گلایه رئیس انجمن موسیقی شهرستان آمل از وضعیت فرهنگ و هنر کشور

ما در بی اندیشگی فرو رفته ایم, باید چاره ای اندیشید !

 

چندی پیش جهت تقدیر از نوجوان ۱۰ ساله ی سنتورنواز آملی, در کنسرت یکی از گروه های پاپ کشور, در سالن اریکه آریایی آمل حضور پیدا کردم.
یک گروه موسیقی پاپ که در سال‌های اخیر مانند آنرا بسیار دیده ایم و با زرق و برق ظاهری و ساختاری سطحی, خیلی زود در دل قشر کم سن و سال جا باز می‌کنند! کما این که به جرأت شاید بتوان گفت بیش از ۷۰ درصد جمعیت حاضر در سالن کنسرت مورد نظر نیز کودکان و نوجوانان بودند و اکثریت مابقی هم پدر و یا مادری که به اجبارِ همراهیِ فرزند, به سالن کنسرت آمده بودند. البته بنده بنا به دلایلی, خیلی زود سالن کنسرت را ترک کردم. اما در همان دقایق کوتاه با صحنه های عجیبی مواجه شدم که سبب تفکری توأم با تاثر و تالمِ خاطرم گردید.
جیغ و داد حاضران در سالن, حتی برای روشن و خاموش شدن نور صحنه, بدون اینکه هنوز ستاره های خود را روی سن ببینند !
صف تشکیل شده از نوجوانانی که با التماس به تیم سکوریتی سالن, تقاضای گرفتن عکس یادگاری با سوپراستارهای خود داشتند!
خواهش پدری بلند بالا و قوی هیکل از یکی از مسئولان سالن; بدین جهت که اگر فرزند دلبندش با خوانندگان گروه عکس نگیرد, بچه ضربه ی روحی خواهد خورد و خاطره ای تلخ برایش باقی خواهد ماند!
مادری که با حالتی سراسیمه و ریخت و پاش و هزار و یک ترفند وارد سالن انتظار شد; در حالیکه دو نفر از اهالی انتظامات سالن, سعی در کنترل ورود او داشتند, ناگهان درب اتاق مدیریت را باز کرد و با حالتی مضطرب و ملتمسانه از مسئول سالن, تقاضای حضور دو دخترش را در سالن کرد; با این مقدمه که دیر برای خرید بلیط اقدام کرده و الان حاضر به پرداخت هر وجهی است تا دخترانش که با گریه پشت در سالن منتظر بودند را به کنسرت وارد کند!
حتی نیم ساعت پس از شروع کنسرت و هنگام خروج من از سالن, جماعتی مغموم را دیدم که کورسوی امیدی جهت حضور در کنسرت, هنوز در برق چشمانشان دیده می‌شد و در سرمای آخرین شبهای پاییز, به انتظار ایستاده بودند!

وقتی سوار ماشین شدم, تمام صحنه هایی که دیدم با رنگ آمیزی مختلف از جلوی چشمانم عبور می کرد و هی تکرار می شد و با هر کدام از آنها, خاطراتی از شرایطی که بر ما گذشته را مرور می کردم.
به یاد استاد شهرداد روحانی که در موسیقی یک برند جهانی است, افتاده بودم. ایشان در کنسرت سه سال قبل خود در آمل, با آن سن و سال, نزدیک به یک ساعت ایستادند تا بیش از صد تن از علاقه مندان با او عکس بگیرند!
یا استاد نادر مشایخی که با آن رزومه موسیقایی در سطح جهان, رفتار متواضع اش قابل تقدیر است و به واقع باید از ایشان درس گرفت!
به فکر هنرمند تازه از دست رفته استاد تورج شعبان خانی افتادم که در اوج جوانی, ترانه‌هایی در موسیقی پاپ ساخته که ۵۰ سال است در جایگاه بهترین های موسیقی پاپ کشورمان مانده است و خوانندگان آن آثار را به شهرتِ ماندگاری رسانده بود .
یا واروژان و بابک بیات که آنها نیز در دوران جوانی و میانسالی خود, خالق بهترین و ماندگارترین آثار پاپ ایرانی شده بودند !
به یاد فریدون فروغی و فرهاد افتادم که حق خواندن از آنها گرفته شده بود و در کنج انزوا و یا بیماری و بی پولی, جان به جان آفرین تسلیم کردند.
به یاد حبیب بودم که در حسرت برگزاری کنسرت در وطن خودش, به دیار باقی شتافت.
به یاد کوروش یغمایی; هنرمند صاحب سبک راک در ایران که همچنان اجازه برگزاری کنسرت ندارد!
به یاد کم رنگ شدن صدای زن در موسیقی و مشکلات موسیقی بانوان و نیز دردسرهای بسیار کنسرت گذاری, خصوصا در شهرستانها که متولیان متعددی دارد و کج سلیقگی هر کدام از نهادهای ذیربط, به راحتی می تواند رای مثبت سایرین را باطل کند!
حتی به یاد خوانندگان و موزیسین های درجه ی یک همین سالها افتادم که به دلیل تغییر تفکر جامعه و نفروختن گیشه هایشان, یا با سرمایه ی شخصی هرازگاهی برای خالی نبودن عریضه کنسرتی برگزار می کنند و یا مجبور به ترک صحنه شده و در انزوا نشسته اند!
به واقع چرا اینگونه شد؟
چرا در این دهه ها با خرج هزینه های غیر قابل تصور در مبحث فرهنگ, باز دچار مشکل هستیم و حتی پسرفت داشته ایم؟!
بی تعارف فکر می کنم متولیان فرهنگی کشور باید خیلی جدی به آسیب شناسی در این حوزه روی آورند تا وضعیت را از حالت بحرانی خارج نمایند و اگر نمی دانند و نمی توانند, کار را به اهالی فن بسپرند.
اغراق نیست اگر تلویزیون کشور را بزرگترین حامی این بی اندیشگی جامعه و واپس زدگی فرهنگی-هنری بدانیم.
تلویزیونی که مهمترین رسانه ی کشور است و به راحتی می تواند بار حل این مشکل را با برنامه ریزی مناسب به دوش کشد

اما متاسفانه دست کم در چهار دهه ی اخیر, نه تنها تلویزیون در راه تعالی فرهنگ موسیقایی قدمی برنداشت, بلکه با تصمیم گیریهای نادرست, دست به تخریب این ساختار نابی که در دهه ی پنجاه بنا شده بود زد!
از وضعیت سخیف سانسور ساز و عدم پوشش کنسرتها و پخش اجراهای زنده ی فاخر موسیقی تا تحریم خوانندگان مطرح و صاحب سبک کشور که نتیجه ی مستقیم چنین رفتاری, همین است که موسیقی خوب و موزیسین های با تکنیک, آنطور که باید دیده نمی شوند تا مخاطب به سراغ آثارشان رود. از آنطرف موسیقی های سطحی, رو و بی عمق, به کمک فضای مجازی به آسانی در دسترس مخاطب کودک و نوجوان قرار می گیرد و او که هنوز به قدرت درک درست و تمیز دادن سره از ناسره نرسیده است, طبعا آنچه راحت الحلقوم تر است را می گزیند.
چنین اتفاقی او را سطحی نگه خواهد داشت و از هر گونه تفکر وا می دارد. در نظر داشته باشیم که اینها قرار است آینده سازان کشور باشند!
البته باید بار دیگر به متولیان فرهنگی کشور تاکید کرد که سانسور جواب نمیدهد و بهتر است سعی در حذف نداشته باشند!
این موضوع حداقل در ایران ما و در صد سال اخیر بارها به اثبات رسیده است. حتی حذف همین موسیقی های مبتذل نیز بازخورد عکس خواهد داشت و به جای این کار; باید فرهنگ و هنر فاخر را تقویت نمود و برای جلوه ی آن برنامه‌ریزی داشت. رسانه‌ها و خصوصاً تلویزیون باید همکاری کنند. ما در بی اندیشگی فرو رفته ایم و باید چاره ای اندیشید!
در واقع همه جور موسیقی با هر سلیقه ی خوب و بد و مبتذل باید باشد. همانند خانه ای که در کنار اتاق مهمانی و غذاخوری, نیاز به توالت هم دارد. اما اینکه شرایط برای جلوه ی موسیقیِ خوب وجود نداشته باشد, همین خواهد شد که ابتذال و فلاکت, بازار موسیقی ما را فراخواهد گرفت!
چو بیشه تهی ماند از نره شیر
شغالان در آیند آنجا دلیر
البته ما در دوران طلایی موسیقی پاپ خود نیز برای همه ی سلایق, موسیقی داشتیم. اما انصافا بد و مبتذل آن روز ها با بد و مبتذل امروز, قابل مقایسه نیست ! موسیقی شاد شهرام شب پره ای, هر چند به لحاظ کلام و معنا, غالبا حرفی برای گفتن نداشت, اما به لحاظ ساختار موسیقایی و سازبندی, منسجم بود. موسیقی کوچه بازاری و روحوضی ما نیز در جایگاه خود, قشری از جامعه را علاقه مند کرده بود و مسیری جالب با شاخصه های خاص را می پیمود. در مجموع ژانر موسیقی پاپ ما در هر فضا و سبکی, متفکر بود و اندیشه هایی به فراخور جامعه ی مخاطب در آن یافت می شد. خصوصا در مبحث ارکستراسیون, هارمونی و بافت هوموفونیک و پلی فونیک, بسیار پر قدرت و قابل تامل بود.
اما امروز و در موسیقی هایی که صرفا گیشه پُر کن است و در قالب پاپ به خورد ملت داده می شود, آنچه نمود دارد, عدم اندیشگی در آن است!
کلام بی محتوا در کنار استفاده از ماکت سازها و سمپل ها, تنظیمات یکنواخت و کسل کننده همراه با شومنی مجریان این آثار به روی صحنه; یادآور چیزی جز پوچی مفرط نیست!
وزارت فرهنگ و هنر به عنوان عالی ترین متولی کشور در این حوزه, باید چاره ای بیندیشد:
مراحل مجوز برگزاری کنسرتها باید ساده تر شود.
موانع اجرای موسیقی بانوان برداشته شود.
اجراهای خیابانی بیشتر شود تا اهالی موسیقی, با صرف هزینه های کمتر, به مخاطب دست یابند. که البته این حرکت سبب تزریق شادی و نشاط به روح جامعه خواهد شد.
استان ها و نیز شهرستانها, کاسه های داغ تر از آش نشوند و در همراهی با اهالی موسیقی, همراه مرکز باشند و از سخت گیریهای بی مورد دست بکشند.
سایر نهادهایی چون دفتر امامان جمعه, فرمانداری, شهرداری و نیروهای انتظامی قانونمند باشند و جهت حفظ وحدت ملی, به قوانین و تصمیمات وزارت فرهنگ و هنر احترام بگذارند.
دست گروه های تند رو و افراطی از اعمال نظر در حوزه هایی که قانون برای آن وجود دارد, کوتاه گردد.
تلویزیون کشور به حمایت از اهالی موسیقی بپردازد و با پوشش کنسرتها و اجراهای گروهی و نشان دادن توانمندی نوازندگان, همراه هنرمند باشد.
چنین مواردی که مطرح شد در ممالک توسعه یافته, بدیهی است و در اینجا, آرزو !
به هر حال پس از چهار دهه از انقلاب و ظلم فراوانی که در حق هنر موسیقی و هنرمندان آن شد, نیاز به بازنگری وجود دارد.
و اگر این اتفاقات در کشور ما بیفتد, شکی نیست که دوباره به روزهای آرمانی موسیقی خواهیم رسید و در آن روز, با بالا رفتن فهم و درک مخاطب در اثر گوش دادن به کارهای فاخر, گروههای بی هویت موسیقی, دست کم بازار پر رونقی نخواهند داشت و بالعکس; هنر ناب موسیقی جلوه خواهد کرد و به جایگاه واقعی خود در جامعه خواهد رسید.

محسن مرعشی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *