ایمان پاکنهاد| کتابها و مجلات تابخورده در ویترینهای غبارگرفته و پوستری چروکیده، بازمانده از مراسم تشییع پیکر حسین قندی، بهتر از هرچیز دیگری میتوانست وضع کنونی دفتر مطالعات و برنامهریزی رسانهها را توصیف کند. عجیب هم نیست، چراکه وبسایت این دفتر هنوز سیدمحمد حسینی را وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی میداند: «با انتصاب مدیرکل جدید دفتر از سوی دکتر سیدمحمد حسینی، وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی محورهای ذیل در دستور کار این دفتر قرار گرفته که بدینوسیله از تمامی صاحبنظران و کارشناسان و اساتید محترم حوزه رسانه و ارتباطات دعوت میشود در غنای کارهای این مجموعه یاریگر ما باشند.» پایگاه اطلاعرسانی عالیترین مرکز آموزشی روزنامهنگاری حداقل ٦سال عقب است.
استادان روزنامهنگاری مثل آقای صدیقی یا قاضیزاده همچنان در این مرکز تدریس میکنند؟
خیر.
چرا؟
غژغژ در آسانسور میپرد وسط سوال و جوابها. «داستانش مفصل است. برویم پایین. میگویم.» پاهای لرزان آسانسور ما را به طبقه دوم میرساند. «متأسفانه دورههای ما دیگر آن سبکوسیاق سابق را ندارد. آنقدر که بچهها بد رفتار کردند و شلوسفت گرفتند که از بالا دستور دادند دورهها را از دم جمع کنیم. ولی ما پیشنهاد دادیم که از دم جمع نکنیم و تغییر بدهیم.»
بالا با این پیشنهاد موافقت کرد. دورهها را عوض کردند. اما چرا با وجود اینکه بسیاری از روزنامهنگاران حرفهای این سالها فارغالتحصیلان آن مرکز هستند، دورهها را ادامه ندادند؟
«شما خودتان را بگذارید جای دوستان بالا. وقتی در دورههای سابق فقط ٦-٥ نفر برای ثبتنام میآمدند و از این تعداد ٣-٢ نفر غیبت میکردند، چه تصمیمی میگرفتید؟ خب به لحاظ اقتصادی و بودجه و هر لحاظی که بگویید، ادامه این کلاسها منطقی نبود. جای دفاعی هم برای ما نمانده بود. واقعا دیگر استقبال نمیشد.»
دسته کاغذهای پراکنده را روی میز مرتب میکند، بیاختیار و خواب از سر کاغذها میپرد. از لای آنها برگی بیرون میکشد؛ شرح دورههای جدید است: روزنامهنگاری امروز و تحولات جهانی، آشنایی با نرمافزارهای حرفهای، نقش اطلاعرسانی و آگاهیدهی در چرخه بحران و مدیریت رسانه در بحران و… خبری از کلاس مصاحبه فریدون صدیقی نیست یا گزارشنویسی علیاکبر قاضیزاده، خبرنویسی یونس شکرخواه، حقوق مطبوعات کامبیز نوروزی؛ خبری از کلاس ادبیات فرجالله صبا هم نیست. از خود فرجالله صبا هم نشانی نیست.
«کلاس آقای صبا فوقالعاده جذاب بود. یکساعتونیم فقط درباره یک عکس حرف میزدیم یا چندین جلسه درباره «شازدهکوچولو» بحث میکردیم.» اینها را نسرین میگوید که سال ١٣٧٩ در دورههای آموزش روزنامهنگاری مرکز شرکت میکرده و اکنون هم روزنامهنگار است. «کلاسهای دیگر هم همینطور جذاب بودند. مثلا کلاس عکاسی آقای بهمن جلالی آنقدر جذاب بود که دو بار شرکت کردم.» نخستین مطلب چاپشده نسرین در مطبوعات هم حاصل شرکت در همین کلاسها بود. «آقای قندی استاد ویرایش و مقالهنویسی بود. در درس تخیل در روزنامهنگاری، مقاله داستانی خواست. نوشتم و ارایه دادم. بعد پیغام داد که روزنامه انتخاب فردا را بخرم. خریدم. مطلبم چاپ شده بود.»
بهمن جلالی سال ٨٨ مُرد و حسین قندی دوسال پیش روح ناهموارش را به دست باد سپرد تا به قول علیاکبر قاضیزاده تحریریهها «قامت خدنگ و ظاهر همیشه آراسته و آن خنده همیشگیاش به قد و قواره جهان و جهانیان» را دیگر به خود نبینند.
شما بهمن جلالی را میشناسید؟
«نه…»، «اسمش خیلی آشناست…»، «مثل اینکه روزنامهنگار بوده…»، «تا الان اسمش را هم نشنیدهام…»
پاسخهای چند روزنامهنگار است که اکنون در روزنامههای سراسری در سرویسهای مختلف مینویسند.
قدرت تضعیف
«مرکز مطالعات و تحقیقات رسانهها در راستای سیاستگذاری و برنامهریزیهای کلان دولت در حوزه مطبوعات، به سال ١٣٦٨ زیر نظر معاونت امور مطبوعاتی و تبلیغاتی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی تأسیس شد. پس از آن همگام با سیاستهای کلی دولت برای تمرکز و هماهنگی بیشتر بین نهادهای آموزشی و پژوهشی، مرکز گسترش آموزش رسانهها با این مرکز در سال ١٣٧٥ ادغام شد و تحت عنوان مرکز مطالعات و تحقیقات رسانهها به فعالیت خود ادامه داد. این مرکز، در سال ١٣٨٣ به دنبال سیاستهای جدید دولت و با توجه به تغییر و تحولات در حوزه تکنولوژیهای نوین ارتباطی و اطلاعاتی، به «دفتر مطالعات و توسعه رسانهها» و در سال ١٣٨٥ به «دفتر مطالعات و برنامهریزی رسانهها» تغییر نام داد.»
این تمام توضیحی است که وبسایت «دفتر مطالعات و برنامهریزی رسانهها» در قسمت «درباره ما» نوشته است که نشان میدهد «مرکز» در زمان صدارت سیدمحمد خاتمی بر وزارت ارشاد افتتاح شده. همان سالی که معاونت مطبوعاتی دوباره جان گرفته بود. خواندن همین چند سطر نشان میدهد که با عوضشدن دولتها تن نیمهجان «مرکز» روزبهروز لاغرتر شد تا بالاخره در اواخر دولت اصلاحات ضربهای کاری خورد. «مرکز» با نزول رتبه به «دفتر» تغییر وضع داد و اختیارش بهدست دولت افتاد. بودجه تخصیصیاش را گرفتند و تعیین اعتبارش به دستان پر زور دولت افتاد. هرچه معاونت مطبوعاتی تصمیم میگرفت همان میشد. چه چیزی بیش از این میتوانست خنده بر لبهای معاونت بنشاند؟ عنان از کف و آب از جوی مرکز رفته بود.
علیاکبر قاضیزاده، استاد دانشگاه و مدرس کهنهکار روزنامهنگاری، سالهای درازی در مرکز درس داده بود. خیلی از گزارشنویسان امروز مطبوعات شاگردان این مو سفیدکرده در آسیاب کلماتاند. اوایل دهه ٧٠ بود که از او خواستند در مرکز درس بدهد. «اوایل اینطور نبود. رفتهرفته امکانات و خدمات را محدود کردند. بوفه را برداشتند. خدمات استادان را کم کردند. مرکز معمولا استادانی را جذب میکرد که سابقه مطبوعاتی داشته باشند.»
قاضیزاده نمیتواند علاقهاش به تدریس در مرکز را پنهان کند. «الان در دانشگاه علامه، اکثر استادان، تحصیلکرده و آکادمیک هستند و سابقه کار عملی در مطبوعات ندارند. اما در مرکز استادان هر دو جنبه را داشتند. هم آکادمیک بودند، هم در مطبوعات کار کرده بودند. بچهها روبهروی شکرخواه و قندی و صدیقی و نمکدوست قرار میگرفتند. اینها هم تئوریک بودند، هم عملی: نفسدرنفس با کسانی که به تحریریه وصل بودند و فقط درگیر کتاب نبودند.» قاضیزاده میگوید همه استادها یواشیواش رفتند و حضورشان کمرنگ شد: «حسین قندی فوت کرد. آقای فرقانی به کار دیگری در دانشکده مشغول شد. نمیرسید. شکرخواه کمکم رفت. خانیکی دهه ٧٠ تدریس میکرد که او هم مشغله بسیار پیدا کرد و رفت.»
تغییر شکل
برخی حسین انتظامی را بیش از آنکه نیروی حسن روحانی بدانند، رفیق علی لاریجانی میشناسند. او در دوران ریاست لاریجانی بر صداوسیما، توانست مجوز تأسیس روزنامه «جامجم» را بگیرد و سمت مدیریت مسئول روزنامه را به نام خود بزند. شخصیت اعتدالی او تا آنجا پیش رفت که چندسال بعد و در دوران قالیباف مدیرمسئول و مدیرعامل روزنامه همشهری شد. اما سمتهای او به این دو میز نسبتا کوچک ختم نشد. او را سال ١٣٨٤ و در نخستینسال ریاستجمهوری محمود احمدینژاد به سخنگویی شورایعالی امنیت ملی در آمد و او البته همزمان مشاور علی لاریجانی، دبیر شورایعالی امنیت ملی هم بود. انتظامی دکترای مدیریت استراتژیک را از دانشگاه عالی دفاع ملی گرفته است. دانشگاهی که زیر نظر ستاد کل نیروهای مسلح اداره میشود.
دایره مینای ایران آنقدر چرخید که قرعه ریاستجمهوری به نام حسن روحانی افتاد. شیخی که اعتدال را تنها راه نجات ایران دانست. اکنون چه کسی بهتر از انتظامی میتوانست ناخدای کشتی طوفانزده مطبوعات باشد؟ پس او را به سمت معاون مطبوعاتی منصوب کردند. دایره چند دور دیگر چرخید و وزیر ارشاد در دولت دوم حسن روحانی عوض شد، انتظامی در سمت معاون مطبوعاتی ابقا شد. در همین حال علی جنتی، گیتا علیآبادی را به ریاست دفتر مطالعات و برنامهریزی رسانهها گماشت.
خانم علیآبادی، چرا شیوه برگزاری کلاسهای آموزش روزنامهنگاری مرکز عوض شده؟ چرا دیگر با استادان روزنامهنگاری همکاری نمیکنید؟
پیداکردن رئیس جدید «دفتر مطالعات و برنامهریزی رسانهها» پیچیده است. آنقدر که با دهها پیغام و معرفی و سفارش و بعد از چندین روز تلاش، بالاخره در ساعت ١٠ونیم شب، اجازه گفتوگو صادر میشود و به نخستین سوال اینگونه پاسخ میدهد: «بیشتر دوست داشتیم کلاسها را بهروز کنیم. دروس قبلی قدیمی شده بودند و همه روزنامهها این دروس را گذراندهاند. این دوره جدید را هم بهصورت آزمایشی گذاشتهایم. باید ببینیم آخر ترم چه نتیجهای حاصل میشود. البته توضیحش سخت است. مدتی بود که درباره این دورهها صحبت میشد.»
یعنی سیاست جدید مرکز است؟
خندهای و جواب: «موضوع کلی است و به کل حوزه مطبوعات ربط دارد. عملکرد یک دستگاه را نمیتوان بهتنهایی قضاوت کرد.»
یعنی دستور از بالا بوده؟ سیاست جدید معاونت بوده؟
باز هم خندهای و جواب: «سیاستگذاریهایی هست که بهتر است زیاد دربارهاش صحبت نشود.»
یعنی نسبت به این سیاستها انتقاد دارید؟
پاسخ شفافی به این سوال نمیدهد و جواب را سربسته باقی میگذارد، مثل هزار سربسته دیگر. «مایل نیستم در اینباره حرف بزنم.»
سوال آخر را میشنود که چرا دورههای قبلی، با آن همه پویایی و خروجی مثبت، حذف شد؟ و جواب در یک جمله: «پویایی همچنان هست، فقط شکلش عوض شده.»
ضربه آخر
فریدون صدیقی، روزنامهنگار قدیمی تا پارسال استاد رشته مصاحبه در مرکز مطالعات رسانه بود. در دورههای جدیدی که دفتر مطالعات رسانه برگزار میکند، جایی ندارد. رشته مصاحبه را هم مثل گزارشنویسی، خبر، ادبیات و… به بهانه «قدیمیبودن» حذف کردهاند. این معلم روزنامهنگاری معتقد است حذف دورههای سابق خطای تاریخی است. «معاونت مطبوعاتی از ترس مرگ خودکشی کرده که مبادا تعداد مخاطبانش کم شود. وضع موجود را میشد با حداقل تدبیرها، با زیست نوین رسانهها، مثل دیداری و شنیداری، همگرا و هماهنگ کرد و به آموزههایی تبدیل کرد که کارکرد مولتیمدیا دارند.» هم از این رو است که این روزنامهنگار شاعر مخالف تعطیلی دورههای پیشین است، چون «در این آموزهها همهنوع جنبههای روزنامهنگاری کارکرد دارد. اگر نگاه چندرسانهای داریم، نباید فراموش کنیم که الزاماتش فرمها و آموزههای اصل روزنامهنگاری است؛ هم یادداشت، هم گزارش، هم مصاحبه و هم جنبههای دیگر.»
صدیقی که ٢٠سال در مرکز مطالعات رسانه تدریس کرده، دلایل دیگری هم در تأیید نظر خود دارد: «علاقهمندان روزنامهنگاری میتوانستند با حداقل هزینه در این دورهها شرکت کنند. دولت برای این کار یارانه در نظر میگرفت که بار مالی بههمراه داشت، ولی مگر وزارت ارشاد در حوزههای دیگر مثل سینما و تئاتر یارانه نمیدهد؟ میتوان بخشی از آن را برای کارهای پژوهشی و بخشی را برای آموزشی در نظر گرفت، بنابراین در کنار ضربههایی که به رسانهها وارد شده، ضربه آخر محسوب میشود.»
فرهاد مرتاض، ١٦سال پیش دوره روزنامهنگاری این مرکز را گذرانده. او برای زندگی و ادامه تحصیل مهاجر کانادا شد. «دوره بسیار خوبی بود. روی دیدگاهت به رسانه تأثیر میگذاشت. من قبل از رفتن به کانادا مدرک مرکز را ترجمه کردم و در دانشگاه آنجا بهجای یکی از واحدها از من پذیرفتند.» فریدون صدیقی میگوید: «این امکان با حذف دورهها از بین میرود. با تعطیلی این مرکز ما کمکی به مراکز بخش خصوصی نمیکنیم، چون هر کدام راه خود را میروند. چرا باید یک مرکز تاریخی را به این راحتی تعطیل کرد؟ نباید به سادگی سرمایهای را از بین برد که بیش از دو دهه زحمت و فعالیت پشت آن است. همانطور که نمیتوان به بهانه تغییر شیوههای ساخت و پخش فیلم، بنیاد فارابی را از بین ببریم که بیش از سه دهه فعالیت میکند.»
دانشجویان مرکز از دورههای روزنامهنگاری به خوشی یاد میکنند، مثل یادگاری حکشده، همچون عکسی که هر بار نگاهش کنی، خاطرهای زنده میشود: «خیلی هیجان داشتیم. مثلا سر کلاس بهمن جلالی (عکاسی مطبوعاتی)، بهترین مستندهای روز جهان را میدیدیم. آن موقع هنوز مستند دیدن مد نبود. یا برای عکاسی از یک پروژه با بهمن جلالی به کاشان رفتیم.» نسرین این را میگوید و ادامه میدهد: «همان روزها، سالهای ٧٩، ٨٠ بود که استادان مرکز به دایناسورها معروف شدند. یکی از دانشجوها یادداشتی نوشت و موضوع دایناسورها را مطرح کرد. استادان الان به تأسی از همان یادداشت سالهاست به دایناسورها معروفند.»
مطبوعات، مستغنی از آموختن
آخرین بند شرح وظایف دفتر مطالعات رسانه در وبسایت معاونت مطبوعاتی این است: «برنامهریزی برای تربیت نیروی انسانی متخصص و رشد استعدادها در زمینه فعالیتهای خبری، مطبوعاتی، اطلاعرسانی، تبلیغاتی و… .»
علیاکبر قاضیزاده با طمأنینه حرف میزند. «بنای کار طوری بود که بچههایی بیایند که خودشان هم کار میکنند. بچههایی از رشتههای مختلف دانشگاهی میآمدند کمک فکری میگرفتند. خب یواشیواش کمرنگ شد. فکر میکنم مرکز تلاش کمی برای جذب این بچهها میکرد. مرکز خیلی دنبال نمیکرد که بچههای مطبوعات جذب بشوند.»
به گفته او رفتهرفته «کادرهای اجرایی هم کمتوان شد و هم خلوت. انتشارات دچار مشکل شد. کتابهایی از من هست که دیگر چاپ نمیکنند. دانشجوها به من میگویند کتابت نیست. حتی فصلنامه رسانه هم دیگر شکل سابق را ندارد. دیگر قابلاستفاده برای بدنه تحریریهها نیست.»
قاضیزاده مشکل را فقط متوجه مرکز نمیداند، چراکه «روزنامهنگارهای امروز خودشان را از آموختن مستغنی میبینند. آنچه که دارد اتفاق میافتد این است: دیگر در کلاسهایمان روزنامهنگار نمیدیدیم. کسی از بچهها در تحریریه روزنامهها کار نمیکرد. آدمی نمیدیدیم که بداند لید چیست. تکوتوک پیدا میشد که در فلان سایت کار میکردند، اما از مطبوعات کسی نمیآمد.»
