« پیریّ وحرص جوانی»
گفت روزی جمله،هارون الرّشید
روی و رخسار پیامبر راکه دید؟
پاسخ آمد در یَمن، پیری نحیف
شدمُشرف برجنابش،ای شـریف
اَمـر بنمود آوریدش نزد مـن جانب بغـداد شـد مردِ یـمن
آنک او را مجلسش احضار کرد گفت:ای پیرچَشیده گرم و سرد
از نبی توصیف کن، اَحوال گو صورت و از سیرتـش،اِجمـال گو
داد شرحی از قد و موی نبی خوی وبوی و روی و اَبروی نـبی
کرد هارون پیرناخوش راخطاب نَقـل کن نُقـل حدیثی ز آنجنـاب
گفت: از ایشان حدیثی ماندگار گویمت بر لـوحه ی دل می نگار
«آدمی هرچه رود عُمرش خزان در نهادش خصلتی گردد جوان
حرص مال و آز آمال طویل می شود بُرناتر ز پیر علیل»
زین کلام نَغز و پُر مغـز و جدید انقلابی در خلیفه شد پدید
حُکم داده بیدرنگ و فاصله دِرهـم و دینار بخشـندش، صـِلـه
با دو صد تکریم و تعظیم جلیل
خواجه راسوی یَمن داده گسیل
فرسخی گردیده از بغداد دور وَلوَله افتاده بـر جســم فتور
راه را برگشت کاخ و بانگ داد ای خلیفه، ای سَخـیّ خوش نهاد
این زر و این زیور و پاداش مال بهر باری هست،یا هر ماه وسال
شدخلیفه درعجب از این سوال گفـت :مصداق حدیثی در مثال
بوی الرّحمن دهی، پایت به گور حرص بنمودت، جوانی ناصبـور
غم مخور،ای مرد فرتوت کهـول هر سَنه، آی ومَواجب کن وصول
پیر از این وعده شددلگرم وشاد حیف اَندر ره اَجل مهـلت نداد
زآن سپس پیر طمعکار حریص شد مَثـَل اَندرحکایات و قصیص
عُمرچون بالا رود،وایَت«حبیب»
حرص بُرنا گردد، آمالت عجیب
آمل،نیک نژاد نیاکی