ما خیلی دوران ستم شاهی زندانی کشیده زیاد داشتیم اما من کسی را ندیدم که 28 سال در زندان مستمرا حضور داشته باشد.ایشان 23 سال در زمان کمونیست ها و 5 سال هم در زمان بعد از استقلال در جهت دفاع از تشیع در زندان به سر بردند و شکنجه های عجیبی شدند.
گروه فرهنگی مشرق-“خمینی چی” صدایش می کردند-آنهایی که بیشتر از او بدشان می آمد- حاج آقا ترک بود با چهره ای مهربان و صورتی دلنشین همراه با محاسنی که ما را به یاد شیعیان می انداخت.

مذهبی بود و محل رجوع مذهبی های “آذربایجان شوروی” که امروز گویا جمهوری آذربایجان می نامندش(که نمی دانم جمهوری بودنش را از کجا می توان فهمید) علی الخصوص مردم شهر معروف “نارداران”. شهری که با این که چند کیلومتر با باکو و سواحل مملو از فسادش فاصله ندارد اما قرن ها مرکز تجمع ارادتمندان به اباعبدالله الحسین(ع) و شیعیان مذهبی بوده، جایی که شاید بتوان آن را “قم آذربایجان” نامید.
پیرمرد شده بود رهبر “اسلامگرایان آذربایجان” آن هم زمانی که تمام تحرک های مذهبی ها توسط سران “کا گ ب”  شوروی رصد و سرکوب می شد به جز قمه زنی! سال ها زندان و درد و شکنجه (روحی و جسمی) نصیبی بود که دولت های شوروی و جمهوری آذربایجان برایش به ارمغان آورده بودند!

“حاج علی اکرام علی اف” عاشق امام شده بود!… هنوز هم رحل چوبی سحرانگیز و عجیبش را می توانی از لابه لای ضریح حرم امام(ره) ببینی! کسی که گویا هیچگاه امام را ملاقات نکرد، هر چند که بعدها نایب عزیزش امام خامنه ای او را با تعبیر:” دوست من حاج علی اکرام”! یاد کرد و چه تعبیر سنگینی!

” حاج علی اکرام انسان فوق العاده ای بود که بخش اعظم عمر خویش را در زندان ها و تحت شکنجه های سنگین سپری نمود” تعبیری است که آیت الله مکارم درباره ایشان به کار برده اند و هر چند که در زلزله رودبار برای نجات مردم آسیب دیده شتابان به ایران آمد و همچنین کسی بود که قبل از همه ی ما آوینی را شناخت و در خاطراتش سال ها قبل چنین نوشت:” مرد عجیبی بود بسیار معنوی و جذاب. او به هیچ هنرمند و هنرشناسی شبیه نبود. مرد خدا بود و پر از نور و معرفت. خبر شهادت او – دوسال بعد- ما را بسیار متاثر کرد. در هفتمین روز شهادتش به یاد او و همه شهیدان ایران مراسمی را در نارداران برگزار کردیم.”

اما بسیاری از ما حتی اسم او را نشنیده ایم و چه بسیار از این “قهرمانان” که این گونه بر سر حق شان جفا کرده و می کنیم و خواهیم کرد. خاطرات حاج علی اکرام کافی است برای این که تمام ما را شرمنده کند، زمانی که آیت الله شریعتمداری ها با تکیه بر لباس روحانی و مذهبی برای خودشان دار و دسته ی حزبی- قومیتی راه انداخته بودند بصیرت این پیرمرد ترک آذربایجانی همه را به تعجب می اندازد آن جا که سال ها قبل از رحلتش این چنین نوشت:” … مدتی بعد قبوض وجوه از دفتر امام به وسیله آقای قضایی به دستمان رسید؛ ما قبوض را زیارت کردیم و بوسیدیم. چرا که از محضر امام آمده بود…”

“محمد رضا معماری” در برنامه راز مدت ها قبل خطاب به طالب زاده آنچه را که شایسته “ابوذر قفقاز” (تعبیری که آقای عبدالحسین شهیدی ارسباران نویسنده ی کتابی با همین نام در مورد ایشان به کار برده اند) بود گفته اند، محمد رضا معماری این چنین می گوید:” ما خیلی دوران ستم شاهی زندانی کشیده زیاد داشتیم اما من کسی را ندیدم که 28 سال در زندان مستمرا حضور داشته باشد.
ایشان 23 سال در زمان کمونیست ها و 5 سال هم در زمان بعد از استقلال در جهت دفاع از تشیع در زندان به سر بردند و شکنجه های عجیبی شدند. پیرمرد فوق العاده نورانی و قدرتمندی که انسان از وجود چنین کسانی برای دفاع از تشیع احساس غرور می کند…
[در آذربایجان] در سنگ قبر بسیاری از قبر ها آرم جمهوری اسلامی و تصویرضریح مطهرامام رضا(ع) حک شده است. این را از حاج علی سوال کردم .ایشان گفتند که ما می خواستیم  اگر تاریخی گذشت و کسی از اینجا عبور کرد بداند که ما شیفته ی جمهوری اسلامی بودیم.

آذربایجانی ها علاقه ی فراوانی به شهید باکری داشتند و حتی وقتی مقام معظم رهبری به آنجا تشریف برده بودند یک قالی ای که عکس شهید باکری را رویش بافته بودند هدیه کرده بودند، خیلی عجیب شیفته شخصیت شهید باکری بودند. در حقیقت یک فضای معنوی معنوی عجیبی دارند، چیزی شبیه سال 57 انقلاب خودمان.”

شاید درک این ایمان زمانی برایمان سهل تر گردد که جملات پایانی را از قول فردی که با ایشان آشنا بوده این طور برایتان روایت کنم: منصور حقیقت پور:” به یاد دارم روزی این مرد بزرگ می فرمود “در زمان جنگ تحمیلی عراق علیه ایران ما در شوروی سابق موفق شدیم با یک رادیو دو موج اخبار جبهه های نبرد را دریافت کنیم، یک روز صدای ایران اعلام کرد رزمندگان ایران نیاز به پتو و لوازم گرم کننده دارند،ما احساس کردیم که سرما رزمندگان اسلام را رنج می دهد، آن شب وقتی در رختخواب قرار گرفتم، قلبم راضی نشد، من در جای گرم بخوابم و رزمندگان اسلام در شرایط سرد باشند وسایل رختخواب را جمع کردم که روی فرش بخوابم روی فرش هم دلم راضی نشد ناچار فرش را کنار زدم صورت خود را بر روی سنگ سرد کف منزل گذاشتم که با رزمندگان شما قدری همراه باشم.”

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *