جنگلی بکر و سبز، سایه‌ی درختان، پچ‌پچ آرام باد با برگ‌ها، آوای زنگوله‌ای در دوردست که خبر از نزدیک شدن گله‌ می‌دهد و اندکی بعد، زنی روستایی در جاده‌ای که هم‌نشینی شاخه‌های درهم‌تنیده، سکوت و سایه‌‍‌ای آرامبخش بر تمام آن گسترده، از راه می‌رسد و با چند ظرف شیر نشان روستا را به ما می‌دهد. اینجا مازندران، آغاز سالِ نو باستانی تبری است و پشت این کوه‌ها که چندان دور نیست، زندگی هنوز جریان دارد. از تکنولوژی و هجوم تعلقاتش به زندگی انسان‌ها خبری نیست و بزرگ‌ترین دغدغه ساکنان روستا، از دست دادن دام، کم شدن تعداد درختان یا قهر طبیعت با آنهاست. از وحشت جهان مدرن بی‌خبرند و به‌جای آغاز کردن صبح با خبرهای تلخ و ترس از گرانی سکه و دلار، با آوای غاز و اردک و گوساله‌ای که جانش به دستان مهربان این مردم پیوند خورده است، بیدار می‌شوند. صبحِ روستا در خانه‌های کاهگلی و چوبی پیش از طلوع آفتاب آغاز می‌شود، روستاییان زندگی را برپایه‌ی خوداشتغالی و نیازهایشان را براساس پیوند انسان و طبیعت تامین می‌کنند، خانه‌ها از گل و با دست‌های پیر اما توانمند روستاییان ساخته می‌شوند و شاید همین حضور دست انسان در ساخت خانه سبب شده تا زندگی و استراحت در این خانه‌ها هم‌چنان طعم دیگری داشته باشد، دامپروری و کشاورزیِ محدود، در کنار زنده ماندن مشاغل سنتی مانند فروش محصولات دام و چوتاشی (ساخت وسایل زندگی با چوب) روح زندگی در روستاهای مازندران را بکر و تازه نگه داشته است، از آب آشامیدنی و جاده و امکانات معمول کمی فاصله دارند و همین فاصله‌های اندک زندگی را به کامشان شیرین نگه می‌دارد.

روستا و روستاییان در همزیستی سرشار از عشق و رفاقت با طبیعت و دام، مجموعه‌ای ناگسستنی و بزرگ از امکان لذتِ زندگیِ فارغ از هیاهوی جهان را در پهنه‌ی گسترده‌ی طبیعت به نمایش می‌گذارند.
ساکنان روستا، یک یا چند نفر نیستند، آنها یک جان‌ هستند در ده‌ها جسم پیر و جوان. جهان کوچک‌شان با حضور همین سادگی‌ها زیباست، مردم روستا، ز غوغای جهان فارغ‌اند و به جهان خود دلخوش.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *