دلباخته روح الله، شهید هفتم تیر
شهید شیخ عبدالوهاب قاسمی، نماینده مردم ساری در مجلس شورای اسلامی، مجاهد مظلوم و گمنامی که همه وجودش وقف امام و انقلاب شد!
امام خامنه ای: فریاد جوش و خروش آقای قاسمی در مدرسه سلیمان خان مشهد هنوز در گوشم است.
آیت الله سلیمانی(نماینده ولی فقیه در سیستان و بلوچستان): چهار ضلع مبارزاتی مشهد در دوران طاغوت، آیات عظام: خامنه ای، هاشمی نژاد، واعظ طبسی و عبدالوهاب قاسمی بوده اند.
۱۷بار در طول مبارزات دستگير شدم و هرگز، عشق و ارادت من به امام كم نشد…
افرادی كه بخواهند افكاری انحرافی را ترويج دهند بدانند گوششان را میگيرند و پرتشان میكنند، مگر ملت مسلمان اجازه ميدهند؟ ما فرزندان نياكانی هستيم كه اسلام را با تحقيق به آنها دادند و محبت اهل بيت در دلهای ماست.
نه يک معاويه بلكه معاويهها، نه يک يزيد بلكه يزيدها، نه يک هارون بلكه هارونها، نه يک مأمون بلكه مأمونها را میبينم كه در فكر و در كار آزار امام و دزديدن انقلابند.
نگاهی کوتاه به زندگی مجاهدانه شیخ عبدالوهاب؛
شهید بزرگوار شیخ عبدالوهاب قاسمی(ره)، در یکم مهرماه سال 1312 شمسی در روستای «لفورک» از توابع منطقه محروم و عالم پرور لفور، شهر شیرگاه از توابع شهرستان سوادکوه متولد شد. منطقه ای که زادگاه عالم بزرگ، مرجع عالیقدر حضرت آیت الله العظمی صالحی مازندرانی نیز بوده است.
شیخ عبدالوهاب، نزد عموی بزرگوارش شیخ حسین فرقانی، مقدمات و ادبیات عرب را فرا گرفت و برای ادامه تحصیل و فراگیری علوم دینی عازم بابل شد و پس از آموزش سنتی صرف و نحو عربی و منطق، راهی تهران شد و تا سال 1334 در مدارس: «حاج ابوالحسن معمارباشی» و «خازن الملک»، «حاج ميرزا ابوالفتح» و «شيخ عبدالحسين» از محضر علماء و اساتيد عاليقدر از جمله: آيت الله آملی و علامه يحيی نوری بهره برد. در همین سال برای آموختن سطوح عالی فقه و اصول راهی مشهد شد و در مدرسه علمیه سلیمانخان ساکن شد و تا سال 1344 در همین مدرسه مشغول تحصیل علوم دینی و تکمیل معارف مذهبی شد.
شیخ عبدالوهاب آثار علمی متعددی را در طول كسب علم و دانش، پديد آورده بود اما بخشی ازآن در يورش ساواک به خانه اش به تاراج رفت و آنچه كه باقيمانده تاكنون چاپ نشده است؛ كه از آن جمله می توان به «لطايف و ظرايف ادبی»، «تقريرات در فقه و اصول فقه»، «تدوين آيات و روايات در قالب حكمت» و نيز كشكول در باب كلمات حكماء و علماء، عرفا و شعرا اشاره كرد.
شیخ عبدالوهاب از آغاز نهضت اسلامی به رهبری حضرت امام خمينی(ره)، با حركت انقلابی امام، همنوا شد و محور اصلی مبارزه و نهضت را با همراهی جمعی از فضلای مشهد راهاندازی كرد. در آن زمان از موقعيت و اعتبار ويژهای در حوزه علميه مشهد و درس آيتالله قمی برخوردار بود. به عضوگيری پرداخت و در كمترين زمان با همفكران و همراهانش به جمع رهروان نهضت پيوست. و تمام خطرات و مشكلات مبارزه را به قيمت جان پذيرا شد. و در خط مقدم جبهه مبارزات سياسی اسلاميون عليه رژيم پهلوی قرار گرفت. او كه خطيبی توانا بود و در موعظه و خطابه، سبک دلنشين خود را داشت، به افشای ظلم و ستم جنايات رژيم پهلوی می پرداخت و در قيام 15 خرداد سال 1342 به دست مأموران رژيم دستگير و زندانی شد.
رژيم پهلوی با آنكه شیخ عبدالوهاب 30 سال سن داشت. با هدف دور كردن از مردم او را به اجبار برای سربازی به پادگان اعزام كرد. درآنجا افسر پزشک، شیخ عبدالوهاب را به علت عارضه چشم معاف و نصيحت كرد تا بر جان و سلامتی خود رحم كرده و از خط مبارزه كنار برود. اما شیخ عبدالوهاب با ناديده گرفتن همه تهديدات و شكنجه هايی كه شده بود مبارزه را از سر گرفت و به روشنگری و ارشاد مردم مشهد پرداخت. در سال 1344(هـ.ش) بنابر دعوت جمعی از مومنين و تصويب و تاكيد علمای بزرگ خطه مازندران در شهر ساری ساكن شد و با صراحت و شجاعت خط مبارزه عليه طاغوت را در مركز استان مازندران گشود و برای براندازی حكومت دست نشانده پهلوی همه توان خود را به كار بست. شیخ عبدالوهاب، بارها به واسطه مبارزه علنی عليه رژيم دستگير، شكنجه و زندانی شد اما هر بار پس از آزادی مصمم تر از پيش به مبارزه ادامه داد.
شيخ عبدالوهاب در ادامه خدمات مذهبی و تبليغات اسلامی سفری به كويت و سفری به سوريه و چند سفر به عربستان سعودی و سفری هم به مصر داشت. جالب توجه اين كه توفيقات و تأثيرات ارزنده اين مسافرتها به قدری مشهود بود كه بعضاً عالم فرزانه، حضرت آيتالله وحيد خراسانی، شيخ عبدالوهاب را به جايی میفرستادند كه قرار بود خود افاضه فرمايند و اين نشان از لياقت بالای شيخ عبدالوهاب داشت. در همین رابطه يكی از مسئولين اطلاعات شهربانی میگفت: ما با مسافرت های قاسمی موافقت می کنیم به این امید که چند صباحی از گزند زبانش در امان بمانیم و در شعله زبان آتشبارش نسوزيم و چند روزی با استفاده از غيبت او آسوده بتمرگيم. اما او حتی در خارج از كشور هم ما را راحت نگذاشت و كارهايی میكرد و سخنانی میگفت كه ما مورد سؤال قرار میگرفتیم.
سخنان افشاگرانه و آمیخته به صراحت و صداقت وی، در میان مردم مازندران، آنچنان جاذبه ای پدید آورد كه حوزه مغناطیس وی اكثر افراد جامعه را به سوی خود می كشانید. به همین دلیل او به عنوان چهره ای شاخص و درخشان برای سازماندهی به مبارزات مردمی در این خطّه، خوش درخشید. مردم مسلمان و حق شناس شهرستان ساری نیز هرگز آن خطابه های آتشین، انقلابی، رشد دهنده و سازنده او را فراموش نخواهند كرد و هنوز طنین سخنان دلنشین وی، گوش مساجد، تكایا، حسینیه ها، محافل مذهبی و فضای شهر ساری را می نوازد و به تعبیر مقام معظم رهبری: فریاد جوش و خروش آقای قاسمی در مدرسه سلیمان خان مشهد هنوز در گوشم است.
شیخ عبدالوهاب، شامگاه هفتم تير سال 1360 در ميان خداباوران و خمينی ياوران به دست خوارجيان زمان به شهادت رسيد. بدن مطهّرش بنا به وصیتش در قم و در قبرستان شیخان، به خاک سپرده شد. از ايشان هفت فرزند به نام هاي رباب(1340)، باقر (1344)، جواد (1347)، رضا (1351)، عباس(1353)، صديقه (1349) و شهيد محمدصادق (1345) به يادگار مانده است.
اساتید شیخ عبدالوهاب:
1- والد ماجدش حاج عزیزالله قاسمی 2- عم مکرمش شیخ حسین فرقانی 3- آیت الله آقا سیدهادی میلانی متوفای1395 4- آیت الله شیخ هاشم قزوینی متوفای1380 5- آیت الله شیخ کاظم دامغانی متوفای1390 6- ادیب نیشابوری 7- آیت الله حاج آقا حسن قمی 8- آیت الله شیخ عبدالنبی کجوری 9- آیت الله وحید خراسانی 10- آیت الله شیخ مجتبی قزوینی 11- آيت الله آملی 12- علامه يحيی نوری
حضرت آیات: قاسمی، عماد الدین کریمی، نظری، محمدی کوچکسرایی، محسنی، یوسفی هزار جریبی، کسلیانی، نوریان
آثار گمشده؛
مجموعه ای ارزنده از سخنرانی های ایام نهضت از سال 1341 و قسمتی از این آثار گرانبها و ارزنده و مشتمل بر مطالب تاریخی افشا نشده تا سال 1357 بود که به بیش از 60 حلقه نوار می رسید و توسط یارانش ضبط شده، که متأسفانه توسط ساواک به تاراج برده شد.
شهید در همین رابطه می گوید:
از چیزهایی که برایم ارزنده و در نزدم بسیار عزیز بود یکی نوشته ای بود تحلیلی و مستند که در دو بُعد نوشته بودم، یکی بُعد بازدهی رنگ و نیرنگ های حکومت شاه در زمان نخست وزیری هویدا، مانند: سخت گیریها در برهه ای که نسبت به شخص من نیز صورت گرفته بود و تطمیع در برهه ای دیگر که به سراغ من هم آمده بودند و تهدید در یک وقتی دیگر که در این مورد مرا نیز بارها تهدید کردند. دستگیری زندانی و شکنجه وقتی دیگر که من نیز از این دست پخت ها بی نصیب نماندم. در این بُعد به استناد مشاهدات و مسموعاتم، دیده هایم و شنیده هایم در زندهانها، بازداشتگاهها و کمیته و کلانتری ها به گونه ای گویا شکست حرکات ظالمانه حکومت را ترسیم نموده، نتیجه گرفته بودم که تلاش حکومت در همان روزهای اوج قدرت شاه مذبوحانه و ناموفق است. دیگر بُعد نمودار پیشرفت نهضت و خط نهضت در استان مازندران و مرکز آن ساری و در این بُعد حساب تمام جزر و مدهای حرکت انقلابی را در مرکز استان داشته و نوشته بودم و علل آن را نیز برشمرده بودم چرا مد یافت و صعود نمود؟ چرا جزر یافت و نزول کرد؟ و در این بُعد نام اشخاص و کنش آنها و واکنش و حرکت انقلابی، واکنش انقلابی و واکنش اشخاص و مخصوصاً متولیان و رجال حکومت را تفصیلاً آورده بودم. چون در متن آن قرار داشتم و در جریان ماجرا در منطقه، آن طوری که اتفاق می افتاد قرار داشتم. این نوشته را که قریب سیصد مطلب داشت و همه از مسائل مادر بود و برای ترسیم جریان نهضت سندی مستحکم به شمار می آمد و هر مطلبی و بخشی از آن می توانست موضوع کتاب مفصل و قطوری باشد و در یک کلمه واقعیتهای عینی و مصور سیر نهضت در مرکز استان مازندران بود را مأموران امنیتی شاه ضبط و گویا اعدام کرده و یا شاید در نزد، یکی از آنها موجود باشد و دیگری نوارهایی بود که سخنرانی های آتش زایم در آن ضبط شده و تعداد آنها به شصت عدد می رسید، این دو گنجینه گرانبهایم به همراه چند جلد کتاب، در غائله دستگیریم در ماه مبارک رمضان 57 به وسیله مأموران مربوطه نهب و غارت شد. گرچه حتی پس از پیروزی انقلاب برای یافتن آنها بسیار تلاش کردم، اما آنها را نیافتم. مأمورانی که این نوشته ها و نوارها و کتب مرا از خانه ام گرفته و برده بودند یافتم ولی آنها گفتند: ما تسلیم رئیس کردیم و رئیس هم فراری است و دسترسی به او نیست.
ازچپ: شیخ عبدالوهاب قاسمی، آیت الله امان الله کریمی، آیت الله صالحی مازندرانی
اُف بر تو ای فاقد شرف!
شیخ عبدالوهاب در نامه ای از هتاكی روزنامه نگار به ساحت مقدس حضرت امام خمینی(قدس سره)، در تاریخ 28 آبان 1343، خطاب به مدیر روزنامه پست تهران (محمد علی مسعودی) می نویسد:
من هر چه فكر كردم و به خود رنج دادم، نتوانستم قلبم و روحم و فكرم را قانع كنم، كه یك نفر روزنامه نگاری كه به ظاهر مدعی اسلام است و از تمام مزایای اسلامی برخوردار است، به یك شخصیت بارز و مرجع عالی قدر و رهبر مجاهد و رشید جهان شیعه كه اسم مقدس و نام گرامش انسان را می لرزاند، آن جور هتاكی كند، كه از یك مجنون و مالیخولیائی متوقع نبوده و انتظار نرود. راستی بشر این قدر جسور و بی وجدان!؟ این قدر بی عاطفه و بی انصاف!؟ این قدر بی شرف و دور از انسانیت!؟ كه به خاطر پول و دیناری كه باید خرج مستراح منزل و شكم شود، عفّت قلم و زبان را از دست داده و خوشایندگو و چاپلوس گشته، و از هیچ چیز حتی وجدانش خجالت نكشد. اُف بر تو ای بی ادب! اُف بر تو ای فاقد شرف!… در انتظار روزی باش كه خدا از تبه كاران و سیه رویان انتقام شدید گرفته و گوشمالی سخت می دهد. خیال كردی با این كلمات پوچ كه خودت هم به مضامین آنها معتقد نیستی، از مرتبه رفیعه حضرت آیت الله العظمی خمینی كاهیدی؟ شب پره گر وصل آفتاب نخواهد؛ رونق بازار آفتاب نكاهد. آیت الله خمینی(قدس سره) كه هیچ گاه از انجام وظایف باز نایستاده و از عهده مسؤولیت سنگینی بخوبی برآمده و او و بقیه بزرگان روحانی، در راه دین و جهاد با مشركین، از مرگ استقبال می كنند و هیچ متأثر نیستند؛ اما تو و اربابان بی عاطفه ات، منتظر روز سختی باشید و برای خود مفرّی تهیه كنید.
نفرت از نفاق و دو رویی؛
شیخ عبدالوهاب، در یك صد و سی و هفتمین جلسه علنی مجلس شورای اسلامی، در تاریخ 6 اردیبهشت 1360، از جنایت گروهک های مزبور در ساری، قائم شهر و سوادكوه پرده برداشت و كشتار وحشیانه، هتاكی ها و ضرب و شتم اینان را نسبت به مردمان این سامان برملاء كرد. وی به عنوان نمونه، حادثه ای را چنین تعریف می كرد كه: «شب جمعه ای در خیابان سنگ تراشان وقتی تعدادی از برادران زیر چادری نهج البلاغه می خوانند و كتب و نشریات مذهبی می فروشند، [منافقان ] به آنان حمله می كنند؛ چادرشان را به آتش می كشند و تمام كتب مذهبی، از جمله قرآن، نهج البلاغه و كتب ادعیه را می سوزانند. بعد به افراد حاضر در آنجا یورش برده و آنها را مورد اذیت و آزار قرار می دهند.»
شیخ عبدالوهاب فریاد می زد: «چرا باید اینها بیایند، گوش دختر مسلمان را ببرند و دست اندركاران سكوت كنند؟ هرگز نمی توانم باور بكنم كه اینها دست به جنایت ضد انسانی نزنند و متأسفم كه مقامات اجرایی با همه قوت، ضعف نشان می دهند. خونسردی تا این حد روا نیست. وقتی اسلام دستور می دهد در برابر حمله یك دزد اگر آدمی به عنوان دفاع كشته شود، شهید است؛ چطور می شود مسلمان با این همه، دفاع نكند و ساكت باشد!؟ شاید فكر می كردند شمال و خصوصاً سوادكوه از پرتشنج ترین منطقه ایران خواهد بود و بحمد الله از نظر سیاسی آرامترین منطقه بود و نجیب ترین، عطوف ترین مردم، آدمهای مولد و فعال، مسلمان، معتقد، صادق و وفادار به امام، این جور باید مورد حمله و ضرب و شتم قرار گیرند، كه در خانه آرامشی ندارند و جرأت ندارند برای تأمین احتیاجات بیرون بروند.»
فراگیری ۲۰ روضه در سن ۱۰ سالگی!
وقتی شهید ده ساله بود، یکی از جوانان محلشان از دنیا می رود؛ جهت ذکر مصیبت می رود، شهید به مراسم ختم آن مرحوم می رود. آنقدر در آن مراسم زیبا روضه خواند که یکی از بستگان آن مرحوم از او سوال کرد، که شما در این سن نونهالی چند مصیبت برای اهل بیت یاد گرفتی؟ شهید در جواب فرمودند: 20 روضه و مصیبت را بلدم.
(به نقل از همسر شهید)
خدمت بدون شکنجه ارزشی ندارد
پدرم نوار امام رو تكثير میكرد و عكس امام رو بين مردم پخش میكرد. ساواک چند بار دستگيرش كرده بود و با وحشيانهترين وضع شكنجهاش میكرد كه وقتی پدرم به خونه میاومد نمیشناختيمش. يک جای سالم تو بدنش نبود؛ درد میكشيد. خيلی خودش رو كنترل میكرد كه ما متوجه دردش نشيم ولی كنترل خودشو از دست میداد و از درد ناله میكرد. میگفت: شيرين كاریها به همينهاست؛ اگر اين شكنجهها نباشد كه خدمت ما ارزش و مزهای ندارد.
(به نقل از دختر شهید)
دعا برای شاه؟ هرگز!
تير ماه سال 1344 يكی از نزديكان شاه به نام: سرهنگ علی اشرفخان پهلوان كه در آلاشت ساكن بود، شهيد را برای سخنرانی و خواندن ذكر مصيبت دعوت كرده بود. همان روز اول در وسط مراسم، شخصی از طرف همسر سرهنگ به شهيد پيغام داد كه برای اعلیحضرت دعا كند. شهيد گفت: من دعا برای عموم مردم میكنم نه شخص خاصی. شب بعد هم به شهيد همين پيغام را دادند كه شهيد با عصبانيت گفت: اگر ناراحتيد، میروم و شبای بعد هم نمیآيم. آنها با ديدن رفتار شهيد از حرف خودشون منصرف شدند.
(به نقل از همسر شهید)
مبارزه با اسراف و تجمل پرستی
وقتی شهيد به عنوان نماينده مردم ساری در مجلس شورای اسلامی انتخاب شد، به بنده تأكيد كرد: از الآن من نماينده همه مردم ايران هستم. حتی به اندازه يک كف دست نان و يا چند قاشق برنج هم نبايد در منزل من اسراف شود و اگر در خانه من تجملپرستی، زيادهخواهی و اسراف وجود داشته باشد. دِين این ملت بر گردنم سنگينی میكند.
(به نقل از همسر شهید)
روايتی از اولين بازداشت شيخ عبدالوهاب به زبان خودش:
به دنبال يک درگيری سخت با مأموران دولتی در داخل منزل آيتالله قمی مرا با جمعی از ياران و هوادارن نهضت در كوهسنگی قريب دو هفته بازداشت كردند و من به ياری خداوند و در نهايت نيرومندی و قدرت و قوت قلب بدون آنكه خم به ابرو بياورم آن توقيف دشوار و رنجبار را با تمام توابع و ملحقاتش تحمل كردم. همچنان خداخدا و قرآن قرآن و اسلام اسلام میگفتم و مأموران تحقيق و تعقيب را بسوی خدا و قرآن و اسلام و علما می خواندم. مأموران مسئول حكومت وقت از ديدن مقاومت من و شنيدن نصيحت من، در نوعی بهت و تحير فرو رفته، نسبت به آينده خود و حكومت دچار شك و ترديد میشدند. امروز بعد از پيروزی انقلاب اسلامی و گذشتن قريب هيجده سال، وقتی به مشهد شرفياب میشوم با آنكه شرايط جغرافيايی كوهسنگی در اين زمان با روزهای آغاز نهضت بسيار متفاوت است. معذلک چون عبور ماشين از كنار كوهسنگی است، تمام آن خاطرهها برايم تجديد شده، احساس غيرقابل توصيف دارم. من يقين داشتم آن حركت به اين موقعيت و پيروزی میانجامد… نمیدانستم آيا من هم اين عصر را درک میكنم يا نه؟ حال كه میبينم وعده الهی جامعه عمل پوشيد و استكبار در اين ميهن اسلامی سقوط كرد، مستضعفان رنجديده به حكومت رسيده و فحشاء و منكر در حال ريشهكن شدن است، اشک شوق بر چشمانم مینشيند…
ذکر مصیبت در بازداشتگاه ساواک و سینه ای مجروح همچون بی بی فاطمه زهرا(س)
