زهرا فرآورده| مریم بوبانی از نخستین هنرجوهای کارگاه بازیگری امین تارخ است که سال ٧٣ همزمان با راهاندازی این کارگاه در کلاسهای بازیگری شرکت کرد و تصمیم گرفت برای رسیدن به هدفش از همان ابتدا با اراده و توان خودش راه را طی کند. با اینکه در بدو ورود به دنیای هنر دغدغه اصلیاش فعالیت در تئاتر بوده اما ناگزیز از شرایط موجود، مسیر کاریاش به طرف تلویزیون و سینما تغییر کرد و حاصلش بازی در تعداد زیادی سریال و فیلم سینمایی از آثار کارگردانهای مطرح است. بیشتر آنچه از بوبانی در فیلم و سریالها دیدیم، مادرانههایی است که هرکدام راوی یک شخصیت بودند. اما در میان کارهایش بازی در نقش «دلهم» سریال مختار نقشی متفاوت در کارنامه کاری او است که خودش هم نسبت به آن احساس دیگری دارد. مهربانیای که در نقشهای مریم بوبانی میبینیم، ویژگی خود واقعی او است که گفتوگو با ایشان را دلنشین میکند. حاصل این گفتوگو را میخوانید:
تصویری که از شما در سینما و تلویزیون میبینیم از نظر سنی خیلی زود اتفاق نمیافتد. برای ورود به عالم هنر دیر تصمیم گرفتید؟
کار من تصویر نبود و تئاتر کار میکردم. شهرستان بودم و در آنجا چند سال نمایش بازی کردم و یک کار را کارگردانی کرده بودم، ولی به دلایلی که مربوط به زندگی شخصی خودم و بخشی هم مربوط به جنگ بود، یک وقفه ١٨، ٢٠ ساله در کارم پیش آمد و مدتی طولانی مجبور شدم کار نکنم. ما در خوزستان زندگی میکردیم و شرایط برای کار کردن فراهم نبود. سال٧٠ آمدم تهران و قصدم این بود دوباره شروع به کار کنم؛ چون فکر میکردم در تهران امکانات و شرایط بهتری فراهم است؛ البته این تصور من بود. برای همین به جاهای زیادی مراجعه کردم، رزومه دادم و گفتم که در زمینه تئاتر کار کردم و قصد دارم دوباره شروع کنم. متاسفانه به دلیل شرایطی که وجود داشت، موفق نشدم. سیستم باند و دسته همیشه وجود داشته، منتهی ما شهرستانیها خیلی از این جریانات باخبر نبودیم. دیدم از این مسیر به جایی نمیرسم و کسی به من در این مورد توجهی نمیکند، برای همین پیگیر شدم تا از مسیری که مربوط به کار خودم بود، وارد شوم. سال٧٣ آقای تارخ در روزنامه آگهی داده بودند که کارگاه بازیگری ترتیب دادند و نوشته بودند آرشیو تهیه میکنند تا بعد از طریق آرشیو، بازیگران را معرفی کنند. من میدانستم این اتفاق به ماجرای تصویر ختم میشود ولی این راه را تنها مسیری دیدم که هم سلامت بود و هم از طریق تلاش خودم وارد میشدم. برای همین رفتم و در کلاس آقای تارخ ثبتنام کردم. اول برای ثبتنام شرایط سنی داشتند، من ٤٠سالم بود و نمیپذیرفتند ولی بعد آزمون دادم و قبول کردند. سال نخست هم بهعنوان هنرجو برگزیده از بین خانمها انتخاب شدم. یادم هست از آقایان هم حبیب رضایی برگزیده شد. به دلیل اینکه کارگاه هم از نظر تئوری و هم عملی خیلی به من کمک کرد، یکسال دیگر هم در کلاسها شرکت کردم.
پس با وجود اینکه نسبت به خیلی از همکارانتان دیرتر وارد کار حرفهای شدید ولی برای کار حرفهای از صفر شروع کردید.
وقفهای که در کارم به وجود آمد، من را خیلی عقب انداخته بود اما کارگاه شرایطی را برای من فراهم کرد که بهروز شوم. من خیلی مدیون این کارگاه خوب و جامع و تلاشهایی که آقای تارخ و اساتید در کارگاه داشتند، هستم. بعد از حضور در کارگاه در یک سکانس – پلان پنج دقیقهای از سریال «سرنخ» کیومرث پوراحمد بازی کردم و با همان پنج دقیقه بازی به آقای عیاری معرفی شدم که نتیجهاش بازی در فیلم «بودن یا نبودن» شد. بعد به خانم رخشان بنیاعتماد برای «زیر پوست شهر» معرفی شدم، بعد از آن برای کار بهرام بیضایی در «سگکشی» رفتم و به این شکل مسیر کاری من ادامه پیدا کرد. خوشحال هستم که دستم را روی زانوی خودم گرفتم و حرکت کردم.
