رعیّت این چنین گفتا به ارباب
چرا حق، بسته بر رویم همه باب؟
ز چه سختم گرفته یا کند لج؟
نموده چشم دُختم، اَحول و کج
بگفت ارباب با تندی و با خشم
مرا هم نیز باشد دُخت کج چشم
چهل سال است بر خوانم نشینی
چسان بدبختی ما را نبینی؟
بگفتش : ای تو صاحب اختیارم
بدآنکه بی سبب شِکوه نیارم
من و تو هر دو را از روز اول
بگردیده است قسمت دُخت اَحول
به چشمشان یکی گردد دو یا چار
ولی فرق است بین این دو بسیار
ببیند دخترت مُکنت دو چندان
سرا و باغ و هم آهوی بریان
ولی دُختم ز فَرط تنگدستی
همی بیند زیادی، فقر و پستی
گرفتاری دو تا بیند ، مضاعف
به چشمانش فلاکت صف کشدصف
فقیر اَر کور باشد غم نباشد
اَزیرا فکر بیش و کم نباشد
دراین عالَم که سرتاسرعجیب است
چرامشکل همه سهم«حبیب»است؟
آمل،نیک نژاد نیاکی۱۳۹۵/۱۲/۱۴