« شد قلم ، دست قلم »
هرقلم را نی روا باشد بخوانیمش قلم
هست فرقش همچوقدّ استوار و پشت خم
یک قلم چون تیز باشد صاحبش را نیست کرد
دیگری آویز باشد این و آن را ،داده لَم
یک قلم بنیان خویش وخانمان داده به باد
دیگری آید ز بهرش سکه و سیم و دِرم
یک قلم پیوسته افشا کرده سرّ ناعیان
دیگری بر شیره مالی مینگارد بیش وکم
یک قلم اسباب رنج است وعذاب و دردسر
دیگری چرب است و آردمعده را باد و وَرم
یک قلم بهرحقیقت لحظه ای آرام نیست
دیگری بنموده کتمان، می نیارد لب به دَم
یک قلم چون موج دریا،خار وخس را زد کنار
دیگری درخشم طوفان، بهر خود جوید بَلَم
یک قلم بندد به چشمش، ظلم و بیداد زمان
دیگری را سینه خون شد ،از تعدّی و ستم
یک قلم از پاچه خواری می نویسد بس سطور
دیگری را نیست تاب رونق ظُلم و ظَلم
یک قلم بیندخدا را،جان او سوگند کرد
دیگری بنوشته کذب وبی جهت خورده قسم
یک قلم تحریر کردو خانه اش آباد شد
دیگری تنویر داد و شد عدم اندر عدم
یک قلم بوده صریح و پوست برکنده سخن
دیگری لَفافه گوید در وَرای دود و دَم
یک قلم بیند جنایت، لب فرو بندد خموش
دیگری تعقیب کرده تا بگردد منتَقم
گرچه دُر سُفت و قلم زد« اشرف الدین شمال»
خواستم تفسیر نظمش کرده از آن محترم
یک قلم رانیست رُجحان برغریب و بر « حبیب»
دیگری صِرف جناحش سینه زد زیر عَلم
آمل،نیک نژادنیاکی