تواضع پيرمرد و پاسخ سى هزار مسئله
مرحوم شيخ مفيد رضوان اللّه تعالى عليه به نقل از ابراهيم بن هاشم قمّى حكايت كند:
در آن زمانى كه حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام به شهادت رسيد، من عازم مكّه معظّمه شدم ؛ و در ضمن ، به محضر شريف حضرت ابوجعفر، امام محمّد جواد عليه السلام شرف حضور يافتم .
همين كه وارد منزل رفتم ، جمع بسيارى از شيعيان را مشاهده كردم كه از شهرها و مناطق مختلفى جهت زيارت و ملاقات امام جواد عليه السلام آمده بودند.
پس از گذشت لحظاتى ، عموى حضرت – به نام عبداللّه بن موسى كه پيرمردى سالخورده بود – در حالتى كه لباس هاى خشنى بر تن داشت ، وارد مجلس شد در گوشه اى نشست .
سپس امام جواد عليه السلام در حالى كه پيراهنى بلند پوشيده و عبائى بر دوش انداخته بود و كفش سفيدى در پاى داشت ، وارد مجلس گرديد.
تمام افراد به احترام آن حضرت از جاى برخاستند، آن گاه عموى حضرت به طرف امام عليه السلام جلو آمد و پيشانى برادرزاده اش را بوسيد؛ بعد از آن ، حضرت در جايگاه خويش روى يك كُرسى – كه از قبل آماده شده بود – نشست .
تمام حُضّار از عظمت و هيبت حضرت ، در آن سنين كودكى ، در تعجّب و حيرت قرار گرفته بودند.
در همين اءثناء، شخصى از برخاست و از عموى حضرت سؤ ال كرد: نظر شما درباره كسى كه با حيوانى نزديكى كند، چيست ؟
عبداللّه پاسخ داد: دست راستش قطع مى شود و نيز حدّ شرعى بر او جارى مى گردد.
ناگاه امام جواد عليه السلام سخت ناراحت و خشمگين شد و با نگاهى به عمويش فرمود: اى عمو! از خدا بترس و تقوا داشته باش ، خيلى خطرناك است آن موقعى در پيشگاه با عظمت خداوند متعال بايستى و بگويند: چرا چيزى را كه نمى دانستى ، اظهار نظر كردى ؟!
عبداللّه عرضه داشت : مگر پدرت چنين نفرموده است ؟
حضرت فرمود: از پدرم درباره شخصى كه قبر زنى را نبش نمايد و بشكافد و با آن مرده نزديكى كند سؤ ال شد؛ كه پدرم در جواب فرمود: بايد دست راستش قطع شود و حدّ زنا بر او جارى گردد، چون كه معصيت نسبت به زنده و مرده يكسان است .
در اين هنگام عبداللّه به خطاى خويش اعتراف كرد و گفت : اشتباه كردم ، شما درست فرمودى ، حقّ با جنابعالى است و من از درگاه خداوند پوزش مى طلبم .
پس از آن ، مردم كه از اقشار مختلف اجتماع كرده بودند، با مشاهده اين جريان بر تعجّب و حيرت آن ها افزوده گشت ؛ و اظهار داشتند: اى مولا و سرور ما! چنانچه اجازه مى فرمائى ، ما سؤ ال هاى خود را مطرح نمائيم و شما پاسخ آن ها را لطف فرمائيد؟
امام جواد عليه السلام فرمود: بلى ، آنچه مى خواهيد سؤ ال مطرح كنيد، تا جوابتان را بگويم .
پس در همان مجلس ، حدود سى هزار مسئله از حضرت سؤ ال كردند؛ و با اين كه امام عليه السلام در سنين نُه سالگى بود، با بيانى شيوا تمامى آن ها را پاسخ فرود.(48)
حجامتى معجزه آسا
ابن شهرآشوب و برخى ديگر از بزرگان آورده اند:
در زمان حكومت ماءمون عبّاسى ، حضرت جوادالا ئمّه عليه السلام طبيبى را به منزل خويش دعوت كرد تا وى را حجامت نمايد.
همين كه طبيب نزد امام محمّد جواد عليه السلام حضور يافت ، حضرت به او فرمود: حجامت مرا روى رگ زاهر انجام بده .
طبيب اظهار داشت : اى سرورم من ! تاكنون اسم چنين رگى را نشنيده ام و آن را نمى شناسم .
در اين لحظه ، حضرت آستين دست خود را بالا زد و يكى از رگ هاى دست خود را به طبيب نشان داد؛ و سپس فرمود: اين رگ زاهر است ، آن را با تيغ بزن .
موقعى كه طبيب رگ را با تيغ بُريد، مقدار زيادى آب زرد رنگ از آن خارج شد و درون طشتى – كه زير دست حضرت نهاده شده بود – ريخت و طشت پر شد.
آن گاه حضرت به يكى از غلامان دستور داد تا روى رگ را ببندند و طشت را تخليه كنند.
پس از آن كه طشت را خالى كردند و آوردند، حضرت فرمود: روى رگ را باز كنيد.
وقتى روى آن را باز كردند، مقدارى ديگر مثل همان آب هاى زردرنگ خارج شد؛ بعد امام جواد عليه السلام به طبيب فرمود: اكنون روى آن را پانسمان كن .
و چون كار طبيب پايان يافت ، دستور داد تا مقدار صد دينار به طبيب داده شود.
طبيب مقدار صد دينار را گرفت و سپس نزد پزشكى معروف به نام بختيشوع رفت و جريان را به طور مشروح براى او تعريف كرد.
بختيشوع با شنيدن اين نوع حجامت ، بسيار در تعجّب قرار گرفت و گفت : به خداوند سوگند، چنين موضوع و حالتى را تا به حال از كسى نشنيده و نيز در كتابى نخوانده ام .
بعد از آن ، هر دو نزد اُسقف اءعظم رفتند و چون جريان را بازگو كردند، اُسقف گفت : گمان مى كنم كه آن شخص يا پيغمبر است و يا آن كه از ذرّيّه پيامبران خواهد بود.(49)
آگاهى نسبت به پيامبران
مرحوم قطب الدّين راوندى رضوان اللّه عليه از حضرت عبدالعظيم حسنى سلام اللّه عليه حكايت كند:
روزى از روزها نامه اى براى امام محمّد جواد عليه السلام نوشتم و سؤ ال كردم : حضرت ذوالكفل عليه السلام – كه پيامبر الهى است – نامش چه مى باشد؟
و آيا او از پيغمبران مرسل بوده است ؟
امام عليه السلام در جواب نامه ، چنين مرقوم فرمود:
خداوند متعال صد و بيست و چهار هزار پيغمبر براى ارشاد و هدايت بندگانش فرستاده است ، كه سيصد و سيزده نفر از آن ها پيامبران مرسل بودند.