و نتیجهاش از همان ابتدا کار کردن با کارگردانهای خوبی بوده.
بله. تا امروز با خیلی از فیلمسازان شاخص سینما و تلویزیون کار کردم. در بین فیلم و سریالها سراغ تئاتر هم رفتم، همان سالهای نخست سعی کردم تئاتر کار کنم. اما تئاتری کار کردم که پشت صحنه خیلی جذابیتی برایم نداشت و من را از کار زده کرد، برای همین ١٠سال کار تئاتر نکردم. چون من از شهرستان آمده بودم و یک چارچوب و ذهنیتی درباره تئاتر برایم وجود داشت اما بعد از اینکه وارد شدم دیدم خیلی چیزها متفاوت است.
از چه نظر تجربه خوبی نبود که باعث دوری شما از صحنه شد؟
ترجيح ميدهم راجع به آن صحبت نكنم.
همان دهه ٧٠؟
بله. البته ١٠سال بعد از آن تجربه، نخستین کاری که کردم نمایشنامه «مجلس شبیهخوانی استاد نوید ماکان و همسرش رخشید فرزین» نوشته بهرام بیضایی بود و بعد «پنجرهها» را با فرهاد آئیش کار کردم. درواقع در مورد تئاتر خیلی دست به عصا شدم، دلم میخواهد با آدمهایی کار کنم که کارشان قابل دیدن و برای من قابل بازیکردن باشد.
این محتاط شدن در انتخاب، نتیجه آن تجربه ناخوشایند و چند کار خوب بعد از آن است؟
تقربا بله. ترجیح میدهم اگر کار تئاتر میکنم قابل دیدن و جذاب باشد. آخرین کاری که کردم تئاتر «تارتوف» با رویا نونهالی بود و فکر میکنم کار خوبی بود و تماشاچی خوبی داشت.
در خوزستان هم کار تئاتر میکردید، آن زمان کار به چه شکل بود؟ مربوط به
دهه ٦٠ میشود؟
تقریبا سالهای ٥٠ تا ٥٥ بود. کاری که من آنجا انجام میدادم اصلا با گروههای حرفهای نبود. من از طریق دبیرستان شروع به کار کردم و بعد از مدتی با گروهی همراه شدم که حاصلش اجرای چند نمایش و یک کارگردانی بود. البته شرایط خیلی سختی بود و به این شکل نبود که کسی بودجه بدهد تا تئاتر کار کنیم. همه کار را خودمان میکردیم؛ از خانه وسایل صحنه را میبردم. همه تلاش میکردیم و با هم جلو میرفتیم. به نظرم آن کارها خیلی دلچسبتر بود، چون بحث اقتصادی کار خیلی ذهن ما را درگیر نمیکرد و همه فقط به نتیجه خوب کار فکر میکردند. جوان و بیتجربه، ولی عاشق ماجرا بودیم. وقتی به آن روزها فکر میکنم، میبینم با چه شور و اشتیاقی میآمدیم و کار میکردیم و برای ارایه یک کار زمان میگذاشتیم.
همانطور که ابتدا گفتید کارنامه شما نشان میدهد تنها دنبال دیدهشدن تصویر از خودتان نیستید. در فیلم «جامهدران» برخلاف دیگر کارهایتان بهجای تصویر، صدای شما را میشنویم که زندگی یکی از شخصیتهای اصلی داستان را روایت میکنید. به این فکر نمیکردید که ممکن است مخاطب صدای شما را نشناسد؟
«جامهدران» برای من تجربه بسیار خوبی بود. ابزار یک بازیگر صدا، صورت و بدن است، باید ببیند چطور میتواند از این ابزار در جاهایی که لازم است بهدرستی استفاده کند. من وقتی «جامهدران» را کار کردم زمان زیادی گذشت و اینقدر درگیر بودم که یادم رفته بود، ولی وقتی «جامهدران» اکران شد، بازخوردهای مردم خیلی جالب بود. خیلیها میگفتند شما چقدر در فیلم خوب بودی و من میگفتم من در «جامهدران» بازی نکردم. ولی تجربهای بود برای من که یک بازیگر با صدایش هم میتواند نقشی ایفا کند که در ذهن تماشاگر ماندگار شود. جا دارد یاد کنم از یدالله نجفی، صدابردار فیلم که فوت کردند، درگذشت ایشان برای من خیلی غمانگیز بود. بسیار انسان شریفی بودند، کسی که من با اطمینان کامل صدایم را به سیستم او میسپاردم.
در طول سالهای بازیگری تجربه کار با کارگردانهای مطرح زیادی را داشتید، اگر بخواهید از تجربه کار با آنها بگویید کدام ماندگار و دلچسب بوده؟
ترجیح میدهم از آقای بیضایی بگویم؛ از دور فکر میکردم کارگردان خشنی هستند و همیشه از تصاویری که از ایشان ارایه میشد، میترسیدم که با او کار کنم، ولی اصلا این تصور درست نبود. جدای از استاد سینما و تئاتر بودن، بشدت مهربان و همراه هستند. وقتی با یک استاد کار میکنید، راحتترین ماجرا مربوط به بازیگر است. من این تجربه را هیچوقت فراموش نمیکنم، چه در تئاتری که با ایشان کار کردم و چه در یک سکانس از فیلم «سگکشی». امیدوارم دوباره به سینمای ایران که امروز از حضور ایشان محروم است، برگردند و خلأ نبودشان را پر کنند.
نقشهایی که بازی کردید هرکدام روایتگر شخصیت یک زن بودند. کار با رخشان بنیاعتماد چطور است؟ کارگردانی که در کنار سایر دغدغههایش نگاه زنانه هم دارد.
خانم بنیاعتماد یکی از بهترین کارگردانهای ما هستند. روایت بنیاعتماد از زنان، یکی از صحیحترین و درستترین روایتهاست. من در کار او شخصیتی که کار میکردم، زنی بود که سه فرزند داشت و دخترش به دلیل فشارها و تنگنظریهای پدر و برادر تبدیل به یک بچه خیابانی شده بود. ما خیلی وقتها فقط درد را روایت میکنیم و هیچوقت به ریشهها و علل اتفاق نمیپردازیم، ولی خانم بنیاعتماد بشدت به ریشه و منشأ اتفاقات میپردازند و سعی در کارگشایی از واقعیتها و آسیبهای اجتماعی دارند که در سطح کشور زیاد است و جامعه جوان را تهدید میکند. خانم بنیاعتماد تنها یک کارگردان نیست، بلکه لایههای مختلف جامعه را میشکافد و به ریشه اتفاقات میرسد. این قابل احترام است.
با توجه به نقشهای متفاوتی که از زنان در کارهای مختلف بازی کردید، نقشی هست که برآمده از دغدغههای زنانه خودتان باشد و دوست داشته باشید آن را امتحان کنید؟
قطعا یک نقشهایی هست که هرکس دلش میخواهد بازی کند، ولی من همه نقشهایی که بازی کردم را دوست داشتم، مخصوصا یک نقش کوتاهی در کار آقای امیر ثقفی «مرگ کسبوکار من است» داشتم که آن نقش را بشدت دوست دارم. تمام نقشهایی که برای من نوشته میشود یا به من پیشنهاد میشود، نقش مادر است و من تمام تلاشم را میکنم این مادرها متفاوت باشند، ولی بههرحال مادر هستند و من چقدر میتوانم جولان دهم که بتوانم خیلی متفاوت از قبل بازی کنم. تصور میکنم کمی در مورد پیشنهاد نقش به من بیانصافی میشود، چون فکر میکنم میتوام یک وکیل، یک زن خیابانی، معلم و… را هم خوب را بازی کنم. میخواهم بگویم در سینما و تلویزیون ما متاسفانه یک جورایی خلاقیت را در افراد میکُشند و آنقدر یک فرد را در نقشی نگه میدارند که تقریبا نابود میشود.
فیلمسازان کمتری این جسارت را دارند که در انتخاب بازیگر ساختارشکنی کنند.
اگر موهای من سفید است خب بههرحال سنوسال دار هستم اما فکر میکنند فقط باید مادر باشم و غیر این نمیتوانند تصوری داشته باشند. من یک نقش غیر از مادر در مختار بازی کردم، ببینید چقدر بازتاب داشت، منظورم این نیست که خیلی عالی بودم، ولی واکنش مردم بینظیر بود. چرا نباید یک نقش متفاوت به من سپرده شود که هم به بازیگری خود من کمک شود و هم اینکه من در این کار کلیشه نشوم. چند بار قبول نمیکنم، ولی اگر خیلی هم قبول نکنم فِید میشوم.
متاسفانه در مورد بازیگرهای زن بیشتر این اتفاق میافتد که نیازمند تغییر نگاه فیلمسازهاست.
بله؛ دقیقا. سینما باید کمی خودش را تکان دهد.
