«چسان قاضی شده راضی »
نزد قاضی رفته ملّا نصرِالدین
تا دهد بهرش گواهیّ زمین
دید قاضی را تب و تاب اوفتاد
زیر میزی دادنش آورده یاد
لاجرم درکاسه ای انباشت خاک
روی آنرا از عسل آغشته پاک
کرد اَرزانی قاضی کاسه را
چشم قاضی تاکه دیده تحفه را
ظرف آنی کرده امضای سند
رشوه بتْواند ز جا ، کوهی کَند
گیر ملّا بر مُرادش گشته حل
خورده قاضی با وَلع از آن عسل
خورد تا جایی که گشته آشکار
شیره مالیده سرش را نابکار
داد ملّا را پیام عاجلی
آن سند آور، که دارد مشکلی
گفت ملّا : تو خری یا من خرم؟
نی سند ایراد دارد، نی سرم
مشکل اَندرکاسه دیدی نانجیب
کرده رسوا اِرتشایت را«حبیب»
آمل،نیک نژادنیاکی۱۳۹۶/۶/۸