لَک لَکی را روبهی شد میزبان
بس غذا آورده شان میهمان
خوردنی بنموده دربشقاب ودیس
با تعارف خود شده سرگرم لیس
سهم خودراخورد وگفتا ای رفیق
از چه بنمایی به میل آن دریغ؟
خورده حسرت لک لک و آه ازنهاد
من کجامنقار و این ظرف گشاد؟
بهر ناخوردن بهانه کرده جور
گفته: جانا اشتهایم بوده کور
رفت لانه بهرجبران چاره ساخت
گفت:باید روبهک بیچاره ساخت
دعوتش بنموده ، بهر صرف شام
گرم بگرفت و نمودش احترام
باب میل میهمان اُکلیدنی
شد مهیّا همرهش شربیدنی
چونکه روبَه خِلقتش راپوزه بود
قسمتس را کرده اَندر کوزه زود
کوزه ای بس تنگ وباریک و دراز
روبهک ناکام خورده حرص و آز
اوفتاده در تلاطم ، پیچ و تاب
بس تقلّا کرده با صبر و شتاب
عاقبت از خوردنش محروم ماند
زین ضیافت خسته ومغموم ماند
لک لک آمدکرده نوک در تُنگ تَنگ
بر کلوخ اَنداز پاسخ داده سنگ
این مَثل گفتم که در بیگاه وگاه
هرچه خواهی ازبرای خودمخواه
خویش را بادیگران یکسان مدان
اختلاف از فرق انگشتان بخوان
هر کسی را عقل و فهمی داده اند
هر که را میزان و سهمی داده اند
آن یکی در عِلم دانا می شود
دیگری در کار بُرنا می شود
هر کسی را حمد باشد در حدود
آن به رقص و دیگری اندر سجود
گر«حبیب»آمدبه شرحش ناتوان
نحوی و بحری ز مولانا بخوان
آمل، نیک نژاد نیاکی