ز بهر سائلی بوده دو دختر
به هر زحمت بداده هر دو شوهر
یکی هم جفتِ مرد کوزگر شد
و دیگر هم نفس با برزگر شد
پی چندی زنش گفتا:که ای پیر
برو از حال و روزشان خبر گیر
روان شد ابتدا سوی کشاورز
بپرسیدحال وکار و زَرع و از مرز
بگفتا دخترک: بنموده ایم نذز
که بعدازشخم و هم پاشیدن بذر
ببارد آسمان باران رحمت
بشویَد از تن ما رنج و زحمت
وگرنه بخت ما گردد سیه فام
بلا نازل شود، قحطی سرانجام
پدر داده تسلّیٰ آن زمانه
بسوی کوزه گر گشته روانه
ز دیگر دخترش جوییده احوال
وز او پرسیده وضع کار و آمال
بگفتا پاسخش اَندر نیاز یم
همه روز وهمه شب کوزه سازیم
دو دیده دوخته بر آفتابیم
چو بارد آسمان ، خانه خرابیم
دعا کن ای پدر ، باران نبارد
وگر آید ، بلا درمان ندارد
شده بابا مُردّد ، کرده برگشت
زنش پرسانِ حال دختران گشت
بدو گفتا: ضعیفه ، شادی و غم
بُود در پیش ، ما را بیش و یا کم
چو باران آید و نآید، به هر حال
من وتوگشته بدبخت ونگون فال
دعا از ما اجابت با مُجیب است
همو آگه ز حاجات«حبیب»است
آمل، نیک نژاد نیاکی۱۳۹۵/۱۲/۱۰