قصه‌ی غصه‌ی خاله کبری

خاله کبری

تا حالا مشهد رفتی؟ یعنی حرم امام رضا (ع) رفتی؟ برای فاطمه دعا کن. می‌گن تو سرش یه غده داره…

هر سال تابستان که می‌شود، ساکنان روستاهای اطراف بینالود با دام‌هایشان به جاده‌ی مشهد ـ نیشابور می‌آیند و چادرهایشان را برای دو ماه زندگی در آنجا به پا می‌کنند. برنامه‌ هر ساله‌شان این است که مازاد محصول دام‌هایشان را از کشک و کره بگیر تا ماست چکیده و خامه بفروشند. فروش دوماهه که تمام می‌شود، میانه‌ شهریور دوباره برمی‌گردند به روستایشان.

«خاله کبری» بزرگ روستاست و حالا دارد روزهای 91 سالگی را از پی هم می‌گذراند. هر روز صبح سرش را از سیاه‌چادر بیرون می‌آورد و چشم می‌دوزد به دورها؛ یک جوری که انگار دارد، خاطرات خوب گذشته‌ را یکی یکی دوره می‌کند. کنارش که می‌نشینی برایت کلی حرف دارد از آن روزهای خوب، کلی خاطره دارد از آن روزها که یک دختر زیبای جوان بوده. هنوز هم خنده‌های زیر زیرکی و یواشکی دارد.

خاله کبری خوش‌صحبت است و همیشه هم بساط چای ذغالی‌اش به راه. اما این غمی که در صورتش و در عمق چشمانش می‌بینی برای بیماری دخترش (فاطمه) است. عکاسی که این تصویر را ثبت کرده، می نشیند پای درد دل خاله کبری. برای گپ و گفت دم غروبشان.

از حرم امام رضا (ع) می‌گویند و طوری با دقت گوش می‌کند و درباره‌ حرم از عکاس می‌پرسد که انگار هیچ‌وقت پایش به مشهد باز نشده است. اینجاست که اشک توی چشمان خاله کبری جمع می‌شود و می‌گوید: «تا حالا مشهد رفتی؟ یعنی حرم امام رضا (ع) رفتی؟ برای فاطمه دعا کن. می‌گن تو سرش یه غده داره…اگه دوباره رفتی حرم امام رضا (ع) برای من و فاطمه دعا کن… دعا کن.»

این دو تصویر توسط سعید عبداللهی (عکاس خبری) ثبت شده است.

پی نوشت: مخاطبان عزیز ! نظر به نیت‌های خیرخواهانه شما واینکه همواره در پی راهی برای کمک کردن به هموطنانمان هستید، لازم است توضیح دهیم که این افراد در روستاهای دوردست زندگی می‌کنند و حساب بانکی ندارند. همچنین ارائه شماره حساب شخصی از سوی خبرنگار و عکاس خلاف مقررات است.

ایسنا، سهیلا صدیقی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *