برق آمل ، باز آمل، در گِل بحران نشست
« رفت برق و تاب خلق»
باز آمل، در گِل بحران نشست
برق قطع و آتشی برجان نشست
برق رفته، پمپ خفته ، آب نیست
تا به کی لَه لَه زنیم وچاره چیست
بسته شد دروازه، ریموتم خموش
میرسد شیون ز آسانسور به گوش
باز یادم آمد از برف خزان
زندگی مُختل شد از بادی وزان
گر خورَد تَقّی به توقّی، هر هوا
نازل آید بر سر ما این بلا
ما نه از گرما بنالیم و نه برف
بَل ز مسئولین گِله داریم و حرف
کس نمی باشد به فکر زیر ساخت
کی ببایدضعف وچالش راشناخت
ساختارش بوده بهرِ عهد پیش
گشته فرسوده،ولیکن عِدّه بیش
می ستایم همت آن کارگر
در دل گرما دلش را زد خطر
اندر آتش، مُعضلی بنموده حل
شاهکاری کرده بالای دکل
نقد ما نیز از سر انصاف هست
ناسپاسی،معصیت،اِجحاف هست
ای مدیران کلان و هم فروع
کن علاج واقعه قبل از وقوع
گر که جمله خادمید اَندر شعار
پیشتر باید بدانید عیب کار
بهر آتیه بیاندیشد «حبیب»
آشنا باشد به شهرش،نی غریب
آمل،نیک نژاد نیاکی۱۳۹۶/۵/۷
شعر در مورد بحران برق آمل