در يكی از روزهای سال 1343، شهيد جهت اقامه نماز ظهر به مسجد گوهرشاد میرفت، در بين راه ديد جمعيتی در بازار سرپوشيده مشهد در حال حركت به طرف مدرسه سليمانخان هستند. داستان از اين قرار بود كه آيتالله قمی از منزل خود ممنوعالخروج بودند. آن روز ايشان به همراه جمعيتی به طرف حرم در حال حركت بودند كه مأموران مانع شده و ايشان و جمعيت همراهشان را به سمت منزل روانه كردند. و تا غروب همه را داخل منزل نگه داشتند و تعدادی ماشين آوردند و همهشان را به بازداشتگاه كوهسنگی مشهد بردند. 13 شبانهروز آنها بازداشت بودند. شب شهادت امام موسیبنجعفر (ع) شهيد كه جزء بازداشتیها بود شروع به خواندن ذكر مصيبت كرد. رييس اردوگاه، شهيد را احضار كرد و گفت: چرا مصيبت میخوانی؟ شهيد گفت: ما شيعه هستيم و در شهادت اماممان عزاداری میكنيم و از هيچ كس و چيزی نمیترسيم. در همين حال رييس اردوگاه از شدت عصبانيت شروع به فحاشی و هتاكی كرد. شهيد كه خيلی شجاع و غيرتی بود، طاقت نياورد و با او درگير شد و صندلیای كه بر رويش نشسته بود را به طرف او پرتاب كرد. شهيد را به سلول انفرادی بردند و او را مورد وحشيانهترين شكنجهها قرار دادند. 11 كيسهی شن را بر روی سينهاش قرار دادند و با شلنگ روی كيسهها آب میگرفتند. تا حدی كه نفسش بند آمد و از ترس كيسهها را برداشتند. بعد از آزاد شدنش تنگی نفس گرفته بود و از درد سينه هميسه ناله میكرد، به هر دكتری هم مراجعه میكرد فايدهای نداشت. ما هر چه ميپرسيديم كه چه شده؟ فقط میگفت: امام زمان(عج) میداند. بعد از پيروزی انقلاب اسلامی اين خاطرات را تعريف كرد. و ما دليل درد سينهاش را فهميديم.
(به نقل از همسر شهید)
شیخ عبدالوهاب در حوزه علمیه سلیمانخان مشهد
پایداری نهضت و سخنان آتش زایم در مسجد گوهرشاد
روزی كه از قيد و بند مأموران امنيتی خلاص شدم، جای شكنجه در بدنم درد داشت و مرا ناراحت میكرد. اما چنين دريافت كردم كه مردم بعد از بگير و ببند عمال رژیم خيال كردند همه چيز تمام شد و ديگر كسی جرأت ندارد دم برآورد و عليه مظالم حكومت چيزی بر زبان بياورد. من برای آنكه به سهم خود نگذارم چنين فكری در جامعه رو به قيام و اقدام، نضج بگيرد، بعد از آزادی يكسره به سراغ ياران پراكنده شدهام رفتم و آنها را از گوشه و كنار پيدا كردم و با خود به مسجد گوهرشاد بردم. آنها دور من جمع شدند و به هوای اجتماع آنها كه اندک بود. كمكم عابران و زائران بر جمع ما افزوده شدند و تا مطلب به خارج از مسجد درز كند و مأموران برسند و ما را متفرق كنند، گفتنیها را گفته و به مردم كه آنها به مناسبت موقعيت مكانی جمع شده و ناخواسته سخنان آتشزايم را گوش میدادند. توصيه كردم و آنها را سوگند دادم كه شما خود را هر جا ديديد اين منظره و اجتماع شكوهمند مسلمانان و سخن مرا كه سخن همين مردم است برای دوستان خود بازگو نماييد. مردم بدانيد كه دين شما، خدای شما، قرآن شما، اين امام شما از شما اين انتظار را دارد. اين بگفتم و از منبر فرود آمدم و در لابهلای جمعيت كه اين موقع تقريباً تمام صحن مسجد گوهرشاد را پر كرده بودند. از نظر مأموران تازه رسيده پنهان ماندم.
اسفند۱۳۴۴ جلسه معارفه شیخ عبدالوهاب، حضرات آیات: صدوقی سعادت(ره)،عظیمی وعلی معلمی
شيخ عبدالوهاب در رابطه با انتقال خودش به ساری چنين میگويد:
ماه مبارک رمضان بود ديگر نمیتوانستم در مشهد بمانم و نقشی داشته باشم. مأموران امنيتی حكومت سخت مرا تحت نظر داشتند. اكابر ما در تنگنا قرار گرفته بودند. حركات و اقدامات سركوبگرانه عمال دولت به اوج خود رسيده بود، ناچار شدم از مشهد بيرون بروم، تصميم گرفتم به استان خودم مازندران بروم و براساس محاسباتی، شهر ساری مركز استان را برای بسط و نشر بذر نهضت برگزيدم. به ساری آمدم، در شهر ساری براساس آگاهیهای قبلی و اطلاعاتی كه بعد از ورود به شهر كسب كردم. دريافتم عالم وجيه و نيرومند شهر ساری حضرت آيتالله حاج سيدرضا سعادت رضواناللهعليه است. خدمت ايشان رسيدم و به حق ايشان را قهرمان فكر و سخت و دانش دينی يافتم.
شیخ عبدالوهاب و مسجد دهقان زاده بخش ۸ ساری
شیخ عبدالوهاب تا سال 1344 تنها در محرم و صفر و ماه مبارک رمضان در ساری اقامت می فرمود و مردم از وجودش مستفيذ می شدند و از طرفی تحت فشار و تهديد و ارعاب مأموران امنيتی حكومت قرار داشت و در همين فواصل چندين بار در شهربانی ساری به وسيله شخص محمودی رييس متجاهر به فسق و فجور اطلاعاتی شهربانی در آن روزها مورد هتک و شتم و حتی ضرب واقع گرديد و هر بار با پادرميانی حاج آقا سعادت (قدس سره) آزاد میگرديد و بیپرواتر و صريحتر به كار خود ادامه میداد.
در همين اثناء بود كه مسجد حاج دهقانزاده در بخش 8 ساری بنا گرديد و شيخ عبدالوهاب با اشاره حضرت آيتالله حاج سيدرضا سعادت (قدس سره) برای امامت جماعت و اداره اين مسجد نامزد شد و بر حسب استدعای مردم ساری و تأييد علماء شهر و مخصوصاً تأكيد حاج آقا سعادت (قدس سره)، آيات و اساتيد مشهد مقدس به شيخ عبدالوهاب دستور دادند كه در ساری بماند.
شیخ عبدالوهاب و شهید هاشمی نژاد در جلسه پیشگامان نهضت امام در مشهد
شيخ عبدالوهاب در مقابل پیشنهادات هدايا و رشوههای مالی حكومت به خودش، میگفت:
اگر میخواهيد كار خيری انجام دهيد نان و آب مادی و معنوی مردم را قطع نكنيد به داد گرسنهها و برهنهها و زاغهنشينها برسيد. بيدار باشيد و تماشا نكنيد تا هر روز به تعداد اينان افزوده گردد… شما چقدر كوردل و كودن هستيد راهحل اساسی و بنيادی را كنار گذاشته، مرا تحت فشار قرار میدهيد. برويد، نه من عطايای شما را ميپذيرم و نه برای شما سودی دارم.
مقدم تر از همه اهل منابر
ما بارها با زمينهسازیهای قبلی و بهرهگيری از روحيات شهيد قاسمی، اقداماتی میكرديم كه به پرخاش كردن و بد و بيراه گفتن قاسمی نسبت به صاحبان مجلس و بانيان محفل منتهی میگرديد. با این حال حس احترام مردم و صاحب مجلس نسبت به قاسمی بيشتر میشد و او را به تمام اهل منبر مقدم میشمردند.
(به نقل از یکی از مسئولین ساواک ساری)
قاسمی ما را کلافه کرده بود
قاسمی برای ما به صورت مسئلهای غيرقابل حل درآمد و به راستی ما مأموران امنيتی و اطلاعاتی را كلافه كرده بود. از طرفی با همه خشكی و صراحتی كه داشت با آنكه اهل مجامله و مداهنه نبود و هرگز لحن خوشآمدگويی نداشت، آنچنان در قلب و جان مردم جا داشت و ريشه دوانيده بود كه هر كس در ساری می خواست مجلس مهمی تشكيل بدهد با آنكه ما غيرمستقيم و مستقيم نهی می کردیم. باز هم نام او را درست در صدر ليست گويندگان مجلس خود آمار می دادند و چون به صاحب مجلس می گفتیم با شركت حاج شيخ عبدالوهاب قاسمی در مجلس شما موافقت نمیشود، می گفتند: پس اصل مجلس را تعطيل میكنيم و روضهخوانی نميكنيم و ما با اين ترتيب خود را با تعطيل عمومی مجالس روبهرو می کردیم كه هرگز مصلحت ما نبود. از سوی ديگر به سراغ قاسمی می رفتیم، می دیديم تسخيرپذير نيست. نه به تطميع از پا درمی آمد و نه با تهديد كوتاه می آمد و نه از حبس خسته می شد و نه از شكنجه پروا داشت و نه نيرنگهای ما را نزد او رنگی بود.
(به نقل از رييس اطلاعات شهربانی ساری)
حضرت آیات: قاسمی، عماد الدین کریمی، نظری، محمدی کوچکسرایی، محسنی، یوسفی هزار جریبی، کسلیانی، نوریان
هشدارهای شيخ عبدالوهاب برای ولایتمداری
من احساس میكنم بسياری از افرادی كه در متن انقلاب قرار گرفتهاند. منالصدر الیالساقه به گواهی عملكرد خودشان با آنكه نام اسلام و قرآن بر زبان دارند، رنگ و بویی از اسلام ندارند كه هيچ، هر وقت هم كمترين فرصتی يافتند. تيشه به ريشه اسلام و مسلمانان میزنند.
من میبينم كه امام عظيم و عزيز به تنهايی و يكجا با انواع گرفتاریهايی كه اجداد طاهرين او، ائمه هداه مهديين عليهمالسلام، روبهرو و دست به گريبان بودند، روبهرو است نه يک معاويه بلكه معاويهها، نه يک يزيد بلكه يزيدها، نه يک هارون بلكه هارونها، نه يک مأمون بلكه مأمونها را میبينم كه در فكر و در كار آزار امام و دزديدن انقلابند.
امام عظيم و عزيز ما به تنهايی به قدر طول تاريخ در جهت علو و اعتلای اسلام و مسلمانان و رهايی مستضعفان جهان نه تنها ايران اثر داشته و به قدر دشمنان اسلام در طول تاريخ حيات اسلام هم اكنون در برابر خود دشمن دارد. دشمنانی كه هستی و آزادی خود را مديون و مرهون امامند.
شیخ عبدالوهاب به زبان حجت الاسلام و المسلمین هاشمی رفسنجانی:
يكی از اين شهدای گرانقدر كه اين جانب در سالهای اول پس از پيروزی انقلاب اسلامی با ايشان در دوره اول مجلس شورای اسلامی و حزب جمهوری اسلامی آشنا و همكار بودم، شهيد حجتالاسلام والمسلمين عبدالوهاب قاسمیسوادكوهی است. روحانی جوانی كه خطابههای آتشين و انقلابی او با آن شيوه خاص در روزهايی كه گروهکهای فراوانی با انديشههای مسموم سعی در جذب جوانان داشتند، راهنمای مردم سوادكوه، قائمشهر و ساری برای شناخت راه از چاه بود و به خاطر اعتمادی كه مردم به صداقتش در بيان مواضع انقلابی داشتند. در اولين دوره مجلس به عنوان نماينده مردم مبارز شهر ساری، مركز استان مازندران انتخاب شدند و در تهران نيز با حضور فعال در مجلس و در جلسات حزب جمهوری، به عنوان يك چهره سياسی روحانی در راه نهادينه كردن تحزّب كه لازمه دموكراسی واقعی و يكی از اصول قانون اساسی است، تلاشهای بسياری كرد. شهيد بزرگواری كه با شهادت خويش در مقتل «سرچشمه» و در كنار دبيركل شهيد حزب، آيتالله دكتر بهشتی، مزد مجاهدت در راه خدا را گرفت و بر بال فرشتگان به بزم اوليا و انبيا رفت.
سیلی به بناگوش افسر نظامی برای مبارزه با بدحجابی
روزی در بازار بزرگ مشهد خانم بیحجابی در كنار شوهر افسرش در حال عبور بود كه تا آن زمان به حرمت امام رضا (ع) در حوالی حرم، زنان با اين تيپ ظاهر نمیشدند و اولين باری بود كه برای تشيت كردن غيرت دينی مردم، زنی با اين وضع در اطراف حرم ديده میشد. مردم و بازاريان بخاطر درجه شوهر اين زن جرأت نمیكردند، تذكر بدهند. شهيد قاسمی با شهامت هرچه تمامتر رفت جلو و به آن زن تذكر داد. شوهرش به دفاع برآمد و درگير شد. شهيد قاسمی سيلی محكمی به بناگوش افسر نواخت به گونهای كه كلاهش چند متر پرتاب شد. مأموران ريختند و او را دستگير كردند و به زندان بردند. اما با قيام بازاريان بزرگ مشهد و اعتراض عليه حركت آن زن و دفاع از اين مجاهد نستوه، ساواک مجبور به رها كردن او شد.
(به نقل از آيتالله سليماني«نماينده ولی فقيه در سيستان و بلوچستان»)
اعتراف شهید مطهری به خطابه های دلنشین شیخ عبدالوهاب
در قدرت سخنوری شهيد قاسمی همين بس كه در دوران طلبگی برای تبليغ به تربت حيدريه رفت. همزمان شهيد مطهری هم در آن شهر برنامه سخنرانی داشت. بعداً شهيد مطهری به اينجانب فرمود: خطابه من در برابر خطابه شيخ عبدالوهاب قاسمی جلوه آنچنانی پيدا نكرده بود. با آنكه همه ما به قدرت علمی و سخنوری اين فيلسوف متأله واقفيم اما ملامت صوت و طلاقت لسان و جذابيت سخن و روح والاي اين عزيز (شهيد قاسمی) در جلب و جذب مخاطبين و مستمعين كم نظير بود.
(به نقل از آيتالله سليماني«نماينده ولی فقيه در سيستان و بلوچستان»)
سیلی های مکرر شیخ عبدالوهاب به افسر نظامی در منزل آیت الله قمی
در ايام تصويب لوايح ششگانه شاه معدوم، اجتماع بزرگی در منزل مرحوم آيتالله قمی تشكيل شده بود كه بعد از یک سخنرانی حاد و تند، درگيری بين مردم و مأمورين صورت گرفت و افسری كه فرمان حمله به مردم را داده بود مورد حمله شهيد قاسمی قرار گرفت و او چندين سيلی بر آن افسر زد تا حدی كه كلاه او از سرش افتاده و دورو بری هايش او را از صحنه بيرون بردند و در همان قضيه عدهای از طلاب از جمله شهيد قاسمی را گرفتند و به زندان بردند.
(به نقل از: آيتالله منصور معلمی مازندرانی)
جسارت در کلام شیخ عبدالوهاب
آخرين باری كه شيخ عبدالوهاب را ساواک به تهران بردند در سالن ساواک عكس شاه معدوم نصب بود. مامور ساواک به شهيد گفت: اين همشهری و فاميل شماست، چرا بر عليه شاه حرف میزنی؟ شهيد با همان لحن انقلابی در جواب گفت: ما چنين همشهری را میخواهيم وجود نداشته باشد.
(به نقل از حجتالاسلام بزرگی)
خاطراتی از سردار سيد محمد باقرزاده
صدای بسيار زيبا، سبک مخصوص روضهخوانی حاج آقا قاسمی كه خطبه حضرت زينب (س) و اما سجاد (ع) را از حفظ میخواند، حقيقتاً گرمابخش محفل عاشورايی ما بود و من كسی را نديدم بعد ايشان به اين زيبايی اين خطبه را در بالاي منبر بخواند.
قبل از انقلاب در يک مقطعی عناصر فرصتطلب به مباحث خرافی گرايش داشتند و در محل پل تجن ساری كه كارخانهای شاليكوبی در كنار رودخانه داشت، برنامه راه انداختند و مردم و جوانان را متوجه خود كرده و مدعی احضار ارواح بودند و میگفتند: ما قادريم ارواح مومنين را احضار نماييم. وقتی شهيد قاسمی متوجه اين حركت میشود معترض میشود و با ارشاد و توجيه عالمانه از مردم و جوانها میخواهد اين بساط را بر هم بزنند كه زدند.
شیخ عبدالوهاب، ۱۸دی۵۷ هنگام قرائت قطعنامه در میدان شهدای ساری
قیام ۱۸ دی و شهادت یاران
روز 18 دی 57 بود كه جمعيت عظيمی (حدوداً بيست هزار نفر) حركت كرده و شعارهای انقلابی سر میدادند. شهيد قاسمی هم مأموريت و فرماندهی راهپيمايی را برعهده داشت كه در ابتدای ميدان شهدای ساری (ميدان دروازه گرگان) درگيری با سربازان ارتش شروع شد و گاز اشکآور زيادی ريخته شد و تيراندازی افراد پياده و تانكهای نفربر تندرو، صحنه را به يک جنگ تمام عيار تبديل كرده بود. شهيد قاسمی مردم را به آرامش و صبر و تحمل و ادامه نهضت دعوت میكرد. آن روز در اثر اين درگيریها شهدايی همچون شهيدان: توفيقی، گلمايی، ثمربخش، عابدينپور و … تقديم انقلاب گرديد. كه بعد از پيروزی انقلاب نام خيابان مسير راهپيمايی، شاه عباس به خيابان 18 دی و ميدان محل درگيری به نام شهدا تغيير يافت.
(به نقل از محمد اسمعيل معمايی)
به من شليک كن، به مردم شليک نكن!
در جريان درگيری روز 18 دی 57 در ساری ديدم يک روحانی با سرعت و صلابت به سمت تفنگداری كه به سمت مردم شليک میكرد، رفت. وحشت كردم با خود گفتم: اين روحانی كيست؟ و چه جرأتی دارد! میخواهد چه کار كند؟ ديدم رفت در مقابل تفنگدار ايستاد و گفت: آقا به طرف مردم شليک نكن. ما اينها را آوردهايم. سپس اشاره به طرف قلب خود كرد و گفت: به من شليک كن، به مردم شليک نكن. اين عمل شهيد قاسمی آنچنان زيبا و موثر بود كه آن نظامی كه ظاهراً سروان خلج بود، احساس شرم كرد و تيراندازی به طرف مردم را قطع و لوله تفنگش را به طرف هوا گرفت و به شليک هوايی پرداخت.
(به نقل از حجتالاسلام دكتر بهاری)
شیخ عبدالوهاب در جبهه ها کنار رزمندگان
بخشی از سخنرانیهای آسمانی شیخ عبدالوهاب:
خدا گواه است كه من برای مدير روزنامه اطلاعات مسعود در سال 1342 انقلاب در زمان كشتن آن برادران حاج رضا و حاج اسماعيل، برادران طيب، آن تهمت ناروايی كه به امام بستند كه امام از مصر پول میگيرد و میخواهد تشنج بكند. نامهای چهار صفحهای كه برای مدير روزنامه نوشتهام موجب دستگيری من شد و تا قصر مرا بردند. 17 بار در طول مبارزات دستگير شدم و هرگز، عشق و ارادت من به امام كم نشد، پارسال در 17 رمضان(1399 ه.ق) خدا می داند مرا با چه وضع به كميته تهران بردند و اين خدا بود كه نخواست من بميرم وگرنه الان من مرده بودم.
شما خيال نكنيد افرادی كه بخواهند افكاری انحرافی را ترويج دهند بدانند گوششان را میگيرند و پرتشان میكنند، مگر ملت مسلمان اجازه ميدهند؟ ما فرزندان نياكانی هستيم كه اسلام را با تحقيق به آنها دادند و محبت اهل بيت در دلهای ماست.
آقای ما و عزيز اسلام و محبوب خدا و پشتوانه ارزشمند و زوالناپذير انقلاب، جمعی پابرهنهها و محروم از داشتن ابتدايیترين وسيله رفاه هستند كه چون كوهی بلند و استوار پشت سر رهبر كبير انقلاب صف واحدی را تشكيل داده، بنيانی مرصوص را به نمايش نهاده، همواره همراه و همگام و همدل در صحنه حضور فعال و سازنده داشته، دشمنان داخلی و خارجی را مأيوس میسازند و هم اينانند كه در جبههها و طول خط تجاوز حكام بعث سينه سپهر دارند.
فرازی از وصیت نامه:
من شديداً به طلب مغفرت و رحمت حق محتاج و سخت فقير و ضعيفم. بر من ترحم آريد، ای بازماندگان و ای اهل بيت. ای ذوی الحقوق! از من درگذريد. من در زندگی زحمت و گرفتاری زياد ديدم ولی برای آخرتم کاری نکردم. اميد دارم خداوند منان به حق محمد و آلش (عليهم الصلوة و السلام) ببخشايد، و حشر و مماتم را با آن بزرگواران قرار دهد و خصوصاً حضرت ابا عبد الله الحسين (عليه السلام) از نظر آقايی و غلامپروری دورم ندارد و اطمينان دارم آقايی خواهد فرمود.
پدری که بعد از شهادتش، با افتخار «پدرِ شهید» می شود؛ به روایت تصویر
چهار ضلع تحولات مبارزاتی مشهد در زمان طاغوت؛ به روایت تصویر
شادی روح امام و شهدا فاتحه ای با صلوات…
این داستان نیست، مظلومیت سربازان روح اله است، پس ادامه دارد تا ظهور…
به کوشش: پیروزپیمان
تشکر ویژه از جناب آقای کرامت موحدی مسئول ستاد یادواره شهید شیخ عبدالوهاب قاسمی
منبع: www.Lashkar25.blogfa.com