و حضرت ذوالكفل عليه السلام نيز يكى از پيامبران مرسل الهى بود، كه بعد از حضرت سليمان عليه السلام مبعوث شد و همانند حضرت داوود عليه السلام بدون بيّنه و برهان در بين مردم قضاوت و حكم فرمائى مى كرد و هيچ گاه غضبناك نمى گشت مگر آن كه در جهت رضاى خداوند سبحان بوده باشد.
سپس امام جواد عليه السلام در پايان نامه مرقوم فرمود:
نام حضرت ذوالكفل عليه السلام ، ((عويديا)) بوده است ، و او همان پيامبرى است كه نامش در ضمن آيه اى از آيات شريفه قرآن مطرح گرديده است :
وَاذْكُرْ إ سْماعيلَ وَالْيَسَعَ وَ ذَالْكِفْلِ وَ كُلُّ مِنَ الاْ خْيارِ .(50)
يعنى ؛ به ياد آور اى پيامبر! پيامبرانى را همچون حضرت اسماعيل ، يسع و ذوالكفل را، كه هر يك از آن ها از خوبان و برگزيدگان مى باشند.(51)
وساطت براى رفع مشكل
مرحوم شيخ طوسى ، كلينى و ديگر بزرگان آورده اند:
در اوايل خلافت معتصم عبّاسى ، شخصى از اهالى سجستان به همراه امام محمّد جواد عليه السلام و نيز عدّه اى ديگر، راهى مكّه معظّمه گرديد.
شخص سجستانى گويد: در بين راه ، جهت استراحت در محلّى نشسته بوديم و سفره غذا پهن بود، ما با عدّه اى از افراد مختلف مشغول خوردن غذا گشتيم .
من به حضرت خطاب كردم و اظهار داشتم : ياابن رسول اللّه ! فدايت گردم ، در شهر ما شخصى از دوستان و محبّان شما، از طرف حكومت ، مسئول امور مردم مى باشد.
ماليات زيادى را بر من مقرّر كرده است كه بپردازم ، در حالى كه من توان پرداخت آن را ندارم ، چنانچه ممكن باشد نامه اى برايش بنويسيد تا ملاحظه حال مرا نمايد و تخفيفى دهد؟
امام عليه السلام فرمود: او را نمى شناسم .
عرض كردم : اى سرورم ! او از دوستان و علاقه مندان به شما اهل بيت عصمت و طهارت مى باشد؛ و من مطمئنّ هستم كه نامه شما سودمند خواهد بود.
و چون سخن و تقاضاى من به اتمام رسيد، حضرت قلم و كاغذى را در دست مبارك خود گرفت و اين عبارات را نگاشت :
به نام خداوند بخشاينده مهربان ، حامل نامه از جنابعالى و نيز از عقيده ات تعريف و تمجيد كرد، توجّه داشته باش كه خوشبختى تو در گرو رفتار و كردارت مى باشد؛ بنابر اين ، سعى كن نسبت به دوستان و هم نوعان خود دلسوز باشى ، همانا خداوند متعال فرداى قيامت تو را در مقابل اعمال و كردارت مؤ اخذه و مورد بازجوئى قرار مى دهد.
بعد از آن نامه را امضاء نمود و تحويل من داد.
پس از آن كه وارد سجستان شدم و نامه حضرت را به والى – كه به نام حسين بن عبداللّه نيشابورى معروف بود – دادم ، او نامه را گرفت و بوسيد و بر چشم خود نهاد و سپس آن را گشود و خواند و به من خطاب كرد و گفت : خواسته ات چيست ؟
گفتم : ماءمورين شما ماليات سنگينى بر من بسته اند و توان پرداخت آن را ندارم .
سپس دستور داد: ماليات را از من بردارند و چون سخت در مضيقه بودم نيز مبلغى را لطف كرد.(52)
اثر انگشت در سنگ و آب شدن سينى فلزى
مرحوم طبرى ، بحرانى ، شيخ حرّ عاملى و ديگر بزرگان آورده اند كه شخصى به نام عمارة بن زيد حكايت كند:
روزى در مجلس حضرت ابوجعفر، امام محمّد بن علىّ عليهما السلام نشسته بودم ، به حضرت عرض كردم : ياابن رسول اللّه ! علائم و نشانه هاى امام چيست ؟
حضرت فرمود: هركس بتواند كارى را كه هم اكنون من انجام مى دهم ، انجام دهد، يكى از نشانه هاى امام در او مى باشد.
و سپس انگشتان دست مبارك خود را روى صخره اى – كه در كنارش بود – نهاد، و هنگامى كه دست خود را از روى آن سنگ برداشت ، ديدم جاى انگشتان دست حضرت روى آن سنگ به طور روشن و واضح اثر گذاشته است .
و نيز حضرت را مشاهده كردم كه قطعه آهنى را با دست مبارك خود گرفته است و بدون آن كه آن را در آتش نهاده باشند همانند قطعه اى كش و لاستيك يا فنر از دو سمت مى كِشد و پاره نمى شود.(53)
همچنين آورده اند:
عبداللّه بن محمّد – كه يكى از راويان حديث است – گويد:
روزى همراه عمارة بن زيد بودم ، او ضمن صحبت هائى ، حكايت عجيبى را برايم بيان كرد، گفت : روزى امام محمّد جواد عليه السلام را در حالى كه يك سينى بزرگ گِرد مَجْمَعه جلويش نهاده بود، ديدم ؛ پس از ساعتى به من خطاب كرد و فرمود: اى عمّاره ! آيا مايل هستى كه به وسيله اين سينى فلزّى يك كار عجيب و حيرت انگيز را مشاهده كنى ؟
عرضه داشتم : بلى ، ميل و علاقه دارم .
پس ناگهان حضرت دست مبارك خود را بر آن سينى نهاد و سينى به شكل مايع در آمد؛ سپس آن ها را جمع نمود و در طشت و قدحى كه كنارش بود، ريخت ؛ و بعد از آن دست خود را روى آن مايع كشيد و به صورت همان سينى اوّل در آمد.
و امام عليه السلام در پايان فرمود: امام يك چنين قدرتى را دارد كه در همه چيز مى تواند با اراده الهى تصرّف كند و تغيير و دگرگونى ايجاد نمايد.(54)
دو معجزه مهمّ ديگر
همچنين مرحوم شيخ حرّ عاملى ، طبرسى ، طبرى و ديگر بزرگان آورده اند كه شخصى به نام محمّد بن عُمير حكايت كند:
روزى در مجلس و محضر شريف امام محمّد جواد عليه السلام حضور يافتم .
پس از لحظاتى ، مشاهده كردم كه حضرت دست مبارك خود را روى چوب هاى يك چهارپايه چوبى كشيد و آن چوب هائى كه سال ها خشكيده بود، ناگهان سبز و شاداب گشت و برگ هاى سبز بر آن شاخه ها روئيده شد؛ و مورد تعجّب افراد قرار گرفت .(55)
همچنين آورده اند:
يكى از اصحاب حضرت به نام ابراهيم بن سعيد حكايت كند:
روزى در محضر شريف و مقدّس امام جواد عليه السلام حضور داشتم ، ناگهان متوجّه شدم كه حضرت برگ درخت زيتون را در دست مبارك خود گرفت و بلافاصله آن برگ زيتون تبديل به پول رايج حكومت وقت شد.
پس از آن ، مقدارى از آن پول ها را گرفتم و از مجلس و خدمت امام جواد عليه السلام خداحافظى كردم و راهى بازار شدم .
چون وارد بازار گشتم ، مقدارى از همان ها را كه توسّط حضرت از برگ زيتون تبديل به پول شده بود، تحويل يكى از بازاريان دادم تا مقدارى جنس براى منزل خريدارى كنم .
و سپس جريان امر و موضوع را براى او و برخى ديگر از تجّار و كسبه مطرح كردم ؛ و تمام آن افراد گفتند: اين پول ها با ديگر پول هاى معمولى و موجود در بازار، هيچ فرقى ندارد.(56)
سبز شدن درخت سدر خشكيده
مرحوم شيخ حرّ عاملى ، طبرسى و ديگر بزرگان آورده اند:
پس از آن كه ماءمون – خليفه عبّاسى – جهت جبران جنايتى كه در حقّ امام رضا عليه السلام انجام داده بود؛ و نيز جهت تداوم سياستش ، دختر خود، امّالفضل را به عقد و نكاح حضرت جوادالا ئمّه عليه السلام درآورد؛ و او را بر حسب ظاهر مورد احترام شايان قرار مى داد.
حضرت ابوجعفر، امام محمّد جواد عليه السلام بعد از آن جريان ، تصميم گرفت كه از حضور ماءمون و نيز از شهر خراسان به بغداد عزيمت فرمايد.
و به همين جهت حضرت ، به همراه همسرش امّالفضل حركت نمود و راهى مدينه منوّره گرديد؛ و مردم در بين راه حضرت را مشايعت كردند.
امام عليه السلام همچنان به راه خود ادامه داد تا به دروازه كوفه رسيد و مردم كوفه به استقبال آن حضرت آمدند و نزديك غروب آفتاب حضرت به خانه مسيّب وارد شد؛ و چون امام عليه السلام مختصر استراحتى نمود، روانه مسجد گرديد.
در حيات مسجد درخت سدرى بود كه از مدّت ها قبل خشك شده بود و ميوه نمى داد، پس حضرت مقدارى آب درخواست نمود؛ و آن گاه در كنار آن درخت خشكيده وضو گرفت و در همان جا نماز مغرب را به جماعت خواند.
پس هنگامى كه نماز پايان يافت ، مردم متوجّه شدند كه آن درخت خشكيده به بركت آب وضوى حضرت ، سبز گرديده است و پر از ميوه مى باشد.
اين حادثه مورد تعجّب و حيرت همگان قرار گرفت و تمام افراد از ميوه هاى آن خوردند.
و مهمّتر از همه آن كه ميوه هاى اين درخت سدر، برخلاف ديگر سدرها، بدون هسته و بسيار شيرين و خوش مزه بود.(57)
پيش بينى خطر و بستن دُم حيوان
در يكى از سال ها، ماءمون عبّاسى عازم مدينه طيّبه شد، چون نزديك شهر مدينه رسيد، عدّه اى از بزرگان به همراه امام محمّد جواد عليه السلام جهت استقبال ماءمون آماده حركت شدند.
هوا بسيار گرم و سوزان و نيز بيابان ها خشك و بى آب و علف بود.
وقتى خواستند سوار حيوانات شوند، امام جواد عليه السلام دستور داد تا دُم حيوانش را گره بزنند، عدّه اى گفتند: حضرت جواد عليه السلام آشنائى به حيوان سوارى و بيابان گردى ندارد و نمى داند كه در چه فصلى و در كجا بايد دُم قاطر، گره زده شود.
و بالا خره تمامى افراد سوار شدند و براى استقبال ماءمون حركت كردند، مقدارى از راه را كه پيمودند، مسير جادّه را اشتباه رفتند، در محلّى قرار گرفتند كه تمام آن گِل و لاى بود؛ و حيوانات مرتّب دُم خود را به اطراف حركت مى دادند؛ و تمام لباس و سر و صورت افرادى كه سوار حيوان ها بودند كثيف و پر از گِل شد.
ولى حضرت كمترين آلودگى به لباس و بدنش اصابت نكرد و ديگران فهميدند، پيش بينى حضرت صحيح بوده است .(58)
نجات از ضربت شمشير مستانه
بسيارى از بزرگان به نقل از حكيمه دختر حضرت ابوالحسن ، امام رضا عليه السلام روايت كرده اند، كه فرمود:
چون برادرم ، حضرت جواد عليه السلام به شهادت رسيد، روزى نزد همسرش ، امّالفضل – دختر ماءمون – رفتم .
امّ الفضل ضمن صحبت هائى پيرامون فضائل و مكارم امام جواد عليه السلام ، اظهار داشت : آيا مايل هستى تو را در جريان موضوعى بسيار عجيب و حيرت انگيز قرار دهم كه تاكنون كسى نشنيده است ؟
گفتم : چه موضوعى است ؟ آرى ، برايم بيان كن .
گفت : شبى از شب ها در منزل حضرت بودم ، ناگاه زنى وارد شد، پرسيدم تو كيستى ؟
پاسخ داد: من از خانواده عمّار ياسر هستم و همسر ابوجعفر، محمّد بن علىّ الرّضا عليه السلام مى باشم ، با شنيدن اين خبر، حسّاسيّت من برانگيخته گشت و بُردبارى خود را از دست دادم ، و از جاى برخاستم و به نزد پدرم ماءمون رفتم .
هنگامى كه او را ديدم ، متوجّه شدم كه شراب بسيار خورده و مست لايعقل است ؛ پس موضوع را برايش بيان كردم و نيز افزودم كه شوهرم بسيار از من و تو بدگوئى مى كند و به تمام افراد بنى العبّاس توهين مى نمايد.
پدرم با شنيدن سخنان دروغين من خشمگين و عصبانى گشت و شمشير خود را برگرفت و سوگند ياد كرد كه امشب او را با اين شمشير قطعه قطعه مى كنم و روانه منزل حضرت گرديد.
من با ديدن چنين صحنه اى از گفتار خود پشيمان شدم و همراه پدرم روانه گشتم تا ببينم چه مى كند.
چون ماءمون وارد منزل شد، ديد حضرت جواد عليه السلام در بستر آرميده است ، پس با شمشير بر آن حضرت حمله برد و به قدرى بر بدن مبارك و مقدّس او ضربات شمشير وارد كرد كه ديدم بدنش قطعه قطعه گرديد.
و به اين مقدار هم قانع نشد، بلكه شمشير بر رگ هاى گردن او نهاد و رگ هاى گردنش را نيز قطع كرد.
من با مشاهده اين صحنه دلخراش بر سر و صورت خود زدم و روى زمين افتادم ، پس از لحظاتى كه از جاى برخاستم روانه منزل پدرم گشتم ؛ و چون صبح شد و پدرم از حالت مستى بيرون آمد، به او گفتم : يا اميرالمؤ منين ! آيا متوجّه شدى كه ديشب چه كردى ؟
گفت : خير، در جريان نيستم و خبر ندارم .
وقتى جريان را برايش بازگو كردم ، فريادى كشيد و مرا تهديد كرد و گفت : رسوا شديم ، ديگر در جامعه جايگاهى نداريم .
سپس ياسر خادم را احضار كرد و به او دستور داد تا به منزل حضرت جواد عليه السلام برود و گزارش وضعيّت حضرت را بياورد.
ياسر رفت و پس از لحظاتى بازگشت و چنين اظهار داشت : ديدم ابوجعفر، محمّد بن علىّ عليه السلام لباس هاى خود را پوشيده ؛ و بر سجّاده و جانماز خويش نشسته است و مشغول عبادت بود، در حيرت و تعجّب قرار گرفتم ؛ و سپس از حضرت تقاضا كردم تا پيراهنش را درآورد و به من هديه دهد.
و با اين كار خواستم كه ببينم آيا ضربات شمشير بر بدنش اثر كرده ، و آيا بدنش زخم و خون آلود است يا خير؟
حضرت تبسّمى نمود و اظهار داشت : پيراهنى بهتر از آن را به تو خواهم داد.
گفتم : خير، من پيراهنى را كه بر تن دارى ، مى خواهم .
پس چون پيراهن خود را از تن شريفش درآورد، كوچك ترين زخم و اثر شمشير در جائى از بدنش نيافتم .
و ماءمون با شنيدن اين خبر مسرّت آميز، خوشحال شد و مبلغ هزار دينار به ياسر هديه داد.(59)
يكى از علّت هاى شهادت
ابوداوود قاضى – يكى از قضات معروف خلفاء بنى العبّاس – حكايت كند:
روزى ماءمورين دزدى را دست گير كرده بودند و معتصم عبّاسى دستور مجازات او را صادر كرد و عدّه بسيارى از فقهاء و علماء جهت اجراء حكم سارق در مجلس خليفه حضور يافتند و هر يك نظريّه اى جهت قطع دست دزد بيان كرد.
معتصم به حضرت ابوجعفر، امام محمّد جواد عليه السلام رو كرد و گفت : ياابن رسول اللّه ! نظر شما در اين باره چيست ؟
امام عليه السلام فرمود: افراد، نظرات خود را دادند، كافى است .
معتصم گفت : من كارى به نظرات آن ها ندارم ، شما بايد نظريّه خود را مطرح نمائى ؛ حضرت اظهار نمود: مرا از اين كار معذور بدار؟
معتصم حضرت را به خداوند سوگند داد و گفت : بايد نظريّه خود را براى ما بيان نمائى .
حضرت فرمود: اكنون كه چاره اى جز جواب ندارم ، مى گويم كه تمامى افراد اشتباه كردند و بر خلاف سنّت اسلام سخن گفتند؛ چون كه قطع دست دزد بايد از چهار انگشت باشد و كف دست به حال خود باقى بماند؛ و معتصم در حضور تمامى افراد گفت : آيا دليل و مدركى بر آن دارى ؟
امام عليه السلام فرمود: فرمايش پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است ، كه فرمود: سجده به وسيله هفت جاى بدن – پيشانى ، دو كف دست ، دو سر زانو و دو انگشت پاها – انجام مى گيرد.
و چنانچه از مچ يا آرنج قطع شود، براى سجده جايگاهى باقى نمى ماند؛ و حال آن كه خداوند متعال در قرآن كريم فرموده : سجده گاه ها حقّ خداوند است و كسى را نبايد در آن ها مشاركت داد، پس براى محفوظ ماندن حقّ خداوند دو كف دست نبايد قطع شود.
معتصم با اين استدلال حيرت زده شد؛ و آن گاه دستور داد تا طبق نظريّه حضرت ابوجعفر، امام محمّد جواد عليه السلام دست دزد، قطع و مجازات گردد.
ابوداوود قاضى گويد: در يك چنان موقعيّتى من براى خود آرزوى مرگ كردم و پس از گذشت دو سه روز، نزد معتصم رفتم و گفتم : يا اميرالمؤ منين ! من بر خود لازم مى دانم كه مطالبى را به عنوان نصيحت به شما بگويم ، هر چند كه به وسيله اين گفتار، خود را داخل آتش جهنّم قرار مى دهم .
معتصم گفت : مطلب و پيشنهاد خود را مطرح كن .
گفتم : هنگامى كه اميرالمؤ منين و خليفه مسلمين تمامى فقهاء و دانشمندان را در يك مجلس براى بيان حدود الهى جمع مى كند و در نهايت در حضور تمامى وزراء و درباريان و بزرگان نظريّه همه افراد را مطرود مى سازد و به گفته كسى اهميّت مى دهد و عمل مى كند كه طائفه اى بر امامت و خلافت او معتقد هستند و طبق نظريّه او حكم مى دهد، آيا در آينده اى نزديك چه خواهد شد؟!
وقتى معتصم مطالب مرا شنيد، رنگ چهره اش بر افروخته گشت و گفت : خداوند تو را جزاى خير دهد كه مرا نصيحت و راهنمائى نمودى ، و در روز چهارم به يكى از وزرايش دستور داد كه حضرت جواد عليه السلام را به منزل خود دعوت كند تا كارش را بسازد.
هنگامى كه وزير دربار، حضرت را دعوت كرد، حضرت نپذيرفت و فرمود: مى دانيد كه من به مجالس شما نمى آيم .
وزير اظهار داشت : شما را به صرف طعام دعوت مى كنيم و خليفه و برخى از وزراء، علاقه مند به حضور شما هستند؛ و در نهايت حضرت را مجبور كرد تا در مجلس و سفره شوم آن ها حاضر شود.
همين كه حضرت وارد مجلس گرديد و چند لقمه از غذائى كه جلويش نهاده بودند تناول نمود، اثرات زهر را در خود احساس نمود و خواست كه از منزل خارج شود، ميزبان گفت : همين جا بمانيد؟ حضرت فرمود: در منزل شما نباشم ، بهتر است .
و با گذشت يك شبانه روز، كاملا زهر در بدن نازنين امام جواد عليه السلام اثر كرد و همچون ديگر ائمّه عليهم السلام مسموم و به فيض شهادت نائل گشت .(60)
در رثاى نهمين ستاره ولايت
فغان از گردش چرخ ستمگر
ستم ها كرده بر آل پيمبر
زده آتش گلستان نبىّ را
نموده در به در آل علىّ را
يكى در طوس و بعضى را به بغداد
نموده خون جگر از زهر بيداد
جواد، آن ميوه باغ رسالت
ز كين مسموم شد، در شهر غربت
فتاده در ميان حجره بى يار
نبودى مونس ، او را و نه غمخوار
لب تشنه ، نه فرزندى كنارش
نه غمخوارى كه باشد غمگسارش
جهان از داغ او ماتم سرا شد
جهانى زين مصيبت در نوا شد(61)
الا اى آسمان از ديده ، اشكِ خون به بار امشب
كه رفت از دار فانى ، حُجّت پروردگار امشب
نهم شمع هدايت ، پيشواى شيعيان ، او
دهد دور از وطن جان ، بى معين و غمگسار امشب
براى كشتن سلطان دين ، با زهر جان فرسا
زنى مأ مور شد، با امر خصمى نابكار امشب
فروغ ديده زهرا (تقىّ) چون مجتبى جدّش
به دست همسر خود، گشت مسموم و فكار امشب
در آغاز جوانى ، از پى ارشاد مردم شد
شهيد دين حقّ، مانند اجداد كبار امشب
گل گلزار احمد از جفاى دختر مأ مون
نهان گردد به خاك سرد و جاويد در مزار امشب
الا اى مظهر جود خدا، ما مستمندان را
ز خوان عام خود، محروم از رحمت مدار امشب (62)
پنج درس ارزشمند و آموزنده
1 در يكى از روزها كه حضرت جوادالائمّه عليه السلام وارد شهر مدينه منوّره گرديد، هنگام غذا در حضور جمعى از دوستان سفره طعام پهن كردند.
حضرت پس از آن كه غذا را تناول نمود، دست هاى خود را شست و سپس دست هاى خود را پيش از آن كه با حوله خشك نمايد، بر سر و صورت خويش كشيد و اين دعا را خواند:
((اللّهُمَّ اجْعَلْنى مِمَّنْ لا يَرْهَقُ وَجْهَهُ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ)).(63)
2 يكى از دوستان و اصحاب حضرت جوادالا ئمّه عليه السلام به نام ابوالحسن ، معمّر بن خلاّد حكايت كند:
روزى در خدمت آن حضرت بودم ، به من فرمود: اى معمّر! بر اشتر خود سوار شو.
عرض كردم : كجا برويم ؟
فرمود: پيشنهادى كه داده شد انجام بده و سؤ ال نكن ، پس من سوار شدم ؛ و چون مقدارى از راه را پيموديم به بيابانى رسيديم كه كنار آن يك درّه و تپّه اى وجود داشت .
حضرت فرمود: همين جا بِايست و حركت نكن تا من بازگردم و سپس حضرت رفت و پس از لحظاتى بازگشت .
عرض كردم : فدايت شوم ، كجا بودى ؟
امام عليه السلام فرمود: هم اينك به خراسان رفتم و پدرم ، حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام را كه مسموم و شهيد شده بود، دفن كردم و اكنون بازگشتم .(64)
3 محمّد بن حمّاد مروزى حكايت كند:
روزى حضرت جوادالا ئمّه عليه السلام در ضمن نامه اى به پدرم ، احمد چنين مرقوم فرمود:
ژهر موجود مخلوقى در اين جهان ، يك روزى وفات خواهد يافت ولى در اين باره ظلمى بر كسى نخواهد شد و ما اهل بيت رسالت در اين دنيا پراكنده خواهيم شد؛ و در شهرهاى مختلف هجرت خواهيم نمود.
و سپس در ادامه فرمايش خود افزود: هركس عاشق و دلباخته هر كه باشد، چنانچه در مسير او قدم بردارد و با او همگام باشد، همانا در روز محشر با او محشور مى گردد.
و به راستى كه قيامت منزل گاه اءبدى و هميشگى تمامى افراد خواهد بود.(65)
4 عمران بن محمّد اشعرى قمّى حكايت كند:
روزى نزد حضرت جوادالائمّه ، امام محمّد تقى عليه السلام شرفياب شدم ؛ و پس از آن كه مسائل خود را مطرح كردم و جواب گرفتم ، عرضه داشتم :
اى مولا و سرورم ! امّالحسن به شما سلام رساند و نيز درخواست يكى از پيراهن هاى تبرّك شده شما را نموده است تا به جاى كفن از آن استفاده نمايد؟
امام جواد عليه السلام فرمود: او از پيراهن من ، بى نياز شده است .
چون از نزد حضرت خارج شدم ، متحيّر بودم كه معناى كلام امام عليه السلام چيست ؟
تا آن كه پس از چند روزى متوجّه شدم ، امّالحسن سيزده يا چهارده روز قبل از سخن امام عليه السلام فوت كرده است .(66)
5 يكى از اصحاب امام محمّد تقى عليه السلام گويد:
روزى در خدمت آن حضرت بودم ، كه سفره غذا پهن كردند؛ و غذا خورديم .
پس از آن كه سفره را جمع كردند، يكى از افراد مشغول جمع كردن غذاهاى ريخته شده در اطراف سفره ، گرديد.
امام جواد عليه السلام فرمود: چنانچه در بيابان سفره انداختيد، آنچه غذا در اطراف سفره ريخته شود – به هر اندازه اى كه باشد – رها كنيد – تا مورد استفاده جانوران قرار گيرد -.
ولى اگر در منزل ، در اطراف ظرف غذا و يا در اطراف سفره ، طعامى ريخته شود، تمام آنچه را كه ريخته شده است ، به هر مقدارى كه باشد، جمع نمائيد – كه مبادا زير دست و پا، نسبت به آن ها بى احترامى شود -.(67)
مدح و منقبت حضرت جوادالا ئمّه عليه السلام
اى آن كه بر تمام خلايق تو رهبرى
بر ممكنات سيّد و سالار و سرورى
آن جا كه آفتاب رخت جلوه گر شود
خورشيد، زهره مى شود و ماه مشترى
شاه نهم ، امام نهم ، حجّت نهم
نور نهم ، ز نور خداوندِ اكبرى
از كثرت لطافت جسم مجرّدى
با يك جهان شرافت روح مصوّرى
هم جانشين هشت امامى به روزگار
هم از شرف ، امام دهم را تو مظهرى
آمد تو را جواد لقب ، زانكه جود تو
از ياد برد حاتم و آن جود جعفرى
از آدم و خليل ، هم از يوسف و مسيح
وزخَلْق و خُلق ، صورت و سيرت نكوترى (68)
چهل حديث گهربار منتخب
1 قالَ الا مام اءبوجعفر، محمّدالجواد صلوات اللّه و سلامه عليه :
الْمُؤ مِنُ يَحْتاجُ إ لى ثَلاثِ خِصالٍ: تَوْفيقٍ مِنَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ واعِظٍ مِنْ نَفْسِهِ، وَقَبُولٍ مِمَّنْ يَنْصَحُهُ.(69)
ترجمه :
فرمود: مؤ من در هر حال نيازمند به سه خصلت است :
توفيق از طرف خداوند متعال ، واعظى از درون خود، قبول و پذيرش نصيحت كسى كه او را نصيحت نمايد.
2 قالَ عليه السلام : مُلاقاةُ الاْ خوانِ نَشْرَةٌ، وَ تَلْقيحٌ لِلْعَقْلِ وَ إ نْ كانَ نَزْرا قَليلا.(70)
ترجمه :
فرمود: ملاقات و ديدار با دوستان و برادران – خوب – ، موجب صفاى دل و نورانيّت آن مى گردد و سبب شكوفائى عقل و درايت خواهد گشت ، گرچه در مدّت زمانى كوتاه انجام پذيرد.
3 قالَ عليه السلام : إ يّاكَ وَ مُص احَبَةُالشَّريرِ، فَإ نَّهُ كَالسَّيْفِ الْمَسْلُولِ، يَحْسُنُ مَنْظَرُهُ وَ يَقْبَحُ اءثَرُهُ.(71)
ترجمه :
فرمود: مواظب باش از مصاحبت و دوستى با افراد شرور، چون كه او همانند شمشيرى زهرآلود، برّاق است كه ظاهرش زيبا و اثراتش زشت و خطرناك خواهد بود.
4 قالَ عليه السلام : كَيْفَ يُضَيَّعُ مَنِ اللّهُ كافِلُهُ، وَكَيْفَ يَنْجُو مَنِ اللّه طالِبُهُ، وَ مَنِ انْقَطَعَ إ لى غَيْرِاللّهِ وَ كَّلَهُ اللّهُ إ لَيْهِ.(72)
ترجمه :
فرمود: چگونه گمراه و درمانده خواهد شد كسى كه خداوند سَرپرست و متكفّل اوست .
چطور نجات مى يابد كسى كه خداوند طالبش مى باشد.
هر كه از خدا قطع اميد كند و به غير او پناهنده شود، خداوند او را به همان شخص واگذار مى كند.
5 قالَ عليه السلام : مَنْ لَمْ يَعْرِفِ الْمَوارِدَ اءعْيَتْهُ الْمَصادِرُ.(73)
ترجمه :
فرمود: هركس موقعيّت شناس نباشد جريانات ، او را مى ربايد و هلاك خواهد شد.
6 قالَ عليه السلام : مَنْ عَتَبَ مِنْ غَيْرِارْتِيابٍ اءعْتَبَ مِنْ غَيْرِاسْتِعْتابٍ.(74)
ترجمه :
فرمود: سرزنش كردن ديگران بدون علّت و دليل سبب ناراحتى و خشم خواهد گشت ، در حالى كه رضايت آنان نيز كسب نخواهد كرد.
7 قالَ عليه السلام : أ فْضَلُ الْعِبادَةِ الاْ خْلاصُ.(75)
ترجمه :
فرمود: با فضيلت ترين و ارزشمندترين عبادت ها آن است كه خالص و بدون ريا باشد.
8 قالَ عليه السلام : يَخْفى عَلَى النّاسِ وِلادَتُهُ، وَ يَغيبُ عَنْهُمْ شَخْصُهُ، وَ تَحْرُمُ عَلَيْهِمْ تَسْمِيَتُهُ، وَ هُوَ سَمّيُ رَسُول اللّهِ صلى الله عليه و آله وَ كَنّيهِ.(76)
ترجمه :
فرمود: زمان ولادت امام عصر عليه السلام بر مردم زمانش مخفى است ، و شخصش از شناخت افراد غايب و پنهان است .
و حرام است كه آن حضرت را نام ببرند؛ و او همنام و هم كنيه رسول خدا صلى الله عليه و آله است .
9 قالَ عليه السلام : عِزُّالْمُؤْمِنِ غِناه عَنِ النّاسِ.(77)
ترجمه :
فرمود: عزّت و شخصيّت مؤ من در بى نيازى و طمع نداشتن به مال و زندگى ديگران است .
10 قالَ عليه السلام : مَنْ أ صْغى إ لى ناطِقٍ فَقَدْ عَبَدَهُ، فَإ نْ كانَ النّاطِقُ عَنِ اللّهِ فَقَدْ عَبَدَاللّهَ، وَ إ نْ كانَ النّاطِقُ يَنْطِقُ عَنْ لِسانِ إ بليس فَقَدْ عَبَدَ إ بليسَ.(78)
ترجمه :
فرمود: هركس به شخصى سخنران علاقمند و متمايل باشد، بنده اوست ، پس چنانچه سخنور براى خدا و از احكام و معارف خدا سخن بگويد، بنده خداست ، و اگر از زبان شيطان و هوى و هوس و ماديات سخن بگويد، بنده شيطان خواهد بود.
11 قالَ عليه السلام : لا يَضُرُّكَ سَخَطُ مَنْ رِضاهُ الْجَوْرُ.(79)
ترجمه :
فرمود: كسى كه طالب رضايت خداوند متعال باشد، دشمنى ستمگران ، او را زيان و ضرر نمى رساند.
12 قالَ عليه السلام : مَنْ خَطَبَ إ لَيْكُمْ فَرَضيتُمْ دينَهُ وَ أ مانَتَهُ فَزَوِّجُوهُ، إ لاّ تَفْعَلُوهُ تَكْنُ فِتْنَةٌ فِى الاْ رْضِ وَ فَسادٌ كَبيرْ.(80)
ترجمه :
فرمود: هر كه به خواستگارى دختر شما آيد و به تقوا و تديّن و امانتدارى او مطمئن مى باشيد با او موافقت كنيد وگرنه شما سبب فتنه و فساد بزرگى در روى زمين خواهيد شد.
13 قالَ عليه السلام : لَوْسَكَتَ الْجاهِلُ مَااخْتَلَفَ النّاسُ.(81)
ترجمه :
فرمود: چنانچه افراد جاهل و بى تجربه ساكت باشند مردم دچار اختلافات و تشنّجات نمى شوند.
14 قالَ عليه السلام : مَنِ اسْتَحْسَنَ قَبيحا كانَ شَريكا فيهِ.(82)
ترجمه :
فرمود: هر كه كار زشتى را تحسين و تاءييد كند، در عقاب آن شريك مى باشد.
15 قالَ عليه السلام : مَنِ انْقادَ إ لَى الطُّمَاءنينَةِ قَبْلَ الْخِيَرَةِ فَقَدْ عَرَضَ نَفْسَهُ لِلْهَلَكَةِ وَالْعاقِبَةِ الْمُغْضِبَةِ.(83)
ترجمه :
فرمود: هركس بدون تفّكر و اطمينان نسبت به جوانب (هر كارى ، فرمانى ، حركتى و…) مطيع و پذيراى آن شود، خود را در معرض سقوط قرار داده ؛ و نتيجه اى جز خشم و عصبانيّت نخواهد گرفت .
16 قالَ عليه السلام : مَنِ اسْتَغْنى بِاللّهِ إ فْتَقَرَالنّاسُ إ لَيْهِ، وَمَنِ اتَّقَى اللّهَ اءحَبَّهُ النّاسُ وَ إ نْ كَرِهُوا.(84)
ترجمه :
فرمود: هر كه خود را به وسيله خداوند بى نياز بداند مردم محتاج او خواهند شد و هر كه تقواى الهى را پيشه خود كند خواه ناخواه ، مورد محبّت مردم قرار مى گيرد گرچه مردم خودشان اهل تقوا نباشند.
17 قالَ عليه السلام : عَلَّمَ رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ عَلّيا عَلَيْهِ السَّلامُ اءلْفَ كَلِمَةٍ، كُلُّ كَلِمَةٍ يَفْتَحُ اءلْفُ كَلِمَةٍ.(85)
ترجمه :
فرمود: حضرت رسول صلى الله عليه و آله ، يك هزار كلمه به امام علىّ عليه السلام تعليم نمود كه از هر كلمه اى هزار باب علم و مسأ له فرعى باز مى شود.
18 قالَ عليه السلام : نِعْمَةٌ لاتُشْكَرُ كَسِيَّئَةٍ لاتُغْفَرُ.(86)
ترجمه :
فرمود: خدمت و نعمتى كه مورد شكر و سپاس قرار نگيرد همانند خطائى است كه غيرقابل بخشش باشد.
19 قالَ عليه السلام : مَوْتُ الاْ نْسانِ بِالذُّنُوبِ اءكْثَرُ مِنْ مَوْتِهِ بِالاْ جَلِ، وَ حَياتُهُ بِالْبِرِّ اءكْثَرُ مِنْ حَياتِهِ بِالْعُمْرِ.(87)
ترجمه :
فرمود: فرارسيدن مرگ انسان ها، به جهت معصيت و گناه ، بيشتر است تا مرگ طبيعى و عادى ، همچنين حيات و زندگى لذّت بخش به وسيله نيكى و إ حسان به ديگران بيشتر و بهتر است از عمر بى نتيجه .
20 قالَ عليه السلام : لَنْ يَسْتَكْمِلَ الْعَبْدُ حَقيقَةَالاْ يمانِ حَتّى يُؤْثِرَ دينَهُ عَلى شَهْوَتِهِ، وَلَنْ يُهْلِكَ حَتّى يُؤْثِرَ شَهْوَتَهُ عَلى دينِهِ.(88)
ترجمه :
فرمود: بنده اى حقيقت ايمان را نمى يابد مگر آن كه دين و احكام الهى را در همه جهات بر تمايلات و هواهاى نفسانى خود مقدّم دارد.
و كسى هلاك و بدبخت نمى گردد مگر آن كه هواها و خواسته هاى نفسانى خود را بر احكام إ لهى مقدّم نمايد.
الَ عليه السلام : عَلَيْكُمْ بِطَلَبِ الْعِلْمِ، فَإ نَّ طَلَبَهُ فَريضَةٌ وَالْبَحْثَ عَنْهُ نافِلَةٌ، وَ هُوَ صِلَةُ بَيْنَ الاْ خْوانِ، وَ دَليلٌ عَلَى الْمُرُوَّةِ، وَ تُحْفَةٌ فِى الْمَجالِسِ، وَ صاحِبٌ فِى السَّفَرِ، وَ اءُنْسٌ فِى الْغُرْبَةِ.(89)
ترجمه :
فرمود: بر شما باد به تحصيل علم و معرفت ، چون فراگيرى آن واجب و بحث پيرامون آن مستحبّ و پرفائده است .
علم وسيله كمك به دوستان و برادران است ، دليل و نشانه مروّت و جوانمردى است ، هديه و سرگرمى در مجالس است ، همدم و رفيق انسان در مسافرت است ؛ و اءنيس و مونس انسان در تنهائى مى باشد.
22 قالَ عليه السلام : خَفْضُ الْجَناحِ زينَةُالْعِلْمِ، وَ حُسْنُ الاْ دَبِ زينَةُالْعَقْلِ، وَبَسْطُ الْوَجْهِ زينَةُالْحِلْمِ.(90)
ترجمه :
فرمود: تواضع و فروتنى زينت بخش علم و دانش است ، اءدب داشتن و اخلاق نيك زينت بخش عقل مى باشد، خوش روئى با افراد زينت بخش حلم و بردبارى است .
23 قالَ عليه السلام : تَوَسَّدِ الصَّبْرَ، وَاعْتَنِقِ الْفَقْرَ، وَارْفَضِ الشَّهَواتِ، وَ خالِفِ الْهَوى ، وَ اعْلَمْ أ نَّكَ لَنْ تَخْلُو مِنْ عَيْنِ اللّهِ، فَانْظُرْ كَيْفَ تَكُونُ.(91)
ترجمه :
فرمود: در زندگى ، صبر را تكيه گاه خود، فقر و تنگ دستى را همنشين خود قرار بده و با هواهاى نفسانى مخالفت كن .
