عباس « پسر شیر خدا»
عَلَم حضرت عباس مرا معیار است
ادب وغیرت واحساس از اوسرشار است
به تولّای ابوالفضل کسی جرعه خورَد
همه ی عمرشده مست،ولی هوشیار است
هرکجا صحبت ایثار ومرام است و کمال
نام او وِرد زبان، شهره ی هر بازار است
به ابوالفضل کسی مثل ابوالفضل ندید
کاو جوانمردترین مرد همه اَعصار است
شیر را نیست همآورد به هنگام نبرد
این نه اغراق ، نه جای غُلو و اِنکار است
آنکه در کربوبلا رعشه به لشگر انداخت
پسر شیر خدا صف شکن کرّار است
قوّ ت قلب حرم بود ، امید همگان
حارس خیمه ودرگه،همه راغمخوار است
لب خشکیده ی اطفال زند شعله به جان
العطش درنظرش وَه چه مصیبت بار است
کیست دریا زند و تر نکند لب ز فرات
نه ز عقل است،که از معرفت و اسرار است
چه خیالی است که عباس فتددام فریب؟
نقشه ی شمر لعین باطل وبس ناکار است
بوده عباس بصیر و بوده آگاه ضمیر
حضرتش فتنه شناس است و دلش بیدار است
به ولی پابه رکاب است،نه گامی پس و پیش
رسم فرمانبری اش، جلوه ای از عمّار است
پیکرش جانبی افتاد، دو کف سوی دگر
مشک بگرفتن دندان، زَهی دشوار است
تا که از زین به سر آمد شَه اَبرار بگفت:
بشکسته کمرم ،دیده ز این غم تار است
نه غزل هست سزایش، که بُود حدّ «حبیب»
خامه شرمنده ی عباس زاین اشعار است
آمل،نیک نژاد نیاکی