۲۵ آذر ماه سالروز تاسیس حزب ایران نوین فرصت مناسبی برای بررسی نظام حزبی در ساختار سیاسی نظام شاهنشاهی پهلوی است. همان نظامی که پادشاهش تحزب را «مانع از هم گسیختگی اجتماعی» می دانست اما ساواک، سازمان اطلاعات و امنیت شاهنشاه، نظام حزبی را «به منزله تجارتخانه و مؤسسه ای انتفاعی» می دانست.
به گزارش ایسنا، سازمان اطلاعات و امنیت رژیم پهلوی نگاه جالبی نسبت به حزب و ساختار احزاب داشت. در اسناد منتشر شده در کتابهای مختلف نظر ساواک نسبت به تحزب عصر پهلوی اینگونه انتشار یافته است: «عده ای تنها منافع فردی را در قالب تشکیلات دنبال می کردند». این نهاد امنیتی و اطلاعاتی محمدرضا شاه در اسناد رسمی خود علت «بی رغبتی و بدبینی عموم مردم ایران» به نظام حزبی را همین مسائل ثبت کرده است.
ساختار حزبی چیست؟
حزب سیاسی به مفهوم جمعیتهای خاص دارای اهدافی ویژه که منتج از شرایط عینی و ذهنی ساختار نظام سیاسی جامعه خویش باشند که در ایران پیشینهای چندان قوی ندارند و تنها به بعد از دوران مشروطه برمیگردد و آن هم به صورت منقطع و پارهپاره به طوری که هرگاه بحران سیاسی به وجود میآمد این احزاب متلاشی شده یا تجزیه میشدند.
احزاب دولتی گروههایی هستند که علت وجودیشان با دولت پیوند خورده و به صورت فرمایشی شکل میگیرند. احزاب دولتی به معنای واقعی کلمه مفهوم حزب را برآورده نمیکنند بلکه عموماً توسط دولتمردان و در تقابل با احزاب سیاسی حاضر در کشور ایجاد میشوند. در حقیقت کارکرد اصلی این احزاب فرمایشی در جوامع استبدادی «ضد حزب» بودن آنهاست؛ بصورتی که با مهار پتانسیلهای سیاسی سایر احزاب جلوی کارکرد واقعی احزاب سیاسی را گرفته و به مطالبات سیاسی مردم جهت دهی مورد نیاز حاکمیت را بدهند.
کارکرد احزاب در دوران پدر و پسر
در دوره حکوت رضاشاه سید محمد تدین با راه اندازی حزب تجدد به عنوان یکی از احزاب دولت ساخته به دستور رضا شاه تشکیل شد که در زمان نخستوزیری او در تلاش برای ایجاد نوعی سیستم حزبی شبیه به ترکیه تلاش شد که باز به دستور او و پس از به سلطنت رسیدن وی تعطیل شد.
فکر ایجاد حزب دولتی در عصر پهلوی دوم، پس از کودتای ۲۸ مرداد با تلاش محمدرضا پهلوی در ایران شکل گرفت. قصد حکومت از تشکیل چنین احزابی، در دست گرفتن نبض فعالیتهای سیاسی جامعه بود. اما این فکر تا سال ۱۳۳۵ همچنان در ذهنها باقی ماند. تا اینکه به دستور شاه، اسدالله علم مسؤول تأسیس حزب مردم شد. این حزب در اردیبهشت ۱۳۳۶ اعلام موجودیت کرد. سران این حزب غالباً چهرههای علمی و دانشگاهی و شخصیتهای سیاسی و حکومتی بودند. رهبر عملی این حزب تا پایان حیات سیاسی آن اسدالله علم بود. از دیگر بنیانگذاران این حزب میتوان از یحیی عدل، پرویز ناتل خانلری، موسی عمید، حسن ستوده تهرانی و احمد فرهاد نام برد.
یک سال بعد دومین حزب دولتی توسط نخستوزیر وقت منوچهر اقبال تأسیس شد. اعضای این حزب بیشتر از میان وزرا، نمایندگان مجلس، مقامات وقت و رجال سیاسی اداری رژیم بودند. هیأت مؤسسه حزب متشکل از محمود جم، عزالممالک اردلان، حاج سید اسدالله موسوی، دکتر محمدعلی هدایتی، حسام دولتآبادی، محمد حجازی و دکتر شاهکار تشکیل بود.
این هیأت ریاست و دبیرکلی حزب ملّیون را به نخستوزیر وقت و مؤسس حزب منوچهر اقبال واگذار کردند. اقبال هم اولین جلسة حزبی خود گفت: در دنیای امروز حکومت دموکراسی بدون احزاب و تشکیلات اجتماعی معنی ندارد. شاهنشاه دستور فرمودهاند که سیستم دو حزب در مملکت برقرار شود پس حزب ملّیون در مقابل حزب مردم تأسیس شد.
اوج فعالیت حزبی دو حزب مردم و ملّیون در سال ۱۳۳۹ مقارن با انتخابات دوره بیستم مجلس شورای ملی متجلی شد. در این دوره تقلبات فراوان و زد و بند بسیاری صورت گرفت. با آشکار شدن اسناد تقلبات انتخاباتی و تبایز و زد و بند، حزب مردم به عنوان اقلیت و حزب ملّیون به عنوان حزب اکثریت انتخابات باطل اعلام شد و هر دو حزب اعتبار خود را از دست دادند. بدین ترتیب اقبال نخستوزیر وقت از سویی و اسدالله علم از سوی دیگر از دبیرکلی حزب ملّیون و مردم استعفا دادند و حزب ملّیون عملاً با برکناری نخستوزیر از میان رفت اما حزب مردم به صورتی کمرنگ با رهبری دکتر یحیی عدل و سپس علینقی کنی، ناصر عاملی و محمد فضائلی تا سال ۱۳۵۳ در صحنه بود و در دوره های بیست و یکم در سال ۱۳۴۲و بیست و دوم در سال ۱۳۴۶و بیست و سوم در سال۱۳۵۰ در انتخابات مجلس شورای ملی با حزب ایران نوین رقابت کرد و نقش اقلیت را داشت. حزب مردم در دوران حیات خود با جناحبندیها و اختلافات بسیاری روبهرو بود و سرانجام در سال ۱۳۵۳با برقراری نظام تک حزبی به کلی از بین رفت.
کانون مترقی ایران نه به عنوان حزب بلکه به صورت جمعیت در سال ۱۳۴۰ توسط گروهی از جوانان تحصیلکرده در آمریکا و پارهای از وزرا و رجال دولتی چون حسنعلی منصور و امیرعباس هویدا تشکیل شد. با از میان رفتن حزب ملّیون در نقش حزبی در مقابل حزب مردم ظاهر شد و در بیست و یکمین دوره انتخابات مجلس شورای ملی در سال ۱۳۴۲ شرکت کرد. تأسیس این کانون در واقع پیشدرآمد تاسیس حزب ایران نوین بود که یک سال و اندی بعد از سوی اعضای کانون مترقی تاسیس شد. شایان ذکر است که نمایندگان اکثریت حزب ایران نوین در مجلس اکثریت را در دست داشتند.
طلوع و غروب حزب ایران نوین
این حزب با تغییر اسم کانون مترقی ایران در آذر سال ۱۳۴۲ تاسیس شد. حزب ایران نوین بزرگترین و ماندگارترین حزب دولتی در عصر پهلوی بود که همواره تا تأسیس نظام تک حزبی، اکثریت را در دست داشت و بیش از یک دهه در فضای خالی از فعالیتهای حزبی به حیات خود ادامه داد. نخستین دبیرکل این حزب حسنعلی منصور بود که در اسفند ۱۳۴۲ به نخستوزیری رسید. با قتل منصور معاون دبیرکل حزب ایران نوین، امیرعباس هویدا نخستوزیر و دبیرکل حزب شد. این حزب در بیست و دومین و بیست و سومین دوره انتخابات مجلس شورای ملی در سالهای ۱۳۴۶ و ۱۳۵۰ اکثریت مجلس را در اختیار داشت و در سال ۱۳۵۳ بزرگترین و پرطرفدارترین حزبی بود که در حزب رستاخیز ادغام شد.
فعالیت حزب ایران نوین بسیار وسیع بود و کمیتههای متعددی را علاوه بر کمیته مرکزی دربر میگرفت. این کمیتهها شامل کمیته اجرایی و دفتر سیاسی، سازمان جوانان، زنان، کشاورزان، کارگران، بازرگانان، سندیکاهای کارگری، اتحادیههای اصناف و تشکیلات وابسته دیگر بود.
این حزب نشریاتی در سراسر کشور منتشر میکرد و روزنامه ندای ایران نوین ارگان آن محسوب میشد. حزب ایران نوین برای آموزش کادر خود اقدام به تأسیس مدرسه عالی علوم سیاسی و امور حزبی کرد که پس از ادغام آن در حزب رستاخیز، به آن حزب متعلق شد.
شاه در ۲۱ اسفند ۱۳۵۳ سربسته به اسدالله علم گفته بود که ترس او از بلندپروازیهای حزب ایران نوین و هویدا باعث انحلال احزاب گذشته و تشکیل حزب واحد رستاخیز شده است.
علم در این باره چنین نوشته بود: «باز هم صحبت حزب جدید شد. عرض کردم نخستوزیر هم خیلی پکر است. فرمودند چرا؟ عرض کردم آخر حزب ایران نوین ادعای اکثریت قاطع بین مردم ایران داشت و شاید هم حسابهای دیگر، کسی چه میداند. فرمود او البته آدم باهوشی است و مطمئن هستم که میداند هیچ گهی نمیتواند بخورد. ولی یک هزارم هم ممکن بود برای خودش خیالهایی بپروراند. این اولین دفعه است که این فرمایش را از شاهنشاه میشنوم. حتی فرمودند در داخل این تشکیلات وسیع وقتی فراکسیونهای قوی بودند البته میتوانند با هم ائتلاف کرده دولت با اکثریت درست کنند.»
وی با شنیدن این سخنان از شاه البته در پوست خود نمیگنجید که بالاخره پس از سالها توانسته او را نسبت به نیات احتمالی حزب اکثریت و هویدا مردد ببیند. او در جایجای خاطرات خود هم این خشم و کین دیرپا و فراموش ناشدنیاش را پنهان نکرده است. چنان که در خاطرات روز پنجشنبه بیست و هشتم فروردین ۱۳۵۴ خود در این باره باز هم متذکر شده است: «شاهنشاه واقعاً به حق باید متوجه همه جهات باشند. چنان که بلندپروازیها و گهخوریهای دولت و حزب اکثریت را نقش بر آب کردند. آخر به حزب ایران نوین چه ربطی دارد که در کنگره خود از تمام احزاب پیش رو و پس رو و کمونیست و غیرکمونیست و لیبرال و چنین و چنان دعوت کند؟ شاهنشاه آنچنان هوشیار هستند که حدی بر آن متصور نیست.»
دکتر حسین خطیبی از اعضای برجسته حزب ایران نوین و نایب رییس وقت مجلس به روزمرگی افتادن احزاب پیشین که جز تکرار بسیاری از مسائل و مباحث کلیشهای و غیرقابل اعتنا، برنامه و ایده قابل توجهی را در چنته نداشتند، از دلایل انحلال آن احزاب و تاسیس حزب رستاخیز ارزیابی میکند. به عقیده خطیبی این احزاب از برآوردن خواستهای برنامه انقلاب سفید و ساختن و تربیت کردن رجال و دولتمردانی که بتوانند در آینده این طرح را به مورد اجرا بگذارند ناتوان بودند و جز وقتگذرانی و نمایشهای بیرونی و تظاهر که با فساد و بیاعتقادی توام بود، خود پایهگذار بحران اجتماعی و سیاسی جدیدی شده بودند که خطیبی آن را «فئودالیزم حزبی» لقب میدهد. خطیبی اضافه میکند که رویگردانی و عدم اعتقاد مردم کشور به این احزاب، عرصه فعالیت اجتماعی احزاب را به حد هیچ تنزل داده بود. «پل یالتا» مفسر روزنامه لوموند در همان زمان ناتوانی حزب ایران نوین از تقویت و توسعه برنامههای انقلاب سفید شاه که اساساً برای اجرا کردن آن بنا شده بود و نیز بیاعتباری بسیار شدید و غیرقابل التیام این حزب در نزد مردم ایران را از دلایل اصلی انحلال این حزب و سایر احزاب موجود ارزیابی کرد.
در گزارش ساواک از حزبگرایی در ایران آمده است: «دستگاه حزب درست به منزله تجارتخانه و یا مؤسسه ای انتفاعی شده که عده ای صرفاً منافع خویش را در نظر گرفته و با حمایت منافع فردی منافع اجتماعی را در نظر نمی گیرند، مثلاً فعلاً کلیه امور انتخابی و انتصابی حزب با نظر آقای مهندس معینی قائم مقام دبیر کل حزب انجام می شود و نام برده در کلیه اعمالی که می شود بی نظر نیست و نسبت به کسانی که دارای سوابق و شخصیتی باشند مثل اینکه دارای عقده روانی می باشند و معتقد است کسانی که در کارترها قرار می گیرند یا از دوستان و کسان او مانند اخوی خود که بدون دارا بودن سابقه کامل حزبی به صرف عضویت گمرک به نمایندگی مجلس انتخاب شده و یا رفقای او مثل آقای مهندس بلوری سناتور و رئیس شیروخورشید تهران و رشید نادرخانی رئیس فعلی انجمن شهر، منتخبین و منتصبین را از بین کسان و افراد مطیع خود انتخاب می نماید و از طرفی کادرهای حساس حزب بین همین دسته آقایان که سمت نمایندگی مجلس را دارا می باشند تقسیم شده که اکثراً مانند امیر حسین شیخ بهایی که عهده دار امور اصناف در حزب می باشد و یا ناصر اولیایی شیرازی عهده دار امور قسمت های بازرگانی می باشند نه تنها عقیده عمومی را سست نموده بلکه اصولاً به احزاب بدبین کرده است در حالی که در مورد دو نفر مذکور گفته می شود علاوه بر اینکه داعیه حزب و دوستی با مقامات دولتی دارند با حاج آقا بزرگ ابوحسین (تاجر بازار) و دار و دسته های او که سابقه تحریک در موارد مختلف داشته همکاری نموده و جلساتی در شهر کرج دارا می باشد.»
تولدِ رستاخیز شاه
فکر ایجاد حزب واحد و فراگیر از سوی ایرانیان تحصیلکرده در خارج کشور به ویژه طرفداران ساموئل هانتینگتون استاد علوم سیاسی دانشگاه هاروارد مطرح شد. هدف از ایجاد چنین حزبی جلوگیری از بیتفاوتی سیاسی اکثریت مردم کشور بود تا از طریق علاقمند کردن آنان به امور سیاسی مطلوب و عاملی مؤثر در جهت پیوند دولت و مردم ایجاد شود. بدین ترتیب تلاشهایی در جهت کسب موافقت محمدرضا صورت گرفت و او را با این عنوان که از این پس با اجرای طرح نظام حزب واحد شاه رهبری کل فعالیتهای سیاسی را برعهده خواهد گرفت، با خود همآهنگ کرد.
شاه در کتاب خود به نام «پاسخ به تاریخ» نوشت: ما معتقد هستیم همه مردم ایران باید برای رسیده به هدفهای ملی که سعادت و آسایش فرد فرد ما را تأمین خواهد کرد متحد باشند و در یک جهت حرکت کنند، همه کوششها باید در راه پیشرفت کشور باشد. نه خنثی کردن تلاشهای یکدیگر. در نظام چند حزبی امکان تفرقه و تشتت بسیار است. هر گروه که در حزبی هستند با دیگران بر سر کسب قدرت و به دست گرفتن حکومت ستیز و دعوا دارند. هر گروه میخواهد حرفهای خودش را به کرسی بنشاند و در نتیجه اختلافات به وجود میآید. در حالی که در حزب رستاخیز از جنگ گروهی خبری نیست.
