بسیجیبودن فرهنگ مجاهدان گمنام است/بچههای تیم ملی فوتبال چشم ملت ما را روشن کردند
حالا من چند جمله از آن ادبیات فاخر امام بزرگوار را میگویم که یادتان بیاید امام عزیز ما در این بیانیه در این خطابه در واقع با بسیج مثل یک پدری صحبت کرد که به فرزندان خودش عشق میورزد. این عبارات را من میخوانم: «… بسیج مدرسه عشق، مکتب شاهدان و شهیدان گمنامی است که بر گلدسته های رفیع آن اذان شهادت و رشادت سر دادند….»
چه ادبیات فاخری، چه تعبیرات بلندی: «… درخت پرثمری است که شکوفه های آن بوی بهار وصل و طراوت یقین و حدیث عشق میدهد…»
بعد امام با آن عظمت که دنیا را تکان داد، تاریخ را تکان داد، میگوید: «من افتخارم این است که بسیجیام… من دست یکایک شما را میبوسم.» واقعا اینها فراموش شدنی نیست.
خب، شما مخاطب این بیانید، شما بسیجیان امروز، امام نفرمودند بسیجی دهه ۶۰؛ شما، بسیجیان بعد از شما، تا دورههای آینده، همه مخاطب این امام میگوید من دست شماها را می بوسم.
بسیجی بودن یعنی مظلوم شدن برای اینکه مظلوم را رهایی ببخشد. دیدید در این قضایای اخیر بسیجیهای مظلوم خودشان مظلوم واقع شدند، برای اینکه نگذارند ملت، مظلومِ یک مشت اغتشاشگر غافل یا جاهل یا مزدور بشود. خودشان مظلوم واقع میشوند، برای اینکه جلوی ظلم دیگران را بگیرند.
بسیجی دهه شصتی و دهه هشتادی و دهه نودی تفاوتی ندارند. شما دهه هشتادی و دهه هفتادی و … هستید؛ جوانان نورس هستید؛ نه امام را دیدهاید نه دوران انقلاب را دیدهاید نه دوران دفاع مقدس را دیدهاید، اما همان روحیهی جوان تو میدان جنگ در شما هم هست. دههی شصت و نود و هشتاد ندارد؛ این حرفهای انقطاع نسلی و از این چیزهایی که میگویند، اینها حرفهای روشنفکری در گعدههای روشنفکرانه است؛ واقعیتها غیر از این است. امروز بسیج، همان بسیج دهه شصت است.
امروز، هم کشور ظرفیت دارد که بسیجی تربیت کند و رویشهای نوبهنو را در بسیج به وجود بیاورد. بسیج هم این ظرفیت را دارد که کشور را قدمبهقدم با گامهای بلند جلو ببرد.
این ظرفیت تازه به وجود نیامده، در دوران حکومت های طاغوتی، همین روحیه بسیج پروری ورود در میدان، نترسیدن، با دشمن سینه به سینه شدن در دوران گذشته هم بود. منتها یا بیگانه ها مسلط بر کشور بودند و سرکوب میکردند، یا خود حکومت ها فاسد بودند.
حالا نمونه هایی از سابقه روحیه بسیجی را من اینجا یادداشت کردم:
در مشهد؛ محمدتقیخان پسیان.
در رشت؛ میرزا کوچکخان جنگلی.
در اصفهان؛ آقا نجفی و حاجآقا نورالله؛
در شیراز؛ آسد عبدالحسین لاری و بعضی دیگر از بزرگان علما، شیخ جعفر محلاتی
در بوشهر؛ رئیسعلی دلواری.
و در جاهای دیگر هم همینطور، زیاد است دیگر.
غالباً اینها یا سرکوب شدند یا کمک نشدند یا دولتها برایشان مانع ایجاد کردند. این روحیهی بسیجی وجود داشته اما در دوران انقلاب همین ظرفیت افزایش پیدا کرد به خاطر اینکه انقلاب روحیهی ضد استکباری و ضد استبدادی مردم را تقویت کرد.
امام بسیج را شجره طیبه دانستند. خصوصیت شجره طیبه این است، که در هر دوره ای، ثمرات شیرین خود، نتایج خودش رو بروز میدهد.
