گروه فرهنگی مشرق – پربیراه نگفتهایم اگر ابوالفضل زرویی را یکی از مهمترین طنزپردازان سده اخیر بگوییم. شاعر و طنزپردازی که برای بسیاری از شاعران و طنزپردازان جوان مقام استادی دارد. کسی که نخستین مرکز فرهنگی متولی طنز و نخستین شب شعر طنز پس از انقلاب را راهاندازی کرده و در نثر و شعر طنز صاحبسبک است و هم قلم سرآمدی دارد و هم مرام زبانزدی.
در یک بعد از ظهر بهاری، میهمان خانه گرم و صمیمی ابوالفضل زرویی در احمدآباد مستوفی شدیم. آنچه میخوانید ماحصل گپ و گفت دوساعته ما با زرویی است.
ـ نام؟
ـ ابوالفضل.
ـ نام خانوادگی؟
ـ زرویی نصرآباد.
ـ کجا به دنیا آمدید؟
سرآسیاب مهرآباد.
ـ شغل؟
ـ خانهدار!
ـ شغل پدر؟
ـ باغبان بودند.
ـ تحصیلات؟
ـ کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی.
ـ تا امروز چه شغلهایی را تجربه کردهاید؟
ـ کارگری در باغ، کار در کارخانه مواد غذایی، کار در کارگاه صندلیسازی. بعد از دیپلم و همزمان با دانشگاه هم معلم حقالتدریس آموزش و پرورش بودم.
ـ دوست داشتید چهکاره شوید؟
ـ کتابفروش.
ـ اولین دستمزدی که گرفتید؟
ـ 130 تومان؛ به ازای سیزده روز کار در کارخانه در سیزده سالگی. 130 تومان آنوقتها هم پولی نبود البته، اما برای من خیلی ذوق داشت. اولین حقوق کار مطبوعاتی را هم بعد از چند ماه کار از مجله خورجین گرفتم: 1500 تومان. اولین حقوق حرفهای مطبوعاتیام را هم سال 69 از مجله گلآقا هم دریافت کردم، که ماهی 2500 تومان بود.
ـ اولین کتابی که خواندید؟
ـ دقیقا یادم نیست… اما کتاب «عقاب سفید» یکی از اولین کتابهایی بود که خواندم و برایم خیلی جذاب بود.
ـ اولین بار که شعری شنیدید و در خاطرتان ماند؟
ـ پیرمردی از اقوام شعری از کتاب نسیم شمال را برایم خواند. «نسیم شمال» و «دیوان حافظ» از اولین کتابهایی بود که خودم خریدم. هرچند معنی شعرهای حافظ را نمیفهمیدم و گمان میکردم اسرار فال را از پانویس دیوان که توضیح مقابله نسخ مختلف بود، میفهمند! یک کتاب هم به اسم «چشمه خم» نوشته محمد مقیمی از مدرسه هدیه گرفتم و بعدها فهمیدم پدر و مادرم آن را برایم خریده بودند تا تشویق شوم.
ـ قریحه شعرتان از کجا شکل گرفت؟ ارثی بود؟
ـ پدر و مادرم بیسواد بودند و محفوظات شعری نداشتند؛ هرچند ضربالمثلهایی در کلامشان استفاده میکردند. ادبیات و شعر تنها چیزی بود که نیازمند امکانات ویژه نبود و با کمک یک فرهنگ لغت یا پرسیدن از یک استاد میشد آن را آموخت. فرمول شیمی را بدون معلم نمیشود یاد گرفت. نقاشی هم لااقل نیازمند یک جعبه مدادرنگی ششرنگ بود، که نداشتم. اما نوشتن با یک مداد هم میسر بود. معمولاً نصف دفتر مشقهایم از انتها، چیزهایی بود که خودم سر ذوق آمده و نوشته بودم.
ـ از چه سنی نوشتن را شروع کردید؟
ـ از دوره راهنمایی. اغلب هم مطالبی که مینوشتم چنگی به دل نمیزد! مثلا منظومهای بر وزن شاهنامه نوشته بودم به اسم «شاگردنامه»! یک لشگر شاگرد بیتربیت که میخواستند مدرسه را تسخیر کنند و معلمها مدرسه را سنگربندی میکردند تا شاگردها نتوانند مدرسه را خراب کنند. حدود 200 بیت گفته بودم و داستان را تا جایی بردم که شاگردها تا پشت دروازه مدرسه میرسیدند.
ـ خب آخرش چی شد؟!
ـ ترسیدم باقی ماجرا را بنویسم! چون اگر شاگردهای بیتربیت پیروز میشدند و مدرسه را خراب میکردند قرار بود با مدیر و معلم چه کنند؟ اگر هم معلمها پیروز میشدند شاگردها شکست خورده برمیگشتند و دیگر مدرسه نمیرفتند!
ـ چرا طنز مینویسید؟
ـ اگر بخواهم صادقانه بگویم، یکی برای گذران معاش است و دوم برای قابلتحمل کردن زندگی. اگر من نتوانم با چیزی شوخی کنم، حتماً آن چیز مستأصلم کرده و لابد ورای تحمل من است و یا اینکه اصلاً جدی نیست. طنز باعث میشود بهرغم وجود تمام چیزهایی که آزارم میدهد زندگی را قابل تحمل کنم و نشر این طنز باعث میشود دیگران هم این بار تحملناپذیر را تحمل کنند.
ـ اولین بار که سینما رفتید؟
ـ «عقابها». با پسرعمویم در سینما دیدیم. تا پیش از آن سینما نرفته بودم و فقط از تلویزیون فیلم دیده بودم.
ـ اهل سفر هم هستید؟
ـ نهچندان. یکجانشینی را بیشتر دوست دارم. البته اگر با همراهی دوستان همدل باشد، دوست دارم جاهایی را که ندیدهام ببینم. مثلا تبریز را. از شهرهایی که دیدهام هم دوست دارم دوباره به شیراز و گرگان سفر کنم.
ـ بهترین شهر برای زندگی؟
ـ فارغ از مسئله امکانات، که اگر آن را در نظر بگیریم، تهران را انتخاب میکنم. مشهد و اصفهان را دوست دارم، چون شهرهایی هستند که زندگی در آنها شبانهروز جاری است. مثل حرم رضوی که همیشه دور تا دورش دستفروشها نشستهاند و هیچ غربت و تنهاییای حس نمیکنی. یا مثل حاشیه زایندهرود، که همیشه زنده است. شیراز را هم دوست دارم، اما آن «پسین دلگیر»ش حقیقتاً دلگیر است. اینکه غروب که میشود، شهر هم تعطیل میشود.
ـ اولین حیوانی که کشتید؟
ـ هنوز هم فکر میکنم هر بلایی سرم میآید به خاطر کاری است که در بچگی انجام دادم: یکبار روی یک ردیف موچه سیاه درشت نفت ریختم. مادرم صحنه را که دید گریهاش گرفت و گفت چطور دلت آمد، اینها بارکش هستند، داشتند خرج زمستانشان را میبردند. اینها شکایتت را میبرند و… تا مدتها بعد احساس گناه میکردم. به جز این، هیچ وقت دلم نیامده و نتوانستهام حیوانی را بکشم. حتی نمیتوانستم کشته شدن حیوانات را ببینم. وقتی پدرم سر مرغ و خروس یا دامی را میبرید، من گوشهای پنهان میشدم تا نبینم.
ـ بیشتر عاطفی هستید یا منطقی؟
ـ سعی کردم هم عاطفی باشم و هم منطقی و ارتباط بینابینی بین ایندو برقرار کنم. طبیعتا پیشترها عاطفی بودهام و بهطور طبیعی هرچه بیشتر میگذرد در روابط و بهویژه در کار محتاطتر میشوم. حداقل در برخوردهای عاطفی با آدمها عاطفی برخورد میکنم و در روابط اجتماعی کمی منطقیتر هستم.
ـ یککلمه درباره گلآقا؟
ـ پدر و معلم.
ـ در حلقه رندان؟
ـ فرزند.
ـ عبید زاکانی؟
ـ نخستین طنزپرداز حرفهای.
ـ عمران صاحی؟
ـ نجیب.
ـ رضا امیرخانی؟
ـ نازنین و محجوب.
ـ سیدعلی میرفتاح؟
ـ دوست. همنشینِ سالهای سخت.
ـ دهخدا؟
ـ کسی که عرض عمرش بیشتر از طول عمرش بود. برای انجام دادن کارهایی که دهخدا در طول عمرش کرده، عمر ده نفر لازم است: چرند پرند، امثال و حکم و… تنها لغتنامهاش کاری فراملی و منبعی ارزشمند است. دهخدا درختهایی نشانده که دانه دانه میوههایش متحیرکننده است.
ـ توفیق؟
ـ پردامنهترین نشریه طنز و فکاهی ایران.
ـ تعریفتان از جوک؟
ـ لطیفه کوچک.
ـ سهتار؟
ـ ساز تنهایی.
ـ روزنامه؟
ـ دستمال کاغذی.
ـ بنز مشکی؟
ـ نعشکش.
ـ نیسان آبی؟
ـ پسرم میگفت پشت یک نیسان آبی خوانده بود: از نیسان نترس، از خدا بترس!
ـ پیپ؟
ـ کشیدنیِ محبوب.
ـ سبیل؟
ـ نشان از بینشانها!
ـ به صدای چه سازی علاقه دارید؟
ـ تار و سه تار.
ـ خودتان هم سازی مینوازید؟
ـ پیشترها سهتار. الان زار میزنم!
ـ چندبار اسم خودتان را در گوگل سرچ کردهاید؟
ـ شاید بیست سی بار. سالها پیش البته.
ـ با چند انگشت تایپ میکنید؟
ـ با یک انگشت!
ـ اسطوره مورد علاقه؟
ـ اسطوره مشخصی را نمیتوانم نام ببرم. شاید در هر زمینه اسطورهای داشته باشم. مثلاً رستم اسطوره همه ایرانیهاست، اما هرچه بیشتر درباره او میخوانم میبینم شاید آنقدرها هم دوستداشتنی نباشد. حتی شخصیت دُن کیشوت را هم اسطوره میدانم و دوستش دارم.
ـ دوست داشتید با چه شخصیتی همدوره باشید؟
ـ سعدی. همچنین دوست داشتم زیستن در مقطع 1280 تا 1320 را تجربه میکردم. سالهایی که ملکالشعرا بهار، میرزاده عشقی، ایرجمیرزا، صادق هدایت، دهخدا و… زندگی میکردهاند. میشد همه آدمهای تأثیرگذار معاصر را دید. حتی تهرانِ آن زمان، فضا و حسش را دوست داشتم تجربه کنم.
ـ سیاسیترین دوره زندگیتان؟
ـ دهه هفتاد. دورهای که تذکرهالمقامات را نوشتم و در روزنامه همشهری و انتخاب هم مطلب مینوشتم. البته فکر میکنم بدترین دوره زندگیام بوده و کمترین تأثیرگذاری را داشتهام. در واقع «دستمال کاغذیها» را در آن دوره تولید کردم. شاید از حیث شهرت و مقبولیتِ مقطعی، دوره خوبی بوده باشد، اما آثارم برای یکدوره و یکعده خاص قابلقبول بوده و به زمان بستگی داشته. هنر هرگاه به سیاست بسته میشود عمرش را کوتاه میکند.
ـ خندهدارترین دیوارنوشتهای که دیدهاید؟
ـ توالتنوشتهای در دوران سربازی. نوشته بود: «از نو فرمودند.» در سربازی هنگام انجام تمرینات و حرکات نظامی، هرگاه کاری را درست انجام نمیدادیم، میگفتند از نو فرمودند. یعنی دوباره انجامش بده. ظریفی در خروجی دستشویی پادگان همین عبارت را نوشته بود!
ـ بهترین نمونه طنز در ادبیات معاصر؟
ـ بهترین نمونه طنز سیاسی را «دو کلمه حرف حساب» مرحوم کیومرث صابری میدانم. در ادبیات جهان هم «حاجیبابای اصفهانی» نوشته جیمز موریه و «خاطرات ژیلبلاس سانتیلانی» نوشته آلن رنه لوساژ و ترجمه میرزا حبیب اصفهانی را.
ـ بهترین نمونه طنز در موسیقی؟
ـ تصنیفهای رپ جدید. البته آنها که مبتنی بر درد اجتماعی است و نه لودگی. اما اگر در پی طنز در خود موسیقی باشید، به نظرم موسیقی «پلنگ صورتی»، موسیقی «عصر جدید» چارلی چاپلین و حتی موسیقی «پت و مت» نمونههای موسیقی طنزآمیزند. در کارهای ایرانی هم فرازهایی از موسیقی سریال «هزارداستان».
ـ اگر بخواهید به کسی کتابی هدیه بدهید، چه کتابی میدهید؟
ـ کلیات سعدی.
ـ اگر بخواهید سالها تنها باشید، چه کتابهایی، چه موسیقیهایی و چه دوستانی را با خودتان میبرید؟
ـ از کتابها «عهد عتیق»، «عهد جدید»، «قرآن» و «کلیات سعدی» را. چون آقای مهدینژاد اینجا نشسته، «قهوه قندپهلو»ی ایشان را هم میبرم! از موسیقیها هم مجموعه آثار شجریان، تعدادی از آثار رپ و گلچینی از آثار کلاسیک غربی را.
ـ از دوستان کسی را نمیبرید با خودتان؟
ـ اینها را که ببرم، دیگر دوست میخواهم چهکار؟!
ـ یک ضربالمثل خندهدار؟
ـ خوشا باغی که شُوغالش کند قهر.
ـ جاودانگی مهمتر است یا تأثیرگذاری؟
ـ تأثیرگذاری. البته مجبوبیت با مشهوریت فرق دارد. اینکه بین ده یا صد نفر محبوب باشی، بهتر از این است که مشهور باشی، اما چنگیز یا هیتلر باشی. جاودانگی اگر به قیمت این باشد که جاودان باشی به بدنامی، یا تأثیرگذاریات این باشد که در چیزی ناشایست مؤثر بوده باشی، به دردی نمیخورد. من ترجیح میدهم اگر نامم نمیماند، آنقدری تأثیرگذار باشم که عدهای دیگر بتوانند بمانند، ولو با تأثیر گرفتن از یک فکر یا ایده یا تکمیل کردن یک کار.
ـ نظرتان درباره مرگ؟
ـ واقعیت انکار ناپذیر.
ـ و حرف آخر؟
ـ والسلام.
امید مهدینژاد/ نرگس قویزری
[منتشرشده در هفتهنامه پنجره]