چندسالی بود که دانشجوها صرفا برای امتیازگیری از طریق دریافت گواهینامه شرکت در دورهها به مرکز میآمدند. «مثلا کسانی میآمدند که کتابدار یا کارمند روابطعمومی فلان اداره بودند. میخواستند گواهی شرکت در دوره بگیرند و ارتقای شغلی بیابند. اما آن اوایل اینطور نبود. خیلی از کسانی که همین الان دارند در مطبوعات داخل و خارج کار میکنند، از این مرکز چیزها یاد گرفتهاند.»
دایناسور برافتادنی نیست
«بچههای دانشجو در مرکز مطالعات و تحقیقات رسانه، در سال۸۴ یا ۸۵ دسته ما را «دایناسورها» نام دادند و این اسم روی گروه ماند که ماند. این نامگذاری چند شناسه داشت: دایناسورها بیش از نیم قرن عمر کرده بودند، پیشینه کار مطبوعاتیشان به دهه۵۰ شمسی برمیگشت و همه حالا تدریس میکردند. گویا آن بچههای اسمگذار خصلتهای آن جانداران دوره ژوراسیک را در این گروه میدیدند: درشتی، ترسآوری و از همه مهمتر در مسیر برافتادگیبودن. فریدون صدیقی، مهدی فرقانی، حسین قندی، یونس شکرخواه و صاحب این ستون در این گروه جای دارند. حالا جامعه و جامعه مطبوعاتی ما، بیهیچ تشویشی بیماری یکی از آن دایناسورها را تماشا میکند؛ رفتاری که با روانشاد دریایی، حسین پرتوی، محمد فرنود و دیگران پیشینه دارد. در جامعهای که برای بیماری یک نوازنده، یک هنرپیشه یا یک ورزشکار اهل قلم اشک بر چشم مخاطبان میآورند، کسی حتی از برافتادن این دایناسورها خبر هم نمیشود. گویا برافتادن رسم دایناسورهاست.» این تکهای است از یادداشت تاریخی علیاکبر قاضیزاده، چندی پیش از درگذشت حسین قندی که در روزنامه اعتماد چاپ شد. حالا هم انگار دفتر مطالعات و برنامهریزی رسانهها، معاونت مطبوعاتی، وزارت ارشاد یا حتی بالاتر، دولت دوازدهم پیش چشم روزنامهنگار تکتک این کلمات را اجرا میکنند. اما معلمی دست از سر دایناسورها برنمیدارد. وقتی برای پیداکردن شمارهتلفن رئیس دفتر مطالعات رسانه با یکی از همین دایناسورها تماس گرفتیم، شماره را داد و گفت: «اگر پرسید از که گرفتهای بگو از فرشته کریمی. اما میدانی که فرشته کریمی وجود خارجی ندارد. این هم یک درس روزنامهنگاری.»
قاضیزاده ٢٥سال در مرکز درس داده. هیچ گزارشنویسی را نمیتوان پیدا کرد که از او درس نگرفته باشد. اما اکنون کار بهجایی رسیده که زبان به گله باز میکند: «آدمی مثل صدیقی شغل دیگری که ندارد. معلم است و روزنامهنگار. دورههای نخست انگیزه ما این بود که کلاسهایمان یکیدو نفری خروجی داشته باشد. آن موقع دو کلاس پشت سر هم داشتیم برای دو گروه. اواخر شد یک گروه. اما در طول این سالها یکبار هم به ما توجهی نشد. مرکز اگر میخواهد بماند باید برای کسی که سر کلاس میرود، اهمیت بدهد. با استاد راه بیاید. من دوست دارم سر کلاسم، اگر همه حرفم را نمیفهمند، حداقل سه نفر بفهمند. افت سطح دانشجوها هم عامل مهمی برای من است. دانشجوها از سطح عمومی مطبوعات ایران هم پایینتر بودند، چون مرکز تلاشی برای جذب دانشجو نکرد. واقعا دیگر شوقآور نبود. شوقآور نیست.»
قاضیزاده آن یادداشت ماندگار را طوری تمام کرده بود که انگار برای تمام تاریخ نوشته بود. گذشته، حال و ایبسا آینده. « بچههاییکه دیروز به ما دایناسور نام دادند، امروز دایناسورچههایی هستند و چشم برهمبزنی دایناسور شدهاند؛ خیلی طول نمیکشد. اهل این حرفه اما باید برای روزگار درماندگی خود فکری بکنند. کسی برای ما آستین بالا نخواهد زد.»
دورههای آموزش روزنامهنگاری دفتر مطالعات و برنامهریزی رسانهها پس از ٢٥سال تعطیل شد
دستور از بالاست
علیاکبرقاضیزاده: روزنامهنگارهای امروز خودشان را از آموختن مستغنی میبینند فریدون صدیقی: معاونت مطبوعاتی از ترس مرگ خودکشی کرد