و بدان كه هيچگاه از ديدگاه خداوند پنهان و مخفى نخواهى ماند، پس مواظب باش كه در چه حالتى خواهى بود.
24 قالَ عليه السلام : مَنْ اءتَمَّ رُكُوعَهُ لَمْ تُدْخِلْهُ وَحْشَةُ الْقَبْرِ.(92)
ترجمه :
فرمود: هركس ركوع نمازش را به طور كامل و صحيح انجام دهد، وحشت قبر بر او وارد نخواهد شد.
25 قالَ عليه السلام : الْخُشُوعُ زينَةُالصَّلاةِ، وَ تَرْكُ مالايُعْنى زينَةُالْوَرَعِ.(93)
ترجمه :
فرمود: خشوع و خضوع زينت بخش نماز خواهد بود، ترك و رها كردن آنچه (براى دين و دنيا و آخرت ) سودمند نباشد زينت بخش ورع و تقواى انسان مى باشد.
26 قالَ عليه السلام : الاْ مْرُ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْىُ عَنِ الْمُنْكَرِ خَلْقانِ مِنْ خَلْقِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، فَمْن نَصَرَهُما اءعَزَّهُ اللّهُ، وَمَنْ خَذَلَهُما خَذَلَهُ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ.(94)
ترجمه :
فرمود: امر به معروف و نهى از منكر دو مخلوق الهى است ، هر كه آن ها را يارى و اجراء كند مورد نصرت و رحمت خدا قرار مى گيرد و هر كه آن ها را ترك و رها گرداند مورد خذلان و عِقاب قرار مى گيرد.
27 قالَ عليه السلام : إ نَّ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَخْتارُ مِنْ مالِ الْمُؤْمِنِ وَ مِنْ وُلْدِهِ اءنْفَسَهُ لِيَاءجُرَهُ عَلى ذلِكَ.(95)
ترجمه :
فرمود: همانا خداوند متعال بهترين و عزيزترين ثروت و فرزند مؤ من را مى گيرد (و هلاك و نابود مى گرداند)، چون دنيا و متعلّقات آن بى ارزش است تا در قيامت پاداش عظيمى عطايش نمايد.
28 قالَ له رجل : اءَوصِنى بَوَصِيَّةٍ جامِعَةٍ مُخْتَصَرَةٍ؟
فَقالَ عليه السلام : صُنْ نَفْسَكَ عَنْ عارِالْعاجِلَةِ وَ نار الْآجِلَةِ.(96)
ترجمه :
شخصى به حضرت عرض كرد: مرا موعظه و نصيحتى كامل و مختصر عطا فرما؟
امام عليه السلام فرمود: اعضاء و جوارح ظاهرى و باطنى خود را از ذلّت و ننگ سريع و زودرس ، همچنين از آتش و عذاب آخرت ، در اءمان و محفوظ بدار.
29 قالَ عليه السلام : فَسادُالاْ خْلاقِ بِمُعاشَرَةِالسُّفَهاءِ، وَ صَلاحُ الاْ خلاقِ بِمُنافَسَةِ الْعُقَلاءِ.(97)
ترجمه :
فرمود: معاشرت و همنشينى با بى خردان و افراد لااُبالى سبب فساد و تباهى اخلاق خواهد شد؛ و معاشرت و رفاقت با خردمندان هوشيار، موجب رشد و كمال اخلاق مى باشد.
30 قالَ عليه السلام : الاْ دَبُ عِنْدَالنّاسِ النُّطْقُ بِالْمُسْتَحْسَناتِ لاغَيْرُ، وَ هذا لايُعْتَدُّ بِهِ مالَمْ يُوصَلْ بِها إ لى رِضَااللّهِ سُبْحانَهُ، وَالْجَنَّةِ، وَالاْ دَبُ هُوَ اءدَبُ الشَّريعَةِ، فَتَاءدَّبُوا بِها تَكُونُوا اءُدَباءَ حَقّا.(98)
ترجمه :
فرمود: مفهوم و معناى ادب از نظر مردم ، تنها خوب سخن گفتن است كه ركيك و سبك نباشد، وليكن اين نظريّه قابل توجّه نيست تا مادامى كه انسان را به خداوند متعال و بهشت نزديك نگرداند.
بنابر اين ادب يعنى رعايت احكام و مسائل دين ، پس با عمل كردن به دستورات الهى و ائمّه اطهار عليهم السلام ، ادب خود را آشكار سازيد.
31 قالَ عليه السلام : ثَلاثُ خِصالٍ تَجْتَلِبُ بِهِنَّ الْمَحَبَّةُ: الاْ نْصافُ فِى الْمُعاشَرَةِ، وَ الْمُواساةُ فِى الشِّدِّةِ، وَ الاْ نْطِواعُ وَ الرُّجُوعُ إ لى قَلْبٍ سَليمٍ.(99)
ترجمه :
فرمود: سه خصلت جلب محبّت مى كند: انصاف در معاشرت با مردم ، همدردى در مشكلات آن ها، همراه و همدم شدن با معنويات .
32 قالَ عليه السلام : التَّوْبَةُ عَلى اءرْبَع دَعائِم : نَدَمٌ بِالْقَلْبِ، وَاسْتِغْفارٌ بِاللِّسانِ، وَ عَمَلٌ بِالْجَوارِحِ، وَ عَزْمٌ اءنْ لايَعُودَ.(100)
ترجمه :
فرمود: شرايط پذيرش توبه چهار چيز است : پشيمانى قلبى ، استغفار با زبان ، جبران كردن گناه نسبت به همان گناه حقّاللّه و يا حقّالنّاس -، تصميم جدّى بر اينكه ديگر مرتكب آن گناه نشود.
33 قالَ عليه السلام : ثَلاثٌ مِنْ عَمَلِ الاْ بْرارِ: إ قامَةُالْفَرائِض ، وَاجْتِنابُ الْمَحارِم ، واحْتِراسٌ مِنَ الْغَفْلَةِ فِى الدّين .(101)
ترجمه :
فرمود: سه چيز از كارهاى نيكان است : انجام واجبات الهى ، ترك و دورى از گناهان ، مواظبت و رعايت مسائل و احكام دين .
34 قالَ عليه السلام : وَ حَقيقَةُ الاْ دَبِ: اِجْتِماعُ خِصالِ الْخيْرِ، وَ تَجافى خِصالِ الشَّرِ، وَ بِالاْ دَبِ يَبْلُغُ الرَّجُلُ الْمَكارِمَ الاْ خْلاقِ فِى الدُّنْيا وَ الاَّْخِرَةِ، وَ يَصِلُ بِهِ اِلَى الْجَنَّةِ.(102)