هیزم شکن تبر میزد بر تنهی درخت…درخت از مرگ و از افتادن نمیترسید…نگرانیاش از این بود که آن پرندهای که سالها پیش کوچ کرده بود، روزی باز گردد و جایی برای استراحت نداشته باشد!!
*
بازیگوش بودم
اینکه تمام عمر مشق نام تو میکنم
تنبیه خداست!!
*
مزاحم آدمی که مشغول فراموش کردن شماست نشوید!…
هیچ قاتلی دوست ندارد هنگام کشتن کسی، مزاحمش شوند!!!