شعر
نزد قاضی گفت ملّا نصرِالدین
در قضاوت بی مثالی ، آفرین
بس نوازید و وِرا تکریم کرد
پنج سکّه محضرش تقدیم کرد
تا به نفعش رای بنماید صدور
بر مُرادش حکم بِنگارد سطور
گشت قاضی راضی و گفتا قبول
خاطرت آسوده بادا، نی ملول
روز موعود آمده و مَحکمه
بود ملّا مطمئن ، بی واهِمه
خوانده وخواهان به برهان و دلیل
کرد استدلال وبحث و قال و قیل
تا که قاضی حکم او مرقوم شد
دید ملّا ، قاصر و محکوم شد
گفت بر قاضی : چرا کردی اِبا ؟
خاطر آور خامسِ آل عبا
زد تَشر قاضی ، نکن داد و هوار
پنج تن اینک نمی آید بکار
بعد تو آمد طرف، شد داد خواه
چهارده معصوم آورده گواه
حُرمت چارده فرا باشد ز پنج
برکتش افزونتراست درکسب گنج
بر سرش کوبید ملّا ، شد غمین
می نخوانده فکر قاضی را چنین
گفت: ای قاضی تو و مکر و فریب
می کند رسوا ز اَشعارش«حبیب»
آمل،نیک نژادنیاکی۱۳۹۶/۱/۳