سُمیرا زمانی| اسم سیستانوبلوچستان که میآید، حرفهای زیادی پایشان به بحث باز میشود، اما گپ دوساعته با دختران تیم توانای این استان تمام این تصورات را بیهودهتر از قبل نشان میدهد. دخترانی که سنی و شیعه، تحصیلکرده و خانهدار، با هم رفیقند و سالهاست در کنار هم به مردم خدمت میکنند و کارشان مهربانی است. با هم میگویند و میخندند و وقتی یکی دارد نماز میخواند، دیگری تلفن همراهش را پاسخ میدهد تا خانوادهاش نگران نباشد. حرف زیاد دارند و التماس میکنند که از امنیت استان بگویید، از اینکه اینجا همه با هم دوست هستند و به خدا که شهر ما امنیت دارد. میگویند بخواهید هوای ما امدادگران را داشته باشند، این استان محروم است اما کاری کنند که امدادگرانش محروم نباشند. از مدیرعاملشان حرف میزنند و اینکه تا بهحال برایشان خیلی کارها کرده و همه مدله هوایشان را داشته است. سمیه زوری، صدیقه جهانی، معصومه میر، فریبا جاودانفرد، کریمه پورناروئی، ملیحه کفاش، آمنه نعمتزاده، سمیه بلوچ ریگی نسب، سحر اکسیر، شهناز قدبیگی، راضیه بندهی، زهرا جعفری، گل بیبی ناروئی، مرضیه امین و رخسانه آلاده دختران تیم توانای سیستانوبلوچستان هستند که مهمانشان شدهایم و همانقدر که دختران هر شهر دیگری ممکن است شور و شوق داشته باشند، برایمان از خاطرات و خواستههایشان حرف زدهاند که در ادامه میخوانید.
تنها لهجهمان فرق میکند
تقریبا نیمی از دختران «توانا» شیعه و نیم دیگر اهل تسنن هستند. وقتی میپرسم که با این تفاوت مذهبی که میانشان وجود دارد، چگونه اینقدر رفیق هستند، سوالم را عجیب میدانند. گویی خودشان حتی به این فکر نمیکنند که دختری که کنار دستشان نشسته است سنی مذهب است یا شیعه؟ برایشان عادی است و سالهاست دارند در این فضا زندگی میکنند، اما برای بسیاری این داستان رفاقت و زندگی با هم با وجود این تفاوت عجیب است. راضیه بندهی از سال ٧٩ عضو جمعیت هلالاحمر است، دبیرستانی بوده که از طریق دخترخالهاش با جمعیت آشنا شده و تقریبا قدیمیترین هلالاحمری دختران تواناست. او میگوید: جمعیت هلالاحمر در شهر شناخته شده است و بیشتر هم به خاطر اصول هفتگانه و پایبندیای که وجود دارد، همه این توجه را دارند و از آن استقبال میکنند. اینجا همه با هم برابر هستند. با هم دوست و صمیمی هستیم، تنها لهجهمان فرق میکند و حتی زبان همدیگر را هم یاد گرفتهایم، سعی میکنیم به اعتقادات یکدیگر احترام بگذاریم. حتی افراد بومی هم اینطور هستند، تنها تحصیلکردهها یا مایی که در جمعیت هلالاحمر هستیم، اینطور نیستیم. همه با هم صمیمی هستند و هوای یکدیگر را دارند. اگر حادثهای باشد، همه در کنار هم کمک میکنیم و اصلا برایمان دین و اعتقاد فرد دیگر مهم نیست.
دوست هستیم و به مذهب یکدیگر احترام میگذاریم
آمنه نعمتزاده از سال ٩٠ وارد جمعیت شده است، خواهرش در جمعیت بوده و وقتی در خانه از کارهایی که انجام میدادند، برایش صحبت میکرده است. برایش جذابیت داشته و درنهایت خودش بهعنوان نیروی داوطلب نیز وارد جمعیت شده است. او میگوید: وحدت بین مردم اینجا آنقدر زیاد است که همه با هم رفیق هستند. مردم حتی اگر مشکلی هم دارند، سعی میکنند یکدیگر را درک کنند. ما حتی ازدواجهای میان شیعه و سنی را هم اینجا زیاد داریم. هر فردی مذهب خودش را دارد و هیچ مشکلی هم پیش نمیآید. خودم با اینکه سنی مذهب هستم، هر دو برادرم همسران شیعه دارند و با هم خیلی خوب هستیم و خانوادهها با این مسأله خیلی خوب برخورد میکنند. هرکدام طبق مذهب خودشان رفتار میکنند و به هم احترام میگذاریم. درست است که نسبت به شهرهای دیگر در اینجا محرومیت بیشتر است اما وحدت و یکپارچگی وجود دارد. او ادامه میدهد: زنان توانا هنگامی که سفرهای نوروزی آغاز میشود، در جاده کشیک میدهند. مسافران که از شهرهای دیگر میآمدند، وقتی با ما همکلام میشدند، میگفتند که آنقدر برای ما بد تعریف کردند که حتی میترسیدیم وارد سیستانوبلوچستان بشویم. این خیلی ما را آزار میدهد و ناراحتمان میکند. اینجا اصلا اینطور نیست. حتی به حاشیه شهر که بروید، میبینید که اهل سنت و شیعه خیلی با هم خوب هستند و به هم احترام میگذارند. رفتوآمد خانوادگی میانشان هم وجود دارد. در جمعیت هلالاحمر هم همینطور است و بچههای شیعه و سنی با هم همکاری خوبی دارند.
خدای ما یکی است
شهناز قدبیگی هم از کسانی است که حسابی از این جوی که ساخته شده، ناراحت است. اصرار به این دارد که باید این دید نسبت به سیستانوبلوچستان تغییر کند و ادامه میدهد: ما تابهحال به هیچ عنوان میان خودمان چنین چیزی را احساس نکردیم. من سنی هستم و همسرم شیعه مذهب ولی هیچوقت نه خانوادهها و نه خودمان هیچ تناقض یا بحثی با هم در این مورد نداشتهایم. دین ما یکی است، خدای ما یکی است. وقتی به شهرهای دیگر میرفتیم و از اختلاف میان ما در زاهدان حرف میزدند، پاسخ میدادیم که شما باور نمیکنید که ما خودمان از این اتفاقات به اندازه شما متأثر میشویم. همه را نمیشود یکسان قضاوت کرد، همهجا خوب و بدش را دارد و نمیشود همه را به یک چشم دید. این تفکر اشتباه باعث میشود که اصلا نگاه نسبت به سیستانوبلوچستان تغییر کند و این انصاف نیست.
در آرامش با هم زندگی میکنیم
سمیه زوری هم مانند دیگر دختران توانا برایش عجیب است که حرف از اختلاف میان شیعه و سنی به میان میآید. او معتقد است اگر میان شیعه و سنی اختلافی پیش میآید، از روی دشمنی افرادی است که به کشورهای همجوار میروند و مغزشان شستوشو داده میشود، در این کشورها وهابیها میخواهند میان سنی و شیعه در ایران اختلاف بیندازند. ما داریم در آرامش با هم زندگی میکنیم، سر یک سفره مینشینیم، در مراسم با هم هستیم.
صدیقه جهانی با تأیید حرفهای دوستش ادامه میدهد: به ما خیلی برمیخورد که مثلا میپرسند داخل شهرتان امنیت هست؟ ما بهترین آثار باستانی را در شهر خودمان داریم اما به خاطر فکر منفیای که مردم دارند کسی نمیآید تا آنها را ببیند و بشناسد. آخرین دوره توانافزایی که به اردوگاه چاف گیلان رفتیم، با بچههای شهرهای دیگر دوست شده بودیم، وقتی از ما میپرسیدند که شرایط چطور است و ما نمیترسیم از اینکه داریم اینجا زندگی میکنیم، سعی میکردیم برایشان توضیح بدهیم که اصلا اینطور نیست و ما هم مثل آنها از خانه بیرون میآییم، درس میخوانیم و کار میکنیم. ما از بچگی با اهل تسنن بزرگ شدهایم و با هم دوست هستیم. خیلی راحت در مدرسه، کوچه و خیابان و محل کار با هم بودهایم. من چطور میتوانم راضی باشم که برای دوست خودم اتفاقی بیفتد؟
زهرا جعفری خودش اهل سیستانوبلوچستان نیست اما سالهاست که در زاهدان زندگی میکند، میگوید: به نظر من رسانه میتواند نقش مهمی در تغییر این نگرش ایفا کند. سیستانوبلوچستان مرز است. مرز با کشورهایی که خودشان پر از درگیری و تنش هستند. مردم اینجا بسیار خونگرم هستند، من خودم اهل اینجا نیستم اما مردم اینجا را عاشقانه دوست دارم، اینجا اگر یک لحظه زمین بخورید، هزار نفر دورتان را میگیرند و نگرانتان میشوند. اینجا برای خانمها خیلی ارزش قایل میشوند و هزار مورد دیگر که میتوانم اسم ببرم تا بدانید سیستانوبلوچستان شهری دوستداشتنی برای زندگی است.
تیم توانای بانوان استان سیستانوبلوچستان چند سالی است که کارش را شروع کرده و این روزها نسبت به قبل خیلی شناختهشدهتر است و حتی مشوقی برای این شده که دختران جوان بهعنوان نیروی داوطلب وارد جمعیت هلالاحمر شوند. کریمه پورناروئی میگوید: تیم توانا برای خانمها خیلی خوب است اما باید مهارت و تمرین زیادی داشته باشند. ما تیم کوهستان، اسکان، آوار، جاده، ارزیابی، پشتیبانی در عملیات، واکنش سریع و حمایتهای روانی داریم. بهطورکلی تیم توانا دارای ١٢ شاخه است و ما در سیستانوبلوچستان همه اینها را داریم. در هر تیمی ٥نفر هستند و یک نفر سرگروه است. بچههای ما تمام دورهها را دیدهاند و هر فردی که در یک رشته مهارت کافی دارد، در آن تخصص فعالیت میکند.
او ادامه میدهد: تیم توانای زنان سیستانوبلوچستان بیشتر از ٧سال است که فعال است و ما همگی داوطلب هستیم. هر موقع که مانور، مسابقات یا امدادرسانی باشد، حضور پیدا میکنیم. در کل هلالاحمر خانه اول همه ما شده است. کسانی که مهارت دارند، به افراد جدید انگیزه برای حضور میدهند و حمایت میکنند. من مربی کمکهای اولیه هستم، در کلاس که درس میدهم، ویژگیهای هلالاحمر را میگویم و خودشان علاقهمند میشوند که بهعنوان داوطلب وارد جمعیت شوند. معتقدم، اصل کار آموزش است. زمانی که یک مربی آموزش درست میدهد، قطعا افراد علاقهمند میشوند.
سمیه زوری که فعال بسیجی جمعیت هلالاحمر است هم، در ادامه صحبتهای دوستش اضافه میکند: در کلاسهای آموزشی که داریم، خودم به شخصه سعی میکنم جمعیت را به همه بشناسانم و تأکیدم هم بر این است که هر خانواده یک امدادگر نیاز دارد. جمعیت هلالاحمر چیزهایی را به یک فرد آموزش میدهد که با آنها میتوان جان انسانها را نجات داد. وقتی این لباس را میبینند، برایشان سوال میشود که چه کارهایی میتوانند انجام دهند و اینجاست که ما باید بتوانیم افراد را برای خدمت داوطلبانه ترغیب و قانع کنیم.
در سیستانوبلوچستان نسبت به هلال دید مثبتی وجود دارد
وقتی از برخورد خانوادههایشان میپرسم و اینکه چطور با این فعالیتشان کنار میآیند، میخندند. اکثرا خانوادهها همراهی دارند اما این همراهی بعد از سالها به وجود آمده است و البته اینکه شناختهترشدن جمعیت هلالاحمر در سالهای اخیر در این اعتماد بیتأثیر نیست. حتی خاطراتی دارند که با لبخند از خاطراتشان حرف میزنند. کریمه پورناروئی از یکی از این خاطرات میگوید: مسابقات استانی توانافزایی داشتیم، من از صبح تا شب در جمعیت بودم و تمرین داشتم، برادر من هیچوقت اجازه نمیدهد که تا دیروقت بیرون بمانم، خیلی استرس داشتم اما نمیتوانستم از مسابقات دل بکنم. وقتی شب رفتم خانه برادرم، داشت ذرت پاک میکرد مثل بید میلرزیدم گفت تا الان کجا بودی؟ گفتم هلال بودم، ذرتی که دستش بود را پرت کرد وسط پیشانیم. با این حال کوتاه نیامدم و فردا با کمک مادرم باز توانستم از خانه بیرون بیایم. ما در آن مسابقات اول شدیم و اصلا کتکی که خورده بودم، یادم رفت. الان ٧سال از اون روز گذشته و من هنوز توی هلال هستم. کلا مقاوم بودم و برای رسیدن به این هدف خیلی سعی کردم.
شرایط آمنه نعمتزاده مانند دوستش نبوده است. در ادامه حرفهایمان میگوید: مردم اینجا چه سنی و چه شیعه تعصب دارند. اما خداراشکر پدر و مادرم آنقدر به جمعیت هلالاحمر اعتماد دارند که گفتهاند، هرجایی از طرف جمعیت شما را ببرند، ما مشکلی نداریم. کلا در سیستانوبلوچستان نسبت به جمعیت هلالاحمر دید مثبتی وجود دارد. خودشان ما را میرسانند و اجازه شرکت در برنامهها را داریم.
تمام کار ما خاطره است
اما کار در جمعیت هلالاحمر یک خصلت خاص دارد و آن هم این است که هر روز از حضور ممکن است برای خودش تبدیل به خاطرهای خاص شود. از دختران توانای سیستانوبلوچستان در مورد خاطرههایشان پرسیدم، از آرزوهایی که ممکن بوده حس خوبی پیدا کرده باشند یا اینکه تلخیای را با تمام وجودشان تجربه کرده باشند. گل بیبی ناروئی خاطره زیاد دارد، اولین خاطرهاش تبدیل به یکی از جوکهای همیشگی میان دختران شده است، میگوید: عید نوروز سال ٩٦ ما کشیک جاده بودیم، یک اتوبوس از جاده منحرف شد. اولین سالی بود که در این شهر خانمها را به محل حادثه میبردند. آژیر را که زدند، نوبت ما شد. اولین ماموریت ما بود و کلی استرس داشتیم، حتی نفهمیدیم چطور کفشهایمان را پوشیدیم و رفتیم و وقتی رسیدیم، متوجه شدیم که دمپاییهای کشیک را لنگه به لنگه پوشیدهایم و هنوز که هنوز است به عکسهای آن ماموریت نگاه میکنیم و میخندیم.
سمیه بلوچ ریگینسب هم برایمان از خاطرهاش میگوید: اولین مانور جنوبشرقی ریلی کشور بود، من ٧ماهه باردار بودم، با هول رفتم، کلا مانور و عملیات یک استرس خاصی برای آدم دارد. مادرم دایم زنگ میزد که دست به چیزی نزن تو که از پیش ما دررفتی اما تو رو خدا مواظب باش. ما بچههای تیم اسکان چند چادر زدیم و جمع کردیم. چادرهای تیپ دو خیلی سنگین هستند، با این حال من و دوستم دونفری چادرها را جمع کردیم. وقتی آمدم خانه شب اخبار استان از شانس من را نشان میداد، داییم به مادرم زنگ زده بود که این دختر با این شرایط آنجا چه کار میکرد. حالا پسرم بزرگ شده و جالب اینجاست که آنقدر به جمعیت علاقه دارد که برای خودمان هم عجیب است.
خاطره سمیه زوری تلخ است. میگوید: اولین ماموریتم خیلی سخت و تلخ بود. سال ٩٠ بود و ما شیفت جاده بودیم، تماس گرفتند که ٥٠کیلومتری زاهدان- خاش بین یک پراید و وانت بار تصادف شده است. در هر دو خودرو خانواده بودند، سر صحنه که رسیدیم، اورژانس زودتر از ما رسیده بود. یک خانم فوت کرده بود که یک بچه ٦ماهه داشت. همیشه به ما میگفتند یک امدادگر باید صبور و محکم باشد، با این حال توی اولین ماموریت اینکه مجبورم بودم پیکر اون خانم را جابهجا کنم، واقعا برایم سخت بود. ولی به خاطر علاقهای که به این کار دارم، تحمل کردم اما تا مدتها تصویر این ماجرا در ذهنم مانده بود.
حس خوب نجات جان یک انسان
زهرا جعفری معتقد است؛ خیلی حس خوبی دارد که بخواهی جان یک انسان را نجات بدهی و ادامه میدهد: من در این سالها که در جمعیت هستم، دیگر عادت کردم به اینکه کاور و وسایل امدادی را در سفرها همراه داشته باشم. با خانوادهام از بیرجند داشتیم به سمت مشهد میرفتیم، شب هم بود. یک سانحه تصادف رخ داده بود به پدرم گفتم کنار بزند. وقتی بالای سر مجروح رسیدم، انگار که دنیا را به او دادند. من را التماس میکرد که فرزندش را نجات بدهم. وقتی این اعتماد را میبینی، برایت یک احساس خوشایند دارد. این کمک به همنوع بهترین پاداشی است که میشود گرفت. من واقعا کاری نکردم فقط به آن زن دلداری دادم و هنوز هم بعد از سالها تصویر آن زن از ذهنم بیرون نرفته و اینکه باعث شدم به آرامش برسد.
راضیه بندهی خاطرهای تلخ دارد و بعد از ١٥سال هنوز به آن سانحه فکر میکند، میگوید: حدود ١٥سال پیش یک اتوبوس در محور زاهدان- بم تصادف کرده بود که دانشجوی شهرهای دیگر بودند و متاسفانه همه فوت کرده بودند. بیشتر فوتیها سوختگی بودند و بر اثر سوختگی جنازه باد میکند و دو برابر میشود. ما دو خانم و دو آقا از طرف سازمان جوانان اعزام شدیم به سردخانه که جنازهها را تحویل بدهیم و کار اسکان خانوادههایی که از شهرهای دیگر آمدهبودند را انجام بدهیم. جنازهها را که تحویل میدادیم، پابهپای خانوادهها اشک میریختم و سعی میکردم دلداری بدهم. زمانی که شیفت ما تمام شد و جابهجا شدیم، همکارم به بقیه گفته بود؛ هوای خانم بندهی را داشته باشید، اینکه تا به حالا از حال نرفته بودم، برایشان عجیب بود. آنقدر درگیر آن فضا بودم اصلا حواسم به خودم نبود، به خانه که رسیدم تازه انگار فهمیدم چه بر سرم گذشته است. در کلاسهای حمایت روانی به ما گفته بودند زمانی که حادثهای برایتان پیش میآید باید برای کسی که امین شماست احساستان را بروز بدهید و تعریف کنید که چه اتفاقی افتاده است. ما ٩ تا خواهر هستیم، همه را جمع و شروع کردم به تعریف کردن، خواهرانم زار زار گریه میکردند. هنوز هم این سانحه از خاطرم پاک نشده است.
جریان دیگری هم یادم مانده است. خانه ما جایی است که پارک سوار اتوبوسها است. از اداره که به خانه رفتم، راننده یک موتور داشت از کنار یک اتوبوس میرفت، اتوبوس پیچید و راننده با موتور رفت زیر اتوبوس، من حتی صدای خرد شدن کلاه کاسکتش را میشنیدم. داد میزدم و از راننده اتوبوس میخواستم متوقف شود اما نمیشنید تا اینکه دو تا مردی که آنجا بودند با سوت و فریاد متوجهش کردند و درنهایت ایستاد. سریع خودم را به فرد موتوری رساندم. او را بیرون آوردیم و شروع کردم به کارهای معمول نجات. خیلی شوکه بودم اما با همان حال توانستم جانش را نجات دهم. اینجور مواقع است که احساس میکنم ما چقدر میتوانیم مفید باشیم و به مردم کمک کنیم. یا وقتی که خواهرزادهام کوچک و شیرخوار بود، پاک کن پریده بود توی حلقش، سریع بچه را از خواهرم گرفتم و نجاتش دادم، بعضی وقتها فکر میکنم چطور توی این شرایط میتوانم اینطور برخورد کنم و اینقدر قوی باشم.
قد بیگی: این اتفاقات برای ما که در جمعیت هستیم انگار دیگر عادی شده است. ما خودمان یکی همسایه داریم که سن و سالش بالاست، بعضی وقتها بیهوش میشود. کسانی که زیاد از کار امدادگران اطلاع ندارند فکر میکنند ما دکتر هستیم، تا اتفاقی برایش میافتد در خانه ما را میزنند که بیا فشارش را بگیر یا کاری بکن. چند روز پیش دوباره حالش بد شده بود، دارو خورده بود و دارو در راه هوایی گیر کرده بود و کسی متوجه نمیشد. کبود شده بود و آنقدر همه جیغ و داد میکردند که دیگر خودم هم ترسیده بودم. راه تنفسیاش را باز کردم و بعد که به خانه برگشتم از شدت فشاری که رویم بود گریهام گرفت.
خاطرههای دختران توانا کم نیست هرکدام بارها و بارها با وقایعی رو به رو شدهاند که اگر در شرایط عادی برای هر فردی پیش بیاید مدیریتش کار سادهای نیست با این حال همیشه محکم ایستادهاند و سعی دارند به همه ثابت کنند از پس کار بر میآیند. یکیشان جلو میآید و میگوید: اگر این حرف را به شما نمیگفتم در همه حرفه امدادگریام یک عقده میشد، همیشه میگویند خدا یک نقطه میگذارد زیر باورت و یاورت میشود. اینجا ما خواستیم و میخواهیم ثابت کنیم که ما دختران سیستانوبلوچستان یاور مردم آسیب دیده با تمام دل و جانمان هستیم و عاشقانه تمام مردم کشورمان را میپرستیم. خالصانه خواهش میکنم حرف ما امدادگران سیستانوبلوچستان را به همه برسانید و این را بخواهید که ما را
حمایت کنند.
دختران تیم «توانا»ی سیستانوبلوچستان
اینجا همه با هم برابرند