هراز نيوز: سالگرد اعدام انقلابی تعدادی از بقایای سازمان مجاهدین خلق( منافقین) در مرداد ماه سال1367، بهانهای شد تا سایت جرس به انتشار بخشهایی از کتاب خاطرات مرحوم منتظری در مورد این وقایع بپردازد. منتظری در این خاطرات ضمن اینکه حکم امام راحل در برخورد با بقایای منافقین را اشتباه عنوان میکند، ادعاهایی دیگری را هم در مورد بیاطلاعی امام از اوضاع کشور و….پیش میکشد. در این زمینه، با استاد یعقوب توکلی، محقق و پژوهشگر تاریخ معاصر و جریانشناسی سیاسی، به گفتگو نشستهایم. گفتنیاست عضویت در پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامی، تدریس در دانشگاههای شهید بهشتی و قم، سردبیری نشریه زمانه و مدیریت گروه تاریخ تمدن پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، از جمله فعالیتهای استاد توکلی است و تاکنون بیش از 20 اثر علمی و پژوهشی به قلم وی منتشر شده است.
در ابتدا خواهشمندیم توضیح مختصری در مورد علل چرایی و چگونگی وقوع اعدامهای سال67 و نقش امام(ره) در آن، بفرمایید.
امام(ره) شخصیت کاملاً استراتژیستی بود که مسایل پیچیده را خیلی خوب میفهمید اما برعکس، خیلیها از این شخصیت، توقع رفتار یک مرجع معمولی را داشتند و یا در حل و فصل سؤال راجع به این شخصیت خیلیها درمانده شدند زیرا انصافاً آدم پیچیدهای بود و مسایل پیچیده را میفهمید. نقل است از آقای «عراقی» که میگفت وقتی قرار شد شورای مؤتلفه تشکیل شود، آن موقع امام از سه مسیر در مورد بنده تحقیق کردند که این آدم کیست؟ آیا پا به پای ما میآید یا نه و …. بنابراین، امام(ره) شرایط انقلاب را خوب میفهمید. در مورد اعدامهای 67 باید وضعیت مملکت را در نظر گرفت. در فضایی که تازه از شرایط جنگی خارج شدهایم، حالا نیرویی در داخل کشور با شعار مبارزه با امپریالیسم ظهور پیدا کرده بود و نیروی ستون پنجم و آلت دست نیروی نظامی و ارتش دشمن شده بود و سپس به کشور لشکرکشی کرده (در قالب عملیات مرصاد) و یک عدهای از آنها هم در داخل زندان بسیج شده و میخواهند دست به شورش مسلحانه بزنند. شاید سؤال شود که مگر میشود از داخل زندان با بیرون ارتباط برقرار کرد؟ باید گفت اساساً اگر زندانی سیاسی نتواند با سازمانش یا سازمانی نتواند با زندانی سیاسی ارتباط برقرار کند، باید فاتحهی هر دو را خواند. اصلاً اولین کاری که یاد میگیرند، نحوهی برقراری ارتباط است. به خصوص در فضای ایران که آن قدرها هم مشکلات ارتباطی جدی وجود نداشت و آن روزهایی که در واقع وضعیت جنگ هم بهم ریخته بود، اینها جسارت پیدا کرده بودند.
نکتهی بعدی این که اگر عملیات منافقین به پیروزی میرسید و کشور دست سازمان مجاهدین خلق میافتاد منطقه چه وضعیتی پیدا میکرد؟ آن موقع «صدام حسین» و «مسعود رجوی» بر خاورمیانه مسلط میشدند و دقیقاً چیزی شبیه این وضعیت در جریان «شاه سلطان حسین» اتفاق افتاد که در آن زمان ایران از عثمانیها شکست خورد و آنها بخشی از کشور را گرفتند، روسها هم از طرف شمال آمدند و یک اوضاع عجیب و غریبی شکل گرفت. امام(ره) شجاعت به خرج دادند اما دکتر مصدق در 28 مرداد این شجاعت را به خرج نداد و کشور از دست رفت. اگر این اتفاق نمیافتاد و جنگهای داخلی در کشور شکل میگرفت ما در عوض باید صدها هزار کشته میدادیم، ولی امام کسی بود که همیشه روشهای ایشان ضدجنگترین روشها بوده است. بنده بر اساس تبیین و تعیین استراتژی زندگی حضرت امیر(علیهالسلام) برای حضرت امام(ره) اصولی را معتقدم. حضرت امیر یکی از جنگ گریزترین انسانهای دنیا بود. وقتی تعداد جنگهای ایشان را میبینیم، به این نتیجه میرسیم که امام(علیالسلام) خیلی ملاحظه میکردند و خیلی اصرار و پافشاری میکنند که جنگ شروع نشود. حتی در جنگ با «عمرو بن عبدود» که یکی از بزرگترین افتخارات ایشان است، کلی ابن عبدود را معطل کرد و از او خواست که اصلاً نجنگد. چون اگر عمروبن عبدود معرکه را خالی میکرد، همان نتیجه حاصل میشد یعنی چه با کشته شدن او چه با خالی کردن میدان توسط او نتیجه جنگ یکی بود؛ شکست دشمن. باز خالی شدن میدان به مراتب بهتر بود یعنی برای اینها حماسه تولید نمیکرد بلکه این شکست روحی را هم برای اینها ایجاد میکرد زیرا خورد شدن قهرمان میتواند یک موضوع حماسی ایجاد کند. از این رو در سیرهی حضرت امیر میبینیم که آن حضرت جنگ گریزترین انسان خلایق در دنیاست.
دربارهی امام(ره) هم همین وضعیت را شاهد هستیم. امام(ره) جنگ گریز است اما اگر در آنجا دست به آن اقدام نمیزد کشور وارد یک جنگ داخلی مسلحانه میشد یعنی توانست با محاصرهی کسانی که با دشمن متحد شده بودند از خطر جلوگیری کند. بعد به لحاظ فقهی نیز مسأله مشخص بود و دقیقاً همان اقدامی که پیامبر اسلام(صلیاللهعلیهوآله) با بنی قریضه انجام داد، از سوی امام(ره) هم صورت گرفت. البته بنی قریضه مسلمانها را نکشتند. با مسلمانان متحد بودند اما به مشرکین پیغام دادند اگر شما بیایید ما هم از پشت به مسلمانان حمله میکنیم. پیامبر به اینها فرصت هم دادند اما به خاطر پیمان شکنی نظامی، سرانشان اعدام شدند. اینجا هم پیمان شکنی نظامی کرده بودند؛ امنیت داخلی را مصادره کرده بودند، از این رو مبنای شرعی مسأله هم مشخص است. اگر مجاهدین خلق در آن پروژه به پیروزی میرسیدند از آن طرف هم در داخل شورش میکردند، از سوی دیگر عدهای هم بودند که ناامید شده بودند و میتوانستند یک الگوی نظامی را در داخل کشور به راه بیندازند و اصلاً میتوانستند جنگ داخلی راه بیندازند.
در نظر بگیریم دو، سه هزار نفر اسلحه به دست بیایند در سطح شهر جنگ داخلی به راه بیندازند، در جنگ داخلی که به راه میافتد، کسان دیگری هم که حامیان اینها هستند جمع میشوند و تبدیل به صدهزار نفر میشوند. آن وقت اگر بخواهید صد هزار نفر را داخل شهر خلع سلاح کنید چه تعداد کشته میدهید؟ غیر از این صد هزار نفر، چه تعداد خودتان باید کشته بدهید.
منتظری در این خاطرات ادعاهایی را مطرح کرده است از جمله اینکه: «حکم امام یا جعلی بوده و یا امام اشتباه کرده است»، «اخبار و اطلاعات به امام نمیرسیده و امام بیاطلاع از وضع کشور بود»، «رنج نامهی سید احمد دارای مطالب کذب بود»، «عدهای درون نظام برضد منتظری توطئه کرده بودند و قصد حذف مرا داشتند» و… به این ادعاها چگونه میشود، پاسخ داد؟
واقعیت مسأله این است که انسانها در مواضع مختلف حرفهای گوناگونی میزنند. سیاسیون هم همین طور هستند، شخصیتها در مواضع مختلف صحبتهای گوناگونی مطرح مینمایند. این حقیقت ضمیر وجودی آدمی است. من در جلسهای با چند نفر از آمریکاییها که در مورد تاریخ شفاهی کار میکردند و در مورد بحران موشکی کوبا بحث شفاهی داشتند و خودشان منتقد بودند، پرسیدم که چه طور رییس جمهور شما، مسؤولین کشور شما تا زمانی که در مسؤولیت هستند یک موضع دارند و وقتی از همان مسؤولیت کنار میآیند موضعشان تغییر میکند و کار خودشان را نقد میکنند؟ جالب است برژینسکی تا زمانی که در پست بوده، مخالف هرگونه ارتباط با ایران بود سختترین دشمنیها را در ذهن داشت اما وقتی کنار رفت مدافع ارتباط با ایران شد.
این واقعیت بشر است. بشر در ظرف زمانی و مکانی که هست یک دیدگاهی دارد و وقتی که این ظرف زمان و مکانش تغییر پیدا میکند ممکن است دیدگاههایش نیز تغییر بکند. به خصوص اگر تزلزل شخصیتی هم در آدم وجود داشته باشد و خصوصاً اگر این ظرف زمانی و مکانی به واسطهی اختلاف و مشکل تغییر پیدا کرده باشد. این فقط مربوط به شخص آقای منتظری نیست. همهی آدمها این چنین هستند. وقتی کسی از مجموعهای جدا میشود منتقد آن مجموعه نیز میشود و نسبت به آن شاکی میگردد و این یک مقداری برای جامعهی ما خطرناک است. نتیجهاش این میشود که اعتماد جامعه ما نسبت به مسؤولین از دست میرود. مردم میگویند:ما چه میدانیم شما امروز این حرف را میزنید، فردا که مثلاً خانه نشین شدید حرفی غیر از این نزنید؟
واقعیت قصه این است که بحثهایی که آقای منتظری مطرح میکرد درست است که در موضع متنافر با نظام صورت گرفت، اما این موضع متنافر با نظام او دقیقاً بر این دلالت دارد که ان تصمیمی که در مورد ایشان گرفته شد، تصمیم درستی بود. اینکه ایشان وقتی برکنار شد به این صورت مخالف از آب درآمد و اختلافاتش را با نظام نشان داد، خود این مسأله حکایت از این دارد که برکناری آقای منتظری کاملاً معقول و منطقی بوده و این بهترین کاری بود که امام انجام داد.
ولی اصلیترین مسأله، مسألهی شخصیت شناسی است که از خود آقای منتظری اینجا ظهور و بروز پیدا میکند. از این رو وقتی که ما شخصیت شناسی آقای منتظری را در خاطراتش در نظر میگیریم، مشاهده مینماییم که چهقدر وضعیت ایشان متزلزل شده؛ وقتی که میآید خاطراتش را مینویسد، چهقدر با نظام زاویهی تنافر دارد؟ این موضع مخالفت یک وجه اساسی هم دارد، این که آقای منتظری میخواهد خود را تطهیر کند. تطهیر آقای منتظری با تخریب امام شدنی نیست چرا؟ برای اینکه ایشان جانشین امام بود، شاگرد امام بود، ایشان میگفت ما امام را مرجع تقلید کردیم و … پس باید چه کار کرد؟ راهی که وجود دارد این است که امام را از معرکه دور بکند یعنی به جای اینکه بگوید امام این فعل را انجام داد چون خودش هم متهم به فعل است، امام را متهم به عدم وقوع فعل میکند و میگوید امام بیاطلاع است. حرفهای منتظری در خاطراتش عمدتاً براساس این محور جلو میرود، چون اگر بگوید امام در جریان بوده، پای خودش نیز به میان میآید و آن وقت باید بایستد به سؤالات دیگری جواب بدهد. از این رو بهترین کار این است که آقای «ری شهری»، «حاج آقا احمد» و دیگران مورد سؤال واقع بشوند، نه امام.
به نظر میرسد در نظرهای منتظری نوعی تناقض دیده میشود، بالاخره او خودش را نظریهپردازان ولایت فقیه میداند، از سوی دیگر وقتی ماجراهای اعدامها را شرح میدهد و آن را اشتباه امام عنوان میکند، میگوید: «سیستم یک نفره منجر به اشتباهات بزرگ میشود»، این سیستم یک نفره همان تئوری ولایت فقیه است؟
ایشان مسألهی ولایت فقیه را همراه با امام فهمیده و بعد خودش تقریر کرده و به طور مفصل بحث کرده است. ما نمیخواهیم در اصل نظرهای فقهی ایشان تردید بکنیم. اما سیستم یک نفره همه جای دنیا هست. همه جای دنیا تصمیمگیری نهایی یک نفره است. سیستم دو نفره کجاست؟ کجا رییس جمهور دو نفر است؟ در دورانهای قدیم پادشاهان دو نفره بودند؟ بله؛ بحث شورایی مطرح هست ولی آنجا هم یک نفر اجرا میکند. این نظام یک نفره که ایشان فکر میکنند منتهی به فساد و اشتباهات این چنینی میشود، اگر دست خود آقای منتظری بود چی میشد؟ منتهی به اشتباه نمیشد؟ ایشان اگر برکنار نمیگردید قرار بود به این سیستم یک نفره تکیه بکند. ایراد این چنین در واقع یک سلب مسؤولیت و به اصطلاح پاک کردن مسأله است.
اول؛ سیستم دو نفره و سه نفره کجای دنیا وجود دارد؟ سپس جوامعی که سیستم آنها چند نفره بود، مرتکب اشتباه نشدند؟ اگر بحث وقوع اشتباه هست، به طور طبیعی در بحث ولایت فقیه ما محدویتهایی را انتخاب کردهایم که آن را کم میکند که خود ایشان هم نوشته است. محدودیتهایی مانند ویژگیهای اخلاقی، فقهی و علمی ولی فقیه و جایگاهی که نشسته است، همهی اینها پتانسیل عدم اشتباه ولی فقیه را بالا میبرد.
در نظام ولایت فقیه همهی آن چیزی را که ممکن است در دنیا برای رهبر سیاسی مایهی فساد به شمار رود، محدود کردهایم. طرح مسأله این گونه اتفاقاً نشان میدهد که ایشان اصلاً تعلق خاطر به چیزی که نوشتهاند، ندارند و این بحث را شاید خیلی جاها دیگران برایش ویرایش کردهاند. در منظر تاریخ نگاری به نظر میرسد که کسانی دیگری هم در نوشتن متن دست داشتهاند.
به نظر شما جریان سبز و رسانههای آنها چرا پس از 30 سال این موضوع را برجسته و مطرح میسازند؟آیا مطرح کردن ادعاهای بالا در مورد امام و دفاع از منتظری با ادعای خط امامی بودن جریان سبز و رهبران آنها تعارض ندارد؟
شما باید دشمن را بشناسید. وقتی کسی دشمن میشود و میخواهد دشمنی کند، برای دشمنی کردن از هرچیزی استفاده مینماید. نکتهی دیگر این که، آقای منتظری زحمت کشید شبههای را وسط مجموعهای از شبهات انداخت که حالا اصحاب «جرس» و «بی.بی.سی» و اینها جای خود دارند. سالهای سال باید خیلیها راجع به این فکر و مطالعه کنند و اشتباهاتش را بیان کنند ولی این طور نمکدان شکنی تاکنون سابقه نداشته است. آقای منتظری به شدت نمکدان شکنی کرد. بعضیها نمک میخورند و نمکدان میشکنند ولی بعضیها هستند که نمکدان را سر صاحب نمکدان میشکنند. اما خط امامی که این جریان مطرح میکنند، خط امام نیست، خطی است که میخواهد منتهی به حذف رهبری شود. حکایت همانهایی است که آمدند گفتند: «حسبنا کتاب الله…» یا چون پیامبر در خانهی عایشه از دنیا رفت او امالمؤمنین است و باید پشت پرچم امالمؤمنین همسر پیامبر قرار بگیریم، آنها هم از خانوادهی پیامبر سخن میگفتند مگر اصحاب جمل نماز نمیخواندند؟ مگر اصحاب جمل سیف الاسلام و طلحه الخیر نبودند؟ امالمؤمنین نبودند؟ پشت ادعای خط امامی، کسان دیگری هستند. منطقی است که از محمل خط امام استفاده بکنند. ولی مسأله اینجاست شما که ادعای خط امام میکنید، کجای آن ایستادهاید؟ این میدان است و شما کجای اردو هستید؟ اردوی شما کجاست؟ در چه صفی ایستادهاید و برای چه اردویی تیر میاندازید؟ کجای صف ایستادهاید؟ صفی که پشت سرش همان اسراییل و غرب هستند؟ این صف حمایت از امام است؟ نه خط امام، محمل است آنچنان که قرآن محمل شد.