شما بازیگری را در سینما، تلویزیون و تئاتر تجربه کردید. زبان هنر در کدام جذابتر است؟
برای من هیچ تفاوتی ندارد. البته حتما سختی کار در هر سه وجود دارد، اما برای من مهم این است که کدام کار خوب است و با کدام کار میتوانم نقشی را ارایه دهم که قابل پذیرش باشد، حالا ممکن است در مدیوم سینما باشد یا تلویزیون یا تئاتر. بیشتر به دنبال کار خوب هستم و همیشه گفتم برای وارد شدن به حیطه کار هنری برای من فقط یک انگیزه وجود داشته و آن اینکه معتقد هستم با هنر میشود دنیا را زیباتر و قابل تحملتر کرد. با هنر میشود صلح را در دنیا تثبیت کرد. جهان زیبایی که من در برابر خودم بهعنوان چشمانداز از کار در سینما و تلویزیون و تئاتر دارم، این اجازه را به من میدهد که در هرکدام از این مدیومها که کار خوبی باشد و گام کوچکی به سمت فرهنگیشدن جامعه برمیدارد، حضور داشته باشم.
در بین کارهایتان سریال «مختار» متفاوت از دیگر کارهاست، جدای از اینکه کار تاریخی سختیهای خاص خودش را دارد، شما بازی در نقش یکی از شخصیتهای مهم و ماندگار تاریخ را هم برعهده داشتید. این تفاوت فضای کار و نقش سخت نبود؟
واقعا کار سختی بود، مخصوصا اینکه در روزهای نخست از اسب افتادم و بینیام از سه جا شکست. نزدیک بود این نقش را از دست بدهم، ولی آقای میرباقری نقش را برای من نوشته بودند و به خودم هم گفتند. همین باعث شد لطف بزرگی در حق من کردند و صبوری به خرج دادند تا صورت من که کاملا دفرمه شده بود به حالت اول برگشت. آقای میرباقری خیلی خوب کار خودش را بلد است. دیالوگنویسی او را خیلی دوست دارم.
نخستینبار بود که سوارکاری میکردید؟
خیر. من اسبسواری را در کارگاه آقای تارخ یاد گرفته بودم و سوارکاری میرفتم، منتهی اسبهایی که در کار بودند، از نظر روحی اسبهای ناآرامی بودند. سوارکاری من تمام شده بود و ایستاده بودم که یکدفعه اسب دو دست جلو را تا کرد و من با صورت خوردم زمین. اتفاق اینچنینی فقط هم مربوط به من نبود؛ یکی از اسبها صورتش را کوبید به صورت آقای فریبرز عربنیا و او هم پیشانیاش بخیه خورد. حتی فک یکی از آقایانی که در تدارکات بود، خرد شد. اسبهای ناآرامی بودند و متاسفانه ما هم شناسنامهای از آنها نداشتیم و نتیجه این شد که تلفات زیادی در زمان کار با اسب داده شد.
زندگی امروز مریم بوبانی با تجربه نزدیک به ٣٠سال بازیگری چطور میگذرد؟ جدای از بازیگری کار دیگری هم دنبال میکنید؟
هر آدمی یک زندگی خصوصی هم دارد که بخشی از زمانم صرف آن میشود، بخشی هم مجبور هستم برای بهروزبودن مطالعه کنم. کمی مینوسیم، هم قصه، هم شعر. گاهی هم سری به فضای مجازی میزنم، سینما و تئاتر میروم. هر چقدر زمان داشته باشم سعی میکنم استفاده کنم و خودم را از دچار شدن به روزمرگی نجات دهم.
گفتید گاهی مینویسید. در صفحه شخصی اینستاگرام هم دیدم گاهی متنهایی را به اشتراک میگذارید. تصمیم ندارید اینها را چاپ کنید؟
نه. تا حالا هیچ تلاشی برای این کار نکردم، باوجود اینکه دوستانم بابت این ماجرا خیلی سرزنش میکنند اما واقعیت این است که هنوز خیلی به فکرش نبودم. درواقع من در این حیطه مدعی نیستم و این نوشتهها یک جورایی دلنوشتههای من است. حالا اگر دوستانم لطف میکنند و میگویند چاپ کن از لطف آنهاست. نمیدانم؛ شاید هم روزی این کار را کردم.
در واقع بیشتر یک کار دلی است.
نه اینکه برای خودم باشد، دوست دارم کسان دیگری هم ببینند، برای اینکه من تا از ماجرایی متأثر نشوم و برایم تأثیر عمیق نداشته باشد، نمیتوانم بنویسم. یعنی نشده قلم دستم بگیرم و بگویم الان شعر بنویس. تا از ماجرایی چه در جهان، چه کشور یا شهرم متأثر نشوم، نمیتوانم چیزی بنویسم، بنابراین تفننی نیست. این کار خیلی هم برایم ارزش دارد.
حرف نگفتهای هست که دوست داشته باشید بگویید؟
آرزو میکنم همه چیز خوب باشد و همه در آسایش و آرامش زندگی کنند. آرزوی صلح دارم در همه دنیا و امیدوارم همه کشورهایی که در معرض جنگ هستند، به آرامش برسند و مردمانشان از این آوارگی و سرگشتگی نجات پیدا کنند.