وحدت
سحر آمدند کویت به هوای قیل و قالی
دو هزار لن ترانی تو بگفتی از سوالی
(اشاره به آیات 141و142 اعراف داستان حضرت موسی)
من بینوا هم امشب هوس وصال دارم
که مگر گشایم از عشق رخ تو پر و بالی
سحر آمدم به کویت به هوای دیدن تو
انا رفت و من تو گشتم ، تو من و عجب وصالی
نه ترا شنیدم از خود نه جواب لن ترانی
چه خوش است جذبه هایی که نباشدش مثالی
به سکوت نیمه شبها ، ز تذکر و تفکر
به خیال سرکش خود بزن از عمل عقالی
ز خیال چون گذشتی و به عقل رو نمودی
ز تجلیات ذاتی برسی به هر کمالی
نه ورا ز تو جدایی نه تورا ز او فراق است
متحیرم از این حال کمال انفعالی
چو وزد ز کوی دلبر دل شب نسیم رحمت
سهر و سکوت و خلوت ، هیمان و شور و حالی
چو ز شش جهت ندای عنت الوجوه آید (اشاره به آیه 111طه)
دگر از حدیث کثرت ز چه رو بود مقالی
به حضور آن دلآرا چه خوش است صمت یکجا
نبود به ساحت عشق ، کلام را مجالی
چه شود سکوت گردد ز برای سرو شیدا
ز عطای دوست ذکر متجلی لیالی
سحرگاه
1399/05/15