بنابراین حزب رستاخیز ملی ایران به دستور شاه در ۱۱ اسفند ۱۳۵۳ تشکیل شد و کلیه احزاب منجمله حزب ایران نوین، حزب مردم، پان ایرانیست و ایرانیان در آن ادغام شدند.
اندکی بعد کار به جایی رسید که شرکت در این حزب سیاسی، اجباری شد. محمدرضا شاه در سخنانش در روز تاسیس حزب رستاخیز گفت: هر کسی باید جزو این حزب بشود و تکلیف خود را روشن بکند. اگر نشد از ایران خارج شود. اگر نخواستند خارج شوند، جایشان در زندان است، و دولت اعلام نمود برای هر ایرانی که خواستار شرکت در حزب نیست پاسپورت صادر و به خارج فرستاده خواهد شد
دبیرکلی حزب جدید در ابتدا به عهده امیرعباس هویدا نخستوزیر وقت و رییس حزب ایران نوین نهاده شد و البته قصد شاه این بود که فعالیتهای سیاسی نخست وزیرش را نیز تحت اختیار خود بگیرد. بعدها رهبری این حزب به عهده جمشید آموزگار گذارده شد و اندکی بعد به نخستوزیری برگزیده شد اما عملکرد جمشید آموزگار در حزب که به ایجاد جناح پیشرو انجامید خود از موانع ضعف حزب گشت و به جای آنکه حزب باعث اتحاد و یکرنگی و ثبات در جامعه گردد، خود از عوامل اصلی تشتت آرا و ایجاد اختلاف بین رجال دولتی و دولتمردان سیاسی گشت. در این بین درگیری جناحهای پیشرو، سازنده و لیبرال بر شدت این جریان افزود.
عملکرد حزب رستاخیز ملت ایران موجب تشدید نارضایتی عمومی شد و سه سال بعد از تاسیس به عنوان یکی از پایههای رژیم مورد حمله انقلابیون قرار گرفت. به طوری که در اهداف خود از جمله تحکیم رژیم و نهادی کردن سلطنت و تثبیت دولت موفق نشد و به جای ایجاد ثبات، کل رژیم را تضعیف کرد و سلطنت را بیش از پیش از ملت جدا ساخت و معدود پیوند موجود در رژیم را از بین برد و سرانجام در پاییز ۱۳۵۷ به دستور خود رژیم برچیده شد.
نگاه امام خمینی به تحزب به روایت مرحوم هاشمی رفسنجانی
مرحوم آیت الله اکبر هاشمی رفسنجانی در کتاب امام خمینی (ره) به روایت آیت الله هاشمی رفسنجانی به بیان دو خاطره از نظر امام درباره حزب پرداخته است.
ایشان خاطره اول تعرف کرد: وقتی شهید مطهری به پاریس رفت، یکی از خواسته های ما این بود که از امام اجازه بگیرند تا حزب تشکیل بدهیم. هنوز رژیم پهلوی سقوط نکرده بود. البته امام مخالفت کردند. اما دربارۀ مخالفت امام باید بگویم زمانی که ایشان در نجف بودند، ما پیشنهاد تحزّب را به واسطه آقای طاهری خرم آبادی به ایشان دادیم و امام مخالفت کردند. وقتی به پاریس رفتند، علائم پیروزی زیادتر شده بود و کمتر تهدید می شدیم. قبلاً امام می گفتند: «اگر شما حزب تشکیل بدهید، رژیم همه را شناسایی و منهدم می کند.» ما هم آن موقع، ملاحظاتی داشتیم که نیروهای خوب را یک جا جمع نکنیم که رژیم اینها را متلاشی کند. هنوز کار در دست رژیم بود. اواخر که دیگر معلوم شد رژیم نمی تواند این کارها را جمع بکند، به فکر افتادیم که حزب را تأسیس کنیم. توسط شهید مطهری پیغام دادیم و باز ایشان مخالفت کردند.
