محمدرضا باهنر در مصاحبه با همشهری ماه نکاتی را در مورد ریشه شکلگیری دو تفکر اصلاح طلبی و اصولگرایی در کشور پرداخته که در زیر خلاصه ای از آن می آید:
* در کشور ما بالاخره 2 تا تفکر اساسی در درون خانواده انقلاب وجود دارد. تاکید میکنم در درون خانواده انقلاب. ما اگر یک چارچوب برای نظام تعریف کنیم و آن چارچوب را قانون اساسی و نظرات مقام معظم رهبری و احکام نورانی اسلامی بدانیم، در دورن آن تفکرات متفاوتی وجود دارد. اوائل انقلاب دو تفکر در کشور وجود داشت. یک تفکر ضد خط امام و یک تفکر در درون خط امام. تفکر ضدامام که رسید به لیبرالها، منافقین که آنها در جریانات اول انقلاب تکلیفشان را روشن کردند. ترور، دعوا و کشت و کشتار و … که عملا آنها بعد از سالهای 61 و 62 از صحنه سیاسی حذف شدند. بعد ماندند نیروهای خط امام؛ که آنها وقتی دیگر رقیب نداشتند، اختلافهایشان بروز کرد.
* شروع اختلافها در بین ما موارد اقتصادی بود. یعنی در دولت آقای مهندس موسوی و ریاست جمهوری مقام معظم رهبری، 2 تفکر در درون خانواده انقلاب شکل گرفت که محورش هم مسائل اقتصادی بود. یک عده اعتقاد داشتند به اقتصاد صد درصد دولتی و یک عده هم اعتقاد داشتند به اقتصاد باز. آقای هاشمی آن دوره وسط این دو دیدگاه قدم میزد.
* ریشه این اختلاف هم از دورن سازمان مجاهدین انقلاب شکل گرفت. در درون سازمان مجاهدین انقلاب یک اختلافهایی بروز کرد، اختلاف هم از همان بحث معروف بر سر آیت الله راستی نماینده امام (ره) در سازمان مجاهدین شکل گرفت که عدهای معتقد بودند که چون ایشان نماینده امام هست، در سازمان حق وتو دارد و باید و نبایدشان قطعی است و برخی هم معتقد بودند که خیر، ایشان هم مانند باقی یک رای دارد، از اینجا اختلاف شروع شد که آنها کاملا دو تکه شدند و اتفاقا در اقتصاد هم کاملا با هم متفاوت میاندیشیدند.
یک طرف مثلا تیپ بهزاد نبوی و الویری بودند و یک طرف هم افرادی مثل توکلی و ذوالقدر و فدایی و اینها بودند. این اختلاف از سازمان مجاهدین شروع شد و به دولت مهندس موسوی کشیده شد، در دولت مهندس موسوی هم دو دسته شدند. یک گروه تیپ بهزاد نبوی و اینها بودند، یک گروه هم که اسمشان را گذاشته بودند انجمن اسلامی دولت، مثل آقای پرورش و عسگر اولادی و آقای ناطق. اینها همه وزرای مهندس موسوی بودند که دوره دوم مهندس موسوی اینها همه را حذف کرد.
* از دولت این اختلاف به حزب جمهوری اسلامی کشیده شد، حزب جمهوری اسلامی هم عملا 2 گروه شد. یک عده در اقتصاد چپ بودند و یک عده هم راست. اینکه از اول هم میگفتند چپ و راست، معنای آن فقط مبتنی بر تفکر اقتصادی بود، وگرنه در مسائل فرهنگی، سیاسی و بینالملل اختلافی نبود. از اقتصاد شروع شد و بعد به سایر حوزهها کشیده شد.
حالا اینها همیشه با اسامی مختلف همیشه با هم رقابت داشتند. در تمامی دورههای مجلس غیر از مجلس اول که عمومی بود و لیبرالها و دیگران هم در مجلس بودند اینگونه بوده است. که عملا مجلس سوم و مجلس ششم دست چپ بود و بقیه مجالس دست راست. این چپ و راست بعدها اسمشان عوض شد و از 2 خرداد گفتند اصلاحطلب و اصولگرا.
* این تلاشها در درون خانواده اعضای انقلاب اشکال ندارد. اما یک جاهایی هست که این اعضا ممکن است از چارچوب این خانواده بیرون بروند. مثل اینکه ما معتقدیم اصلاحطلبها در یک دورهای در دولت آقای خاتمی و در مجلس ششم این کار را کردند. تحصن و اعتصاب و …البته از سوی یک بخشهای تندرو و رادیکالشان.
* اتفاقا زدن تیپ آقای هاشمی هم از آن دوره آغاز شد. خب الان آقای هاشمی ممکن است در گروه اصلاح طلب بگنجد؛ اما اولین ضربات را آقای هاشمی از همین آقایان خورد. آقای گنجی و اینها یک حرفهایی می زنند که عالیجناب سرخ پوش و خاکستری و بر علیهاش مفصل کار کردند. حتی من یادم هست در انتخابات مجلس ششم، همین آقای حجاریان که خدا انشاالله هدایتش کند، به ما پیغام داد که “اگر شما اسم آقای هاشمی را در لیست بگذارید ما همهتان را میکشیم پایین. اگر میخواهید کلا پایین نیایید هاشمی را در لیست نگذارید” و همینطور هم شد، ما آقای هاشمی را در لیست قرار دادیم و آنها هم ما را کوبیدند.
* مجلس ششم تشکیل شد که حتی وقتی آقای هاشمی رای هم آورد به مجلس نرفت. چون اگر به مجلس میرفت آنجا رئیس مجلس نمیشد، یعنی کاملا معلوم بود ترکیب، ترکیبی نیست که به آقای هاشمی رای بدهد. حالا اینکه امروز آقای هاشمی شده طرفدار اصلاح طلبها به دلیل مسائل بعدی است.