تا قدرت و سیاست بوده، ترور سیاسی هم بوده. ترور احتمالا قدیمیترین شیوه خلاص شدن از دست افرادی است که زیادی قدرتمند شدهاند – یا کسانی که به نظر خطرناک میرسند، یا صرف بودنشان دردسر است.
به گزارش بی بی سی، بیشتر ترورهای تاریخ دستکم در شیوه سرراستاند: ژولیوس سزار را با خنجر کشتند، آبراهام لینکلن را با گلوله. اما بعضی ترورها پیچیده و مبهمند. گاه تا مدتها معلوم نمیشود عاملشان که بوده.
شیوهها گاه متفاوت و حتی عجیب است. مثل مرگ کیم جونگ نام، برادر ناتنی رهبر کره شمالی که اخیرا با مالیدن دستمال آغشته به سم اعصاب (وی ایکس) در روز روشن و جلوی چشم همه در فرودگاه کشته شد.
به همین بهانه، در این مطلب به چند ترور عجیب و متفاوت تاریخ میپردازیم.
چای پلونیوم
بیتردید یکی از ردهبالاترین ترورهای سالیان اخیر، ترور الکساندر لیتویننکو است.
لیتویننکو که پیش از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی از افسران کاگب بود، روز ۱ نوامبر سال ۲۰۰۶ در هتل میلنیوم لندن با دو همکار سابقش قرار داشت.
دو روز بعد از آن قرار (۳ نوامبر) به بیمارستان مراجعه کرد و گفت مسموم شده.
کمی بعد انگشت اتهام را بسوی رئیسجمهور روسیه گرفت و گفت “هر بلایی سرم بیاید” ولادیمیر پوتین مسئول است.
چیزی نگذشت که موهایش ریخت. اعضای بدنش یکییکی از کار میافتادند اما پزشکان نمیتوانستند تشخیص بدهند مشکلش چیست.
در نهایت دانشمندان مرکز تحقیقات هستهای فوقسری بریتانیا در آلدرماستون کشف کردند چه چیز دارد لیتوینینکو را از درون نابود میکند: پلونیوم ۲۱۰، عنصری رادیواکتیو که در اولین بمب هستهای به کار رفته بود و صددرصد کشنده است.
امیدی نبود.
الکساندر لیتویننکو که به گفته خودش داشت در مورد قتل آنا پولیتکوفسکایا، روزنامهنگار روس، تحقیق میکرد، سه هفته بعد از آن قرار در هتل میلنیوم و نوشیدن آن فنجان چای مرد.
چتر زهرآلود
هفتم سپتامبر ۱۹۷۸، گئورگی مارکوف، از مخالفان حکومت بلغارستان، روی پل واترلو منتظر اتوبوس ایستاده بود که احساس کرد چیزی پایش را نیش زد.
برگشت نگاه کرد. مردی با یک چتر دوید و سوار تاکسی شد.
مارکوف در سرویس بلغار بیبیسی کار میکرد. شب که از کار به خانه برگشت احساس کرد حالش خوش نیست.
او چهار روز بعد مرد.
علت مرگ مسمومیت با سم رایسین بوده که به رانش زده بودند – احتمالا با نوک چتر.
قتل گئورگی مارکوف از معروفترین قتلهای دوران جنگ سرد است. قتلی که هرگز قاتل یا آمرش پیدا نشد. هرچند خود مارکوف معتقد بود کار کاگب بوده.
خرس تبر به دست
یورگ جناچ واعظی سوییسی بود که سیاستمدار شد و در جنگ سی ساله اروپا (۱۶۱۸-۱۶۴۸) نقشی درخور ایفا کرد.
اما برغم همه دستاوردهای زندگیاش، آنچه نامش را در تاریخ زنده نگه داشته، مرگش است.
زمستان ۱۶۳۹، جناچ که تازه به پاس خدماتش نشان شوالیه گرفته بود، در مهمانسرایی جشن گرفته بود.
فصل کارناوال بود و مردم لباسهای عجیبغریب میپوشیدند.
گروهی که رئیسشان خودش را به شکل خرس درآورده بود، به مهمانسرا آمدند و اجازه خواستند به ضیافت بپیوندند.
همین که وارد شدند، مردی که لباس خرس داشت تبری بیرون کشید و جناچ را کشت.
البته آنقدرها هم جای گله ندارد چون آنطور که میگویند تبر همان تبری بوده که جناچ با آن رقیبش را کشته بود.
مورخان فرضیههای مختلف دارند اما هنوز هیچکس به قطع نمیداند خرس تبر به دست که بود.
میل داغ
بیش از ۷۰۰ سال از مرگ نابهنگام ادوارد دوم در قلعه برکلی میگذرد و بریتانیاییها همچنان از تصور آنچه ممکن است بر او رفته باشد مو بر اندامشان راست میشود.
آنچه به قطع میدانیم این است: سال ۱۳۲۶، ایزابلا، همسر ادوارد دوم با راجر مورتیمر، معشوقش، علیه حکومت او شوریدند. ادوارد دوم ناچار شد به نفع پسرش از سلطنت کنار برود.
ادوارد دوم را در قلعه برکلی حبس کردند. یکسال بعد همانجا مرد.
اما حرف و حدیثهایی بود که او به مرگ طبیعی نمرده و به شیوهای هولناک کشته شده.
میگفتند میله گداخته به مقعدش فروکردهاند که اندام درونیاش را سوزانده بی آنکه در ظاهر ردی بر بدنش باقی بماند.
برخی مورخان این داستان را دروغین و ساخته و پرداخته ذهن قرون وسطایی میدانند. با این حال قرنهاست در باور عمومی مانده و نقل میشود.
هرچه دستشان رسید
گاهی درست همان وقتی که فکر میکنید مو لای درز برنامهتان نمیرود، یک دسته مو از وسطش رد میشود. گاهی حتی برنامه دوم که قرار است اگر برنامه اول خراب شد به دادتان برسد، خراب میشود.
این اتفاقی است که اگر داستانهای عامهپسند را باور کنیم، در مورد نقشه قتل گریگوری راسپوتین، امین خاندان سلطنتی روسیه، افتاد.
برخی اشراف از اینکه دهقانزادهای چنین جایگاه رفیعی در دربار تزار پیدا کرده، خشمگین بودند و تصمیم گرفته بودند کارش را بسازند.
او را به کاخ پرنس فلیکس یوسوپوف در سنت پترزبورگ دعوت کردند. راسپوتین پذیرفت و رفت.
آنطور که میگویند، اول به او شیرینی زهرآلود دادند، اما اثر نکرد. به ناچار دست به سلاح بردند، اما گلوله هم کارگر نیافتاد. پس با هرچه دستشان رسید به سرش کوبیدند.
اما راسپوتین نمیمرد.
اگر روایت قاتلان را باور کنیم، نهایتا مجبور شدند چهار گلوله دیگر شلیک کنند تا از پا درآید.
بگذریم که روایت دیگری میگوید راسپوتین حتی با شلیکهای بعدی هم نمرد و دستآخر ناچار شدند در دریاچه یخبسته نزدیک کاخ خفهاش کنند.
قاعدتا هیچ کدام از این تفاصیل حقیقت ندارد. پزشکانی که جسدش را بررسی کردند، علت مرگ را اصابت گلوله به ناحیه شکم و خونریزی اعلام کردند.
ولی ظاهرا در این مورد هم، این روایت از اصل قضیه جذابتر ماندنیتر بوده.