتند که من آن پلیس را ردش کردم و رفت، خب یک چنین آدمی فرق می‌کند با هر آدم دیگری، من فکر می‌کنم او یک آدم تلاشگری که همه چیز خود را مانند خانه و خانواده‌ و بچه‌های خود را برای نویسندگی گذاشته بود.

 

استاد ایشان یک کتابی هم در حوزه کودک و نوجوان دارند به نام «سنگ سه مثقال»؟

من آن کتاب را ندیدم.

 

این کتاب هم از کتاب‌های خوب ایشان است که در حوزه‌ ادبیات کودک و نوجوان است؟

ایشان یک عادتی داشتند که به کسی کتاب‌های خودش را نمی‌داد و می‌گفت که برید آنها را بخرید

البته من کتاب «هاویه‌ هوو» را از ایشان هدیه گرفتم پس یک کار خلاف عادت بوده است؟  اگر نکته‌ای در مورد ایشان باقی مانده و یا صحبتی در مورد روزهای آخر عمرش باقی مانده بگویید تا استفاده کنیم.

 

ایشان آمده بود اینجا و یک دعوای مفصل با من داشت و رفت .من وقتی شنیدم که ایشان مریض شده است گهگاهی به او تلفن می‌زدم و حال او را می‌پرسیدم تا همین شنبه‌ای که گذشت به او زنگ زدم و حالش را جویا شدم. خداوند رحتمش کند.

 

—————————————-

گفت‌وگو از: حسین قرایی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *