مردکی گردیده جُرمی مرتکب
برده او را نزد حاکم مُحتسب

از برایش داده حاکم، حکم مرگ
بر سر دارش بَرند، میدان اَرگ

التماسش کرد، حاکم نرم شد
داد تخفیف و بسی دلگرم شد

میر او را مهلت یک ساله داد
تا بیاموزد الآغش را سواد

گفت جُرمت را کنم صرفِ نظر
این تو و این فرصتی همسنگ زَر

کرد مجرم شرط حاکم را قبول
تا نگردد بخت و عُمرش در افول

شد سوال از این و آن،مرد حساب
خر کجا گیرد فرا درس و کتاب؟

در جواب خلق بنموده است قال
گر خدا خواهد، در این اَثنای سال

یا شود حاکم سقط، یا خر هلاک
پس نباشد عهد و پیمانم مِلاک

این ستون تا آن ستون باشد فرج
آدمی را یَاس بنماید فلج

مرد را امّید همچون جوشن است
در وَرای شب، پگاه روشن است

بر امیدم تا فَرج گردد نصیب
مَرمَرا آید بشارت از « حبیب»

آمل،نیک نژادنیاکی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *