هراز نیوز | «بچهها را برمیداشتیم و به دنبال آقا به روستاها میرفتیم. با توجه به تبلیغات ضدروحانی رژیم، ایشان جاهایی را انتخاب میکرد که سختی بیشتر و نیاز شدیدتر داشته باشند و به نوعی از نظر شرایط، زندگی در آنها مشکلتر باشد. در ورود ما به بعضی از روستاها با استقبال سرد روستاییان مواجه میشدیم. گاهی میشد که در اثر تبلیغات سوء رژیم علیه روحانیت، بهحدی روستاییان با ما مخالفت میکردند که حتی از فروش نان به ما ابا داشتند، لذا ایشان به همراه خودشان نان خشک و پنیر میبردند.» اینها را همسر شهید شاهآبادی میگوید؛ آیتالله شاه آبادی در سال ۱۳۰۹ در قم به دنیا آمد. در ۴ سالگی به علت هجرت والد مکرم (مرحوم آیتالله میرزا محمد علی شاهآبادی – استاد عرفان حضرت امامخمینی) به تهران رفته و دوران طفولیت و کودکی خویش را در مکتبخانه قرآن امامزاده یحیی(ع) به مدت ۲ سال گذراند. تحصیل دوره ابتدایی را از ۶ سالگی تا ۱۲ سالگی به پایان برد. در حین همین سالها ادبیات عرب را از پدر بزرگوار خویش و نیز از برادر بزرگتر خود فرا گرفت. در سال ۱۳۲۳ جهت تحصیل کامل دروس علمیه در دبیرستان مروی تهران ثبتنام کرده و با کسب موفقیت در دروس حوزوی در سال ۱۳۲۷ در ۱۸ سالگی ملبس به لباس مقدس روحانیت شد.
روز از نو روزی از نو!
همسر آیتالله شاهآبادی در ادامه از شوق و علاقه فراوان آیتالله به هدایت و ارشاد مردم میگوید: توجه بیشتر ایشان بر روی نوجوانان و جوانان روستاها بود و میکوشیدند با برنامههای درسی، تفریحی، ورزشی و تربیتی خاصی که مورد توجه آنان باشد، در علاقهمندساختن آنان به اسلام موثر باشند. ایشان آنقدر در جذب مردم پشتکار و احساس مسئولیت به خرج میدادند تا مردم را آگاه سازند. رفتار روستاییان در روزهای آخر اقامت ما با روزهای ورودمان تفاوتی توصیفناپذیر داشت. مردم با اصرار و التماس از خروج آقا از روستا جلوگیری میکردند و با گریه در جلو خودرو جمع میشدند و از آقا میخواستند که مجددا در یک فرصت دیگر به ده بیایند، ولی ایشان به جای این کار که در رمضان بعد و یا محرم آینده به همان ده برگردند و از این روستای آماده و جذبشده استفاده کنند، این محل را به یک روحانی جدید میسپردند و خودشان به یک روستای دیگر میرفتند و روز از نو روزی از نو.
حضور در مسجد را تعطیل نمیکردند
شهید آیتالله شاهآبادی در اوایل ورود به روستای فشم، وقتی سراغ مسجد محل را از اهالی میگیرند با مکانی متروکه روبهرو میشوند که با تلاش بسیار، پس از ٢ روز، موفق به گشودن درِ آن میشوند، مکانی که کف آن به قدری پستی و بلندی داشته که بهعنوان مصلّی قابلیت استفاده نداشته اما ایشان به همراه فرزند (تنها مأمومشان) تا یک ماه به تنهایی به مسجد میرفتند، در حالی که هیچکس برای اقتدا به ایشان، به مسجد نیامده و ایشان در بازگشت به منزل، به خاطر احتیاط به سبب ناهمواری سطح مسجد، نماز را اعاده میکردند، اما رفتن به مسجد را تعطیل نمیکردند. یک شب به سراغ جوان پهلوان و کشتیگیر محله میروند و با برقراری ارتباط با او و جوانان دیگر باب دوستی را میگشایند. سپس از همسر خود درخواست میکنند غذایی تهیه کرده و بدین ترتیب همراه با جوانان محله چندین شب متوالی به کوهنوردی میروند و آرام آرام پای آنان را به مسجد باز میکنند تا اینکه پس از مدتی آمدن به مسجد و نماز خواندن یا تنها نماز خواندن، به شهید شاهآبادی علاقهمند شده و به ایشان اقتدا میکنند.
دوری از اسراف
خانم خسروی، عروس خانواده حاج مهدی شاهآبادی است. او در خاطراتش آورده است: یکی از چیزهایی که در رابطه با حاج آقا همیشه برای من جاودانه باقی مانده، دوری ایشان از اسراف بود. همیشه بدترین میوه را از میوهفروشی میخریدند و میگفتند هیچکس نیست این نعمت خدا را بخورد. حالا من این قسمت خراب میوه را جدا میکنم و بخش سالم آن را میخورم، چه اشکالی دارد؟ آن وقت قشنگ میوه را پوست میگرفتند و انسان لذت میبرد از این همه دقتشان. آخرین دیدارم با حاج آقا هیچ وقت فراموشم نمیشود. ایشان در کارهای خانه خیلی کمکحال حاج خانم بودند، آنطور نبود که بگویند کارهای خانه مال زن است، از هیچ کمکی دریغ نداشتند. یک روز قبل از آنکه عازم جبهه شوند، آخرین دیدار من با ایشان بود، آن روز ماشین لباسشویی حاج خانم خراب بود و شهید شاهآبادی میخواستند آن را تعمیر کنند، من احساس کردم خیلی خسته هستند و چون دستشان بند بود و راضی نمیشدند کارشان را رها کنند و چیزی بخورند، من برایشان آب پرتقال گرفتم و لیوان را به لبهایشان گذاشتم. در این هنگام یک نگاه محبتآمیزی به من کردند که تا عمق جانم نفوذ کرد و من هنوز دنبال آن نگاه هستم. درواقع ایشان با چشمانشان از من تشکر کردند. بعد هم همراهشان نماز را به جماعت خواندم، تنها من و آقاجان، همراه با تعقیبات نمازی که بسیار در ذهنم مانده و هر لحظه یاد آن روز میافتم، دگرگون میشوم. پسر من اولین نوه حاج آقا بود. ایشان فوقالعاده به وی علاقهمند بودند، زود به زود دلشان برای او تنگ میشد و میآمدند و با محمد علی بازی میکردند. ایشان به زنان و تحصیلکردن آنها نیز فوقالعاده اهمیت میدادند و میگفتند در زمان طاغوت بیشترین قشری که به آنان ظلم شد، زنان بودند. عقیده داشتند زنان باید رشد کنند تا فرهنگ جامعه از ریشه متحول شود. به خاطر همین هم بود که خانه خودشان را تبدیل به حوزه علمیه کردند و ما هم در همین محل، «تحریرالوسیله» را از ایشان یاد گرفتیم.
سنگر پایانی
آخرین سنگر آیت الله شاهآبادی نمایندگی دوره دوم مجلس بود که مردم تهران به پاس خدمات صادقانهاش با اکثریت آرا در مرحله نخست و با حدود یکمیلیون و دویستهزار رأی او را به مجلس شورای اسلامی فرستادند؛ اما تأکیدهای مکرر امام نسبت به رفتن روحانیون به جبههها از یک طرف و عشق زایدالوصف خود او به رزمندگان کفرستیز اسلام او را وا میداشت که با به دست آوردن کمترین فرصتی راهی جبههها شود. او حتی حاضر نبود روزهای تعطیل مجلس را به استراحت بپردازد و اگر تنها دو روز هم تعطیل بود، راهی جبههها میشد و آن دو روز را کنار رزمندگان طی میکرد. آنگاه که روز پنجشنبه ۶ اردیبهشت نماز ظهر و عصر را در جمع رزمندگان اقامه کرد، بعد از نماز، سر به سجده نهاد و با روحانیت تمام به پیشگاه خداوند عرضه داشت؛ و چه زود خداوند تقاضای او را اجابت کرد. پس از نماز به بازدید خود از جزایر مجنون ادامه داد. هواپیمایی روز قبل با آتش رزمندگان قهرمان سقوط کرده بود که در ادامه از آن هم بازدید کرد. آن شب، جمعه بود و چون قرار بود دعای کمیل برگزار شود، ایشان میخواست به طرف «مقر» برگردد. ناگهان صدای انفجار خمپارهای همه چیز را عوض کرد و لحظهای بعد ندای منادی آسمان برخاست که به شیخ نستوه میگفت: (ارجعی الی ربک راضیه مرضیه فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی) فرشتگان بالهای خود را گشوده بودند تا در شب شهادت امام کاظم(ع) شاهد معراجی دیگر باشند و روح شهیدی را به کاروان حسینیان ملحق کنند. خورشید خون گرفته بود و سعی میکرد هر چه زودتر خود را در افق پنهان کند تا شاهد آن لحظه دردناک نباشد. گویی خورشید نیز در خون تپیده بود. پیکر مطهر این شهید عزیز به تهران منتقل شد و از مجلس شورای اسلامی به طرف بهشتزهرا تشییع شد و در کنار دیگر شاهدان گلگون کفن آرمید.
منبع : شهروند