وی ادامه داد: بعدها از ایشان شنیدیم که اگر تحزب داشتید، خیلی زود لو می رفتید و متلاشی می شدید. به هر حال، وقتی امام به ایران آمدند و بعد از تشکیل دولت موقت، من خدمت ایشان رفتم، بحث تحزب را با ایشان شروع کردم و گفتم: دیدید که نهضت آزادی با تحزب نیم بند خود، دولت را تشکیل داد و نیروهای خط امامی هیچ تشکلی ندارند؟ ایشان کمی فکر کردند و قبول کردند. گفتم خوب است با تأیید شما این کار را شروع کنیم. ایشان در جواب من گفتند: «حزب یک موجود تدریجی است. الان که شما هستید، مطمئن هستم. اما چه می دانم که دو سال دیگر، چه اتفاقی می افتد و چه کسانی حزب را اداره می کنند؟ بنابراین، من نمی توانم موجودی را که هر روز ممکن است عوض شود، تأیید کنم.» این استدلال را من آن روز از ایشان شنیدم. بعداً هم حرف دیگری از ایشان شنیدم که گفتند: «در تاریخ ایران احزاب خیلی تأثیرگذار نبودند و ما خیری از احزاب در ایران ندیدیم.» این هم جزو حرفهای ایشان بود. گفتند: «انسانهایی که به حزب می آیند سیاسی هستند و دنبال سیاسی کاری می روند.» برای ایشان خیلی گوارا نبود که ما این کارها را بکنیم.
مرحوم هاشمی در خاطره دوم گفت: نکته دیگری که درخصوص تحزب از ایشان شنیدیم، این است که حزب به هر حال، بخشی از جامعه را با خود دارد و افرادی که باید حالت پدری و تأثیر گذاری بر کلّ جامعه داشته باشند، نباید رقیب بخشهای دیگر جامعه بشوند. ولی وقتی استدلالم را درباره تشکیل دولت گفتم که ما به خاطر عدم تشکیلات، نتوانستیم با استفاده از نیروهای خالصی که ایشان می شناختند، دولت تشکیل بدهیم، پذیرفتند. البته در آن زمان، گروهها خیلی فعال بودند و اکثراً حزب به حساب می آمدند؛ فقط دست بدنه و توده اصلی امت اسلامی خالی بود. البته گروههای اسلامی متفرقی هم بودند، ولی در اندازه بدنه جامعه اسلامی، هیچ حزبی نداشتیم. ایشان احساس کردند که جای یک تشکیلات در بدنه نیروهای مردمی خالی است. مسأله دولت را هم دیدند. من از طرف رفقا مأمور شده بودم که با ایشان بحث جدّی کنم. بعد از چند دقیقه ای که صحبت کردیم؛ پذیرفتند و گفتند: «بروید تشکیل بدهید.» بعداً هم به صور مختلف تأییدکردند و حتی پول دادند و بالاتر از اینها، اجازه فرمودند سهم امام برای هزینه های فرهنگی و تربیتی حزب صرف شود.
پایین کشیدن فتیله حزب جمهوری اسلامی
مرحوم هاشمی رفسنجانی سپس به بیان خاطره ای سرانجام حزب جمهوری اسلامی پرداخت و گفت: از همان روز اول وقتی که می خواستیم حزب را تشکیل دهیم، تفکر ما این بود که حزب بخشی از جامعه نباشد بلکه نمایندگان افکار عمده مسلمانهای داخل کشور در آن باشند. لذا چپ، راست، معتدل، روحانی، کارگر، کاسب، دانشگاهی و همه را آورده بودیم. دبیرکلّ آن هم آیت اللّه خامنه ای بودند. در مجموع اکثریت شورای مرکزی حزب در رأی دادنها، خواسته های جناح رادیکال را تأمین نمی کردند. در بعضی موارد نمی شد. به همین دلیل در داخل، حزب مشکل بود. در بیرون، مسأله بسیار مهم شد. دوره اول انتخابات وضع خاصی داشت. به دوره دوم که رسیدیم، داوطلبها خیلی فراوان بودند. شاید اکثراً از همکاران حزب، از روحانیت و غیر روحانیت بودند. حزب هم نمی توانست از همه حمایت کند. بالاخره حزب عده ای را انتخاب کرد و قبول داشت. این باعث شد آنهایی که قبلاً با حزب همکاری می کردند، بیشتر از طریق روحانیت به امام شکایت کنند که حزب یک طرفه عمل می کند. کار به جایی رسید که امام گفتند: «بسیج هم دیگر با حزب نباشد» چون بسیج نظامی شده بود. حتی به شخصیتهای بزرگی مثل آیت اللّه واعظ طبسی که رکن حزب جمهوری در مشهد بودند و خودشان محور بودند گفتند: «نباید حزبی باشید».
ایشان در ادامه خاطره اش گفت: امام یک بار به ایشان گفته بودند که شما با این موقعیت نمی توانید حزبی باشید که ایشان در کنگره حزب کنار آیت اللّه خامنه ای نشسته بود و به آیت اللّه خامنه ای گفته بود که امام چنین چیزی به من گفتند. آیت اللّه خامنه ای هم به آقای طبسی گفتند: دیگر مشروع نیست که در اینجا بمانید. ایشان بلند شد و رفت. کار به اینجا رسیده بود؛ از بس شکایات مختلف از رهگذر اختلافات، به امام می رسید.
مرحوم آیت الله هاشمی رفسنجانی ادامه داد: یکی از حرفهای امام در موقع تأسیس حزب به ما این بود که شما باید در جامعه حالت پدری داشته باشید. شما نمی توانید بخشی از جامعه باشید. حزب بخشی از جامعه است. ما گفتیم که سعی می کنیم جامعیت حزب را حفظ کنیم. عملاً معلوم شد که نمی توانیم این کار را بکنیم. نمی خواستند به ما بگویند در حزب باشید یا نباشید؛ ولی صلاح نمی دیدند که ما هم در بخشی از نیروهای انقلاب محصور باشیم. البته ایشان به ما تکلیف نکردند که حزب را تعطیل کنیم. ما دیدیم که حزب به تدریج از خاصیت خود می افتد. کاری که حزب، در انتخابات می کرد و بر دولت و مجلس تأثیرگذار بود، کم شده است. به امام نامه نوشتیم و همین مضامین را گفتیم. خواسته های ما این بود که حزب فعال نباشد و بدون انحلال، فعالیتها انجام شود. تعبیری که نهایتاً با امام به توافق رسیدیم این بود که فتیله حزب را پایین بکشیم و عین این تعبیر منتشر شد.
نامه انحلال حزب جمهوری اسلامی و پاسخ امام
آیت الله سیدعلی خامنه ای و آیت الله اکبر هاشمی رفسنجانی یازدهم خرداد ۱۳۶۶ در نامه ای به امام امت در خصوص وضعیت حزب جمهوری اسلامی چنین نوشتند: همان طور که آن رهبر عزیز اطلاع دارند، تأسیس «حزب جمهوری اسلامی» از طرف هیأت مؤسس با مشورت آن مقام معظم و در شرایطی انجام شد که نیاز به یک تشکل در برابر انبوه مسائل در آغاز انقلاب و لزوم انسجام و انتظام نیروهای آگاه و مؤمن و گسترش آگاهیهای انقلابی و تربیت کادرهای فعال و کارآمد برای ادارۀ کشور و خنثی کردن توطئۀ گروهکها و عوامل دشمن خارجی و ضدانقلاب داخلی به شدت احساس می شد. این حزب در طول سالهای گذشته در حد توان خود به منظور تثبیت نظام جمهوری اسلامی و انجام تکالیف بزرگی که بر دوش خود حس می کرد، از هیچ کوششی فروگذار نکرد؛ و در کوران توطئه های چپ و راست با فداکاری و تقدیم شهدایی که بعضی از آنان چهره های برجسته و فراموش نشدنی انقلابند، از جمله شهدای هفتم تیر، نقاب از روی نفاق برانداخت و مظلومیت و حقانیت خط امام را به نمایش گذارد.
در ادامه این نامه آمده بود: در طول جنگ تحمیلی، حزب جمهوری اسلامی در سراسر کشور به وظیفۀ اسلامی خود برای بسیج مردم و شرکت فعال در جبهه های نور عمل کرد، و جمعی از کادرها و اعضای آن در این جهاد مقدس به افتخار شهادت نایل آمدند. تعبد افراد این حزب به اسلام و اعتقاد راسخ آنان به ولایت فقیه، که خود عامل مهمی در کینه توزی ضدانقلاب بود، ایجاب می کرد که در مراحل و مقاطع مختلف انقلاب، با کسب رهنمودهایی از آن مقام معظم، حرکت حزب را تنظیم و سیاستهای آن را پی ریزی نمایند.
در این نامه یادآوری شد: اکنون به فضل الهی نهادهای جمهوری اسلامی تثبیت شده و سطح آگاهی و درک سیاسی آحاد ملت انقلاب را از جهات عدیده آسیب ناپذیر ساخته و روشن بینی و توکل و قوّت ارادۀ آن رهبر عالیقدر و فداکاری و آمادگی مردم حزب الله توطئه های ضدانقلاب داخلی و استکبار جهانی را بی اثر و کم خطر نموده است. لذا احساس می شود که وجود حزب، دیگر آن منافع و فواید آغاز کار را نداشته، و به عکس، ممکن است تحزّب در شرایط کنونی بهانه ای برای ایجاد اختلاف و دو دستگی و موجب خدشه در وحدت و انسجام ملت گردد، و حتی نیروها را صرف مقابله با یکدیگر و خنثی سازی یکدیگر کند. لذا، همان طور که قبلاً نیز کراراً عرض شد، شورای مرکزی پس از بحث و بررسی مبسوط و مستوفا با اکثریت قاطع به این نتیجه رسید که مصلحت کنونی انقلاب در آن است که «حزب جمهوری اسلامی» تعطیل و فعالیتهای آن به کلی متوقف شود.
بنیانگذار انقلاب اسلامی هم در حاشیه این نامه نوشتند: «موافقت می شود. لازم است تذکر دهم که حضرات آقایان مؤسسین محترم حزب، مورد علاقۀ اینجانب می باشند. امیدوارم همگی در این موقع حساس با اتفاق و اتحاد در پیشبرد مقاصد عالیۀ اسلام و جمهوری اسلامی کوشا باشید. ضمناً تذکر می دهم که اهانت به هر مسلمانی چه عضو حزب باشد یا نه بر خلاف اسلام و تفرقه اندازی در این موقع از بزرگترین گناهان است.»
منابع
۱-مقصودی، مجتبی؛ تحولات سیاسی اجتماعی ایران ۱۳۵۷ ـ ۱۳۲۰، تهران، روزنه، ۱۳۸۰، چاپ اول
۲-مظفری، آیت؛ جریانشناسی سیاسی ایران معاصر، قم، زمزم هدایت، ۱۳۸۷، چاپ سوم،
۳-دارابی، علی؛ جریانشناسی سیاسی در ایران، تهران، انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشهٔ اسلامی، ۱۳۸۸
۴-هانتینگتون، ساموئل؛ سامان سیاسی در جوامع دستخوش تغییر، ترجمه محسن ثلاثی
۵-سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی
۶-سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران
۷-روزنامه دنیای اقتصاد- ۱۳۸۹/۰۷/۰۳
۸-کتاب «اسدالله علم و سلطنت محمد رضا پهلوی»
۹-سه حزب ، مظفر شاهدی ،.ص ۱۰۰۴
۱۰-کیهان؛ ۱۱/۱۱/۱۳۸۲، ش ۱۷۸۷۴، ص ۱۶
۱۱-کیهان؛ ۱۱/۱۱/۱۳۸۲، ش ۱۷۸۷۴، ص ۱۲
۱۲-کتاب امام خمینی (س) به روایت آیت الله هاشمی رفسنجانی