در هر دوره ای حضور بسیج، زنده بودن انقلاب را نشان میدهد، نشان میدهد انقلاب زنده است، به کوری چشم آنهایی که از کلمه انقلاب وحشت میکنند، ناراحت میشوند؛ دوست ندارند اسم انقلاب آورده بشود؛ از انقلاب ابراز بیزاری میکنند، برائت میکنند اما وجود بسیج نشان میدهد انقلاب زنده است، انقلاب نوزاست، پدیدآورنده است.
دیروز بچههای تیم ملی ما چشم ملت ما را روشن کردند؛ انشاءالله چشمشان روشن باشد…
با انقلاب اسلامی کشور هویت وابستگی و آویزان بودن به انگلیس و آمریکا را تبدیل کرد به هویت استقلال، استحکام، روی پای خود ایستادن، حرف قدرتمندانه زدن، باج ندادن.
این هویت جدید طبعاً در ایران منحصر نماند. در کشورهای دیگر ملتها بیدار شدند.
بنابراین غربیها باید به فکر علاج می افتادند، غربیهایی که تا دیروز، در ایران و بر این منطقه مسلط بودند، حالا دیدند همه چیز را تقریبا دارند از دست میدهند، باید چه کنند؟ باید ایران و انقلاب را نابود کنند… اینکه میگویم، مال چهل سال پیش است، آن روز هنوز انقلاب یک نهال بود؛ هنوز این درخت تناور به این شکل درنیامده بود.
بعد که جنگ تحمیلی شد، هشت سال همه دنیا با صدام همکاری کردند، در عین حال صدام شکست خورد؛ بیشتر فهمیدند که با ایران نمیشود روبرو شد؛ میدیدند امتداد انقلاب اسلامی و عمق راهبردی انقلاب را.
لذا غربیها به فکر این افتادند که قبل از آنی که از پا بیندازند جمهوری اسلامی را، باید رفت کشورهای دوروبر را، آنجاهایی که عمق راهبردی ایران هست، اینها را بایستی اول فلج کرد.
شخصیت های برجسته سیاسی آمریکایی، این توطئه را افشا کردند: شش کشور هست که قبل از ایران بایستی حکومت های این شش کشور را ما ساقط کنیم، تسلط بر اینها پیدا کنیم، این شش کشور که ساقط شدند، ایران ضعیف میشود، آنوقت میشود به ایران حمله کرد. این شش کشور:
یکی اش عراق بود.
سوریه بخاطر اینکه از زمان حافظاسد، از اول جنگ، سوریه در کنار ما بود. پس دولت سوریه هم باید ساقط بشود.
سوم لبنان؛ لبنان چرا؟ بخاطر اینکه در آنجا پایگاههای مستحکم انقلابی، یعنی حزب الله و حزب أمل، آنجا هستند، طرفدار ایرانند.
چهارم، لیبی در شمال آفریقا. برای اینکه میدانستند لیبی در یک مواردی پشتیبانیهایی از ما کرده، پشتیبانیهای نظامی از ما کرده بود، در زبان هم از طرف ما حمایت میکرد.
پنجم، سودان. سودان هم دلایل خاصی داشت، روشن بود. سرانش با ما رفتوآمد داشتند. میآمدند، میرفتند، در دورههای مختلف. بعد از اینکه آنجا انقلاب شده بود و پیروزی به دست آورده بودند، با ما ارتباط داشتند. بعد هم سومالی، آن هم به یک دلیل دیگری.
این شش تا کشور بایستی تضعیف میشدند، از بین میرفتند، حکومتهایش ساقط میشدند، در واقع عمق راهبردی ایران به نظر آنها این شش تا کشور بود اینها بایستی در اختیار آمریکا و استعمار قرار میگرفتند، بعد میآمدند سراغ ایران.
اما ایران چکار کرد؟ جمهوری اسلامی در شمال آفریقا مطلقا ورود پیدا نکرد، نه در لیبی، نه در سودان نه در سومالی، نخواستیم وارد بشیم و وارد نشدیم، اما در این سه کشور، یعنی کشور عراق و کشور سوریه و کشور لبنان، سیاست ایران کارکرد پیدا کرد، حضور نظامی به آن صورت نداشتیم، اما آنجا کار انجام گرفت.
نتیجهی این کار چه شد؟ شکست آمریکا در این سه کشور. اینها میخواستند اختیار عراق را در دست بگیرند، نشد؛ اینها میخواستند حکومت سوریه را ساقط کنند، نشد؛ اینها میخواستند حزبالله و أمل را در لبنان از بین ببرند، نشد، نتوانستند.
این نقشهای بود که آمریکاییها با چند میلیارد دلار پول و هزاران ساعت کار فکری کشیده بودند، برای اینکه بتوانند به ایران لطمه بزنند، این نقشهی اینها، توطئهی اینها خنثی شد، با نیروی عظیم و کارآمد جمهوری اسلامی که مظهر و پرچم این نیروی عظیم شخصی بود به نام حاج قاسم سلیمانی. حالا معلوم میشود که چرا اسم حاج قاسم سلیمانی برای ملت ایران اینقدر محبوب است، برای دشمنان ایران اینقدر مغضوب است.
استعمار غرب نسبت به منطقهی غرب آسیا، یک رویکردی دارد. این منطقهای که خودشان اسمش را میگذارند «خاورمیانه»، بعد از دو جنگ جهانی استعمار غربی، اول اروپا بعد هم آمریکا، نسبت به این منطقه یک توجه خاص، رویکرد خاصی را به وجود آوردند چرا؟ چون منطقه منطقهی مهمی است. مهمترین عامل حرکت چرخهای صنعتی دنیای غرب به عامل نفت وابسته است. مرکز عمدهی نفت در دنیا در اینجاست. منطقهی غرب آسیا منطقهی ارتباط شرق و غرب است.
رژیم غاصب صهیونیستی را به عنوان پایگاه غرب، اول پایگاه اروپا بعد هم پایگاه آمریکا قرار دادند برای اینکه بتوانند مسلط به این منطقه باشند. کشورها را به جان هم بیندازند، جنگ درست کنند، تحمیل کنند، توسعه بدهند، غارت کنند؛ اصلاً رژیم صهیونیستی را برای این بهوجود آوردند.
در این منطقه غرب آسیا هم یک نقطه هست که از همه مهمتر است و آن ایران است؛ ایران از همه مهمتر است؛ بخاطر اینکه هم ثروتش بیشتر از همهی این کشورهاست: نفت، گاز، معادن طبیعی؛ هم نقطهی وقوع این کشور، حساسترین نقطه است، چهارراه است، چهارراه شرق و غرب.
روی ایران بیشتر از همه حساس بودند. لذا روی ایران سرمایهگذاری کردند. اول انگلیسها آمدند هر چه توانستند نفوذ پیدا کردند، وارد شدند، تشکیلات درست کردند. بعد هم آمریکاییها آمدند، آمریکاییها هم اولی که آمدند با عنوان کمک آمدند. بعد کم کم جای پایشان را محکم کردند، دیگران را کنار زدند یا تضعیف کردند، خودشان مسلط شدند بر ایران. روی کشورهای دیگر خاورمیانه هم همینجور، هرکدام به یک نحوی.
این وضع کشور و منطقه قبل از انقلاب است. انقلاب اسلامی در ایران ناگهان همهی چرتهای اینها را پاره کرد. یک حادثهای پیش آمد، یک ضربهی مهلکی به این سیاست استعماری، انقلاب وارد کرد، اینها گیج شدند. رئیسجمهور آمریکا آمده بود ایران و میگفت ایران جزیرهی امن است. هشت نه ماه بعدش انقلاب شد، همین جزیره امن، اینجور اینا غافلگیر شدند، اینجور انقلاب ناگهان در مقابل اینها ظاهر شد و اینها را با ترس و تردید و خوف به کنج انزوا راند. انقلاب شد یک سد مستحکم، اینها را بیرون کرد، عواملشان یک عده ای خودشان فرار کردند، یک عده ای بیرون شدند، یک عدهای اعدام شدند، یک سدی در مقابل حضور آمریکا و حضور غرب به طور کلی در منطقه ایجاد کرد.