بدیدم در بیابان مرد چوپان
بگشتم روزگارش پُرس و جویان

بگفتا : بی خبر از روزگارم
به هر روز و شبی سرگرم کارم

فقط می دان که گاهِ پشم چینی
رَمه را نیمه اَش از گرگ بینی

بلی، در روزگار بی مروّت
بسا گرگان با هوش و ذکاوت

به جلد میش،خود بنموده پنهان
که باپشم وبه ریش آورده برهان

دریغا گرگ، اَندر آغل ماست
بَرد گله،نمانده شیر و هم ماست

ندارد گرگ وحشی وحشتی بس
اَمان از گرگ مستور و مُلبّس

هرآنجاییکه نیرنگ وفریب است
سزای گرگ، آهنگ«حبیب» است

آمل،نیک نژادنیاکی ۱۳۹۵/۱۱/۲۳

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *