«عشق برای آمدنش کسی را خبر نمیکند. نگاهی واسطه میشود و عقل و هوش بار سفر خود را میبندند و با عاشق وداع میکنند». روایتهای عاشقانهای که لابهلای رمانها خواندهایم و گهگاه بین اطرافیان به گوشمان خورده، همهوهمه، ناگهانی و بیمحابا هستند: چیزی مثل صاعقه میآید و همهچیز را کنفیکون میکند. اما وقتی زندگی مشترک خودمان شروع میشود، گرچه آرزو داریم ما هم گرفتار عشق بشویم، چیزی از آن هیجاناتِ شیرین نصیبمان نمیشود. اشکال از ماست یا آن روایتها یکسره دروغاند؟
عشق کوکائین است
رفتارهای عاشق از جهات گوناگون شبیه رفتارهای معتاد است، از شوق وصل تا درد هجران
عشق تجربهای است بیهمتا، شور و لذتی وصفناشدنی و درد و حرمانی تسلیناپذیر. عشق بر ما هجوم میآورد و ذهن و ضمیرمان را تسخیر میکند. گویی چیزی است غریزی، نه ارادی. عشق چیست و چه بر سر ما میآورد؟ احتمالاً نزدیکترین تجربۀ انسانی به عشقْ اعتیاد است. آزمایشهای متعددی بر یکسانی این دو تجربه در فعالیتهای مغزی ما صحه میگذارد.
چرا قطع رابطه برای برخی افراد سختتر از دیگران است؟
داستانهایی که دربارۀ طردشدن به خود میگوییم، میتواند نحوۀ برخورد ما را با این مسئله شکل دهد
دو روانشناس در دانشگاه استنفورد، لُرن هاو و کارول دوئک، مشغول تحقیقی دربارۀ این موضوع هستند که چرا برخی افراد در بندِ گذشتۀ عشقیشان باقی میمانند، درحالیکه برخی دیگر ظاهراً با کمترین دشواری، زندگی خود را پس از شکست رابطه ادامه میدهند. آنها در خلال تحقیقاتشان، صدها داستان شخصی دربارۀ قطع روابط را بررسی کردند. هاو و دوئک از افراد خواستند تا دربارۀ زمانی حرف بزنند که در رابطهای عشقی، طرد شدند و سپس در مورد این سؤال بنویسند: از این طردشدن چه چیز دستگیرتان شد؟
آقای خودم، خانم خودم؛ دربارۀ پدیدۀ وصلت با خود
وصلت با خود نمودی است از استقلال انسان مدرن یا تصویری است از خودخواهی لجامگسیخته؟
زمانی که در تنهایی مفرط، تنها چهرۀ آشنا همان چهرۀ صبح و شب درون آینه باشد، آرام آرام عاشقش میشویم، به این امید که بتواند بهتنهایی همۀ جاهای خالی زندگیمان را پر کند. امروزه مربیانی از سراسر دنیا در دورههای «وصلت با خود»، راههای معاشقه با خود و گرامیداشتن خود را به مخاطبانشان میآموزند. پولینا آرونسون از تجربۀ ده هفتهای دورۀ وصلت با خود و همۀ احساساتی میگوید که در این دوره به سراغش آمده است.
برداشتهای رمانتیک از عشق ازدواج را نابود میکند
بررسی کتاب جریان عشق نوشتۀ آلن دوباتن
آلن دوباتن، در جریان عشق، افسانۀ «و سپس خوشبخت با یکدیگر زندگی کردند» را به سخره میگیرد و بهجای آن عشق را توافقی میان دو طرفِ اصولاً متفاوت تعریف میکند که فقط بعضیوقتها به سازگاری ختم میشود. به نظر او عشق، نوعی مهارت است که میتوان آن را آموخت. دوباتن معتقد است رابطۀ بلندمدت، نوعی ماراتن است، نه دوی سرعت؛ تلاشی طولانی و خستهکننده که درد و زحمت به همراه دارد، اما در پایان دستاوردی بزرگ است.
چگونه زوجهای سنتی تعریف ازدواج را تغییر دادند؟
بررسی کتاب تاریخچۀ ازدواج: یا عشق چطور بر ازدواج پیروز گشت نوشتۀ استفانی کونتز
«وقتی برای اولین بار ایدۀ عشق مطرح شد، مردم وحشتزده شدند.» «آنها میگفتند، ای وای، اگر پسر من بتواند بگوید آه، دوستش ندارم، نمیخواهم با او ازدواج کنم، چه بلایی بر سر جامعه خواهد آمد؟! آنها نگران این بودند که اگر مردم عاشق شوند چه اتفاقی خواهد افتاد؛ نگران این بودند که آنها طلاق بخواهند. یا احتمال میرفت زنی که عاشق شود حتی از ازدواج خودداری کند. مردم واقعاً نگران این موضوع بودند.» در طول قرن بیستم، عشق بازتعریف شد تا به مردم امکان دهد شخصی متفاوت با خود را پیدا کنند، یعنی کسی که آنها را کامل کند، اما این ایدهای عجیب بود، چرا باید با کسی ازدواج کنیم که با ما متفاوت است؟
عشق چطور بر ازدواج پیروز گشت؟
بررسی کتاب تاریخچۀ ازدواج: یا عشق چطور بر ازدواج پیروز گشت نوشتۀ استفانی کونتز
قصۀ نوح را در نظر بگیرید: زوجهایی از بهترین نژادها، دوبهدو قدم میزدند و وارد عرشه میشدند تا ماهعسل چهل شبانهروزی خود را آغاز کنند. این سفر در پهناورترین آبهای جهان و بدون خطر ناآرامیِ شهوانی یا پریشانیِ رمانتیک صورت میگرفت. چه روش هوشمندانهای بوده است برای اطمینان از بقای گونهها! چه تأسفبار که امروزه ازدواج پر از پیچیدگی است!
تاریخ فرهنگی زن متأهل
بررسی کتاب تاریخچهای از زوجگی نوشته مارلین یالوم
کتاب یالوم مروری آموزنده است بر سرگذشتی که نقش «زوجه» در ازدواج ایفا کرده است. از یونان باستان تا همین سالهای اخیر. اما شاید بهترین و مفیدترین شیوۀ خواندن کتاب یالوم توجه به سؤال مهمی است که او در دیباچۀ کتاب مطرح کرده است. یالوم پیشبینی میکند که با قانونیشدن ازدواج همجنسگرایان چه کسی نقش زوجه را ایفا میکند؟ و آیا اساساً در نهادی که تفاوت جنسیتی وجود ندارد، مفهوم زوجه معنا دارد یا نه؟
آیا عشق فایدهای برای زنان داشته است؟
گفتوگوی ناتاشا لنارد با مویرا وایگل
«پر از هراس و امیدم که هیچ حادثهای/ شبیه آمدنِ عشق ناگهانی نیست» شاعرها از این دست حرفها زیاد میزنند، مخصوصاً اگر مرد باشند. فرهنگِ رمانتیک ما میگوید عشق مثلِ صاعقه سراغ شما میآید، بنابراین وقتی پای عشق در میان باشد، کاری از دستتان ساخته نیست. این اسطورهپردازیها دربارۀ عشق، بسیار به زنان آسیب زده است، به زنانی که وظیفۀ سنگین مراقب را بر عهده دارند و خیلی خوب میدانند که عشق و کار چقدر به هم پیوستهاند.
رمان عاشقانه راهی مطمئن برای نابودکردن عشق است
آنچه نیاز داریم، داستانهایی عاشقانه است که در عینحال، غیررمانتیک هم باشد
رمان مادام بواری نوشتۀ گوستاو فلوبر، چگونگی تأثیر قصههای عاشقانه بر روابط انسانی را بررسی میکند. در اوایل رمان میخوانیم که اِما بواری کودکیاش را در صومعهای گذرانده که پر از قصههای عاشقانۀ مهیج است. به همین دلیل انتظار دارد که همسرش موجودی متعالی باشد، کسی که روح او را کاملاً درک میکند، یک حضور فکری و جنسیِ همیشه مهیج. وقتی سرانجام با مردی مهربان، اندیشمند، اما نهایتاً انسان و درنتیجه، غالباً ملالآور ازدواج میکند، مقدمات سقوط او چیده میشود. اِما خیلی سریع در مواجهه با روزمرگیهای زندگی متأهلی دچار ملالت میشود، اتفاقی که کموبیش در زندگی بسیاری از ما نیز رخ داده است.
فرهنگ عامهپسند تجاوز را رمانتیزه میکند
در داستانها و فیلمهای عامهپسند بسیاری از عشقهای پرشور با تجربۀ آزار یا تجاوز آغاز میشود
موج اتهامات جنسیای که این ماهها علیه بسیاری از سلبریتیها به راه افتاده، خیلیها را در بهت و حیرت فرو برده است. اما اگر این تجاوزها نوعی تلاش برای محققکردنِ آموزههای داستانهای عشقی عامهپسند در واقعیت باشند چه؟ هر کدام از ما نمونههای فراوانی در ذهن داریم از مردانی که در برابر جواب منفی زنی که دوستش دارند، دیوانهبازی درمیآورند، اصرار میورزند و بالاخره محبوبشان را به دست میآورند. شاید فرهنگ تجاوز از همین دلباختگیها شروع شده باشد.
سوتلانا آلکسیِویچ: فقط عشق میتواند ما را که آغشتۀ نفرتیم نجات دهد
واقعیتی وجود دارد که نه میتوانیم ببینیم و نه بشنویم، بلکه فقط حسش میکنیم
کتابهای سوتلانا آلکسیویچ نوشتههایی عجیب و تکاندهندهاند. خودش آنها را رمان میداند، اما رمانهایی که در واقع از هزاران صدای واقعی، از سالها مصاحبه با دیگران ساخته شدهاند، رمانهایی که نویسنده در آنها شبیهِ کسی است که سوار قطاری شده است و دارد از پنجره به دنیای بیرون مینگرد. آلکسیویچ در این مصاحبه از درک پیچیدۀ خود از واقعیت میگوید و از پروژههای جدیدی که دارد روی آنها کار میکند: کتابهایی دربارۀ عشق و مرگ.
رژیمهای رمانتیک
عشق در غرب مصرفگرایانه است: شریکی انتخاب میکنیم تا نیازمان را برطرف کند. اما روسها کار را طور دیگری پیش میبرندش
روشنگری فرد را در مرکز توجه قرار داد. اینگونه بود که در اقتصاد، مصرفکننده مهار تولیدکننده را در دست گرفت؛ در مذهب، مؤمنِ مسیحی برتر از کلیسا نشست و در عشق، معشوق بهتدریج کماهمیتتر از عاشق شد. امروزه عشق در غرب نوعی محاسبۀ روانشناختی است. کنارهمچیدنِ گزینهها، نگاه به جدولِ سود و زیانها و انتخاب یکی از میان هزاران. اما برخی هنوز عشق را آتش میدانند و طوفان و صاعقه و بهمن.
افسانۀ مردان ثروتمند و زنان زیبا
اگرچه جذابیت فیزیکی و درآمد خوب جزء ملاکهای مهم همسرگزینیاند، اما همخوانی از آنها مهمتر است
اگر میخواهید بدانید ازدواج از نظر مردم چطور کار میکند، گویاترین مثالی که اینروزها پیدا میکنید، مورد دونالد و ملانی ترامپ است. مردی میانسال و میلیاردر که با زنی جوان و بسیار زیبا ازدواج میکند. اما این اسطورۀ ازدواج موفق، مثلِ بسیاری از دیگر چیزهایی که به ترامپ مربوط میشود، افسانه است. تحقیقات متعددی در این زمینه نشان میدهد که ملاکهای انتخاب همسر میان مردم، الگوهایی پیچیده و چندوجهی دارد.