«باباشمل» که بود؟
جلال آلاحمد میگفت: «زبان باباشمل نجیب و شوخیهای آن با نزاکتتر و روحانیتر از دیگر نشریات فکاهی بود و از رکاکت و ابتذال هم، چیزی در آن به چشم نمیخورد.»
به گزارش ایسنا، روزنامه اعتماد نوشت: «رضا گنجهای» (با نامهای مستعار باباشمل، مهندس اقتصاد، دُنبالمهندسین)، فرزند میرزاعلینقی (نماینده آزادیخواه مجلس در دوره مشروطه)، سال ١٢٩٠ خورشیدی در محله ششگلان تبریز متولد شد. در مدرسه حکمت تبریز تحصیل کرد. در سال ۱۳۰۵ به تهران عزیمت کرد و به مدرسه صنعتی ایران – آلمان وارد شد و در سال ۱۳۰۹ از سوی وزارت طرق و شوارح (وزارت راه) برای ادامه تحصیل در رشته مهندسی ماشین به پلیتکنیک زوریخ اعزام شد. پس از بازگشت به ایران (١٣١٦) ابتدا به استخدام راهآهن درآمد. در سالهای بعد در دانشکده فنی دانشگاه تهران، رتبه دانشیاری، استادی و سپس ریاست دانشکده فنی داشت. در دورهای به ریاست راهآهن و سپس معاونت وزارت پست و تلگراف رسید. در سال ۱۳۳۴ در کابینه حسین علا به وزارت صنایع و معادن انتخاب شد و یک سال در آن سمت بود، اما آن چه سبب شهرت و ترقی بیشتر او شد مدیریت نشریه «باباشمل» طی دو دوره انتشار (١٣٢٤-١٣٢٢ و ١٣٢٦) بود.
گنجهای پس از واقعه ١٧ آذر ١٣٢١ (تظاهرات مردم بهخاطر قحطی نان) که منجر به سقوط قوامالسلطنه شد و به تشویق حاجاسماعیل امیرخیزی، روزنامه (هفتگی) «باباشمل» (به معنای لوطی و داشمشدی) را راه انداخت که اغلب پنجشنبهها منتشر میشد. او و یاران تحریریهاش، نظیر ابراهیم صهبا (ابرام سرپا، شیخ سرنا)، رهی معیری (زاغچه و شیطونک)، گلچینمعانی (بچه مکتبی)، سعید فزونی (مهندسالشعرا)، اسماعیل پوروالی، حسن قائمیان، اردبیلی، بهرام داوری (کارتونیست جلد) و… در نگارش روزنامه، لهجه تهرانی را انتخاب کردند، یعنی زبان عامیانه شکسته یا غیر کتابی. سرمقالههای گنجهای با عنوان «درددلهای باباشمل» در هر شماره درج میشد که در نگارش آنها، گوشهچشمی به مقالات جلیل محمدقلیزاده (مدیر روزنامه ملانصرالدین) و «چرند و پرند» دهخدا (دخو) داشت. زبان و شیوه بیان مقالات باباشمل، به شکل ساده، عوامفهم و محاوره بود و همین ویژگیها، از عوامل نفوذ این نشریه در میان تودههای مردم شده بود. به گفته جلال آلاحمد، «زبان باباشمل نجیب و شوخیهای آن با نزاکتتر و روحانیتر از دیگر نشریات فکاهی بود و از رکاکت و ابتذال هم، چیزی در آن به چشم نمیخورد.»
اگر چه باباشمل در دورهای وقفه انتشار داشت (مهر ١٣٢٤ تا مرداد ١٣٢٦، به علت سفر گنجهای به اروپا) اما این نشریه، آینه تمامنمای اوضاع سیاسی و اجتماعی پس از شهریور ١٣٢٠ بود. درست زمانی که ایران یکی از بحرانیترین دورههای خود را به لحاظ نفوذ بیگانه، قحطی، رواج بیماری و… میگذراند، گنجهای در قالب طنز، هیات حاکمه ایران را در آن دوره مضحکه و رسوای عالم کرد. همین شدت پرداختن به سوژه رجال سیاسی، بعدها نقطه ضعف او شد. در سرمقاله آخرین شماره نوشت که طی این چند سال، تنها اندوختهاش از فعالیت مطبوعاتی «کینه دشمنان و رنجش دوستان» بوده و دیگر «صبر و توانایی»اش به سر آمده است. انتشار باباشمل، تحولی در طنز سیاسی بود اما تاریخ گواهی میدهد که گنجهای از آن به عنوان اهرمی برای رسیدن به وکالت و وزارت استفاده کرد. او با همه انتقاداتی که در باباشمل از مجلس و دولت میکرد، بالاخره قبای وزارت بر تن کرد. صهبا در خاطراتش مینویسد: «وزرا و وکلا از باباشمل خیلی حساب میبردند و اغلب به دفترش میآمدند و گاهی هم برای همدیگر مایه میآمدند… بعد از وزارتش دیگر روزنامه تعطیل شد. همه میگفتند درددلش کهنه شده است و خودش هم دیگر نمیتوانست ادامه بدهد.» هر چند مهندس رضا گنجهای تنها روزنامهنگاری نبود که از این راه رفت اما شاید در میان طنزپردازان ایران، او تنها کسی باشد که به چنین جایگاهی رسید و البته پس از آن، دیگر به عالم طنز و مطبوعات بازنگشت. واپسین سالهای زندگی او در سوییس گذشت و سرانجام در ١٥ شهریور ١٣٧٤ در ژنو رخ در نقاب خاک کشید.
برشی از یک سرمقاله گنجهای با عنوان «شیربرنج» چنین است: «یکی به کور مادرزاد گفت: هیچ تا به حال شیربرنج خوردهای؟ جواب داد: نه، اصلاً من نمیدونم شیربرنج چه شکلیه. گفت: یه چیز سفیده. جواب داد: سفید چیه؟ گفت: سفید، رنگ غازه. جواب داد: غاز چه شکلیه؟ یارو انگشتهاش رو راست کرد و نوکاش رو به هم چسبوند و مچ دستش رو کج کرد، مختصر، دستش رو شکل غاز نمود و دست کوره را گرفت و مالید به دست خودش. گفت: غاز یه همچو شکلی داره. کوره همین که دستش به دست گُنده و زِبر یارو خورد، خودش رو عقب کشید و گفت: نه جانم! من شیربرنج به این کلفتی نخوردهام… . حالا به جون همهتون، اونایی هم که خواستن به ما کور و کچلها، مشروطه و حکومت ملی رو حالی کنن، همین کار رو کردن و درست همون قدر ما از مشروطه و آزادی سردرآوردیم که اون کوره از شیربرنج… .»