رضا فیاضی: هنوز کودک درونام بالغ نشده است
هرازنو: به مناسبت بیست و سومین جشنواره تئاتر کودک و نوجوان که این روزها در شهر همدان برگزار میشود با جمعی از هنرمندان باسابقه تئاتر کودک و نوجوان به گفتوگو نشستهایم تا تاریخچه این هنر نمایشی، زمینههای رشد، موانع پیش رو و نقدها و نظرهایی را که در این حوزه نمایشی وجود دارد را مرور کنیم.
سومین گفتوگوی این سلسه مصاحبهها، به گفتوگو با رضا فیاضی، هنرمند پیشکسوت تئاتر کودک اختصاص دارد که امروز در اختتامیه بیست و سومین جشنواره تئاتر کودک و نوجوان از فعالیتهای هنری او تقدیر خواهد شد.
آقای فیاضی شما در زمینه تئاتر و سینما بزرگسال هم کار کردهاید، اما همه شما را با کارهایی که برای کودکان انجام دادهاید می شناسند. در همین راستا، امسال در جشنواره کودک همدان نیز از شما تقدیر میشود. چرا کار کودک و نوجوان اینقدر برای شما جدی است.
من به دنبال رویای کودکیام هستم و امیدوارم که هر چه خودم کودکی نداشتهام را بتوانم در جریان رشد ذهنی و خلاقیت بچهها به آنها تقدیم کنم. فعالیت من در سالهای متمادی غیر از بازیگری در برخی فیلمهای بزرگسال و یک تعداد شعر، تماماً برای بچهها بوده است. من کارگردانی تئاتر و مجموعههای تلویزیونی مختص بچهها را انجام میدادم. بچههای گذشته خاطرات زیادی با من دارند. سریالهای تلویزیونی کودک و نوجوان نظیر “دنیای شیرین”، “زیزی گولو” و “هادی و هدی” برخی از برنامههایی است که از یادشان نمیرود، مجموعه هادی و هدی یک برنامه عروسکی بود که خود من آن را نوشتم و آقای اردشیر کشاورزی کارگردانی آن را انجام داد.
برای رسیدن به تلویزیون و تئاتر چه مسیری را طی کردید؟
من دانشجوی دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران بودم. چندی بعد با کانون پرورش فکری کودک و نوجوان آشنا شدم و به عنوان مربی کانون برای تدریس بچهها به شهرستانها میرفتم. کارم با شهرهای سمنان، دامغان و شاهرود شروع شد و سپس برای تدریس به شهرهای خوی، ارومیه، شاهیندژ و اراک رفتم. همچنین در چند کتابخانه تهران نیز به بچهها تدریس میکردم که حاصل همه این کلاسها یک سری شاگردهای نازنین شد که الان بزرگ شده و در کارشان رشد کردهاند. در حین مربیگری در کانون، با آقای رضا بابک و خانم مرضیه برومند آشنا شدم و به گروهشان پیوستم. به همراه گروه آنها، سریالها و تئاترهایی نظیر “مدرسه موشها” و “یک دو سه با هم” را کار کردم.
برجستهترین شاگردان شما که اکنون در حوزههای مختلف هنری مشغول به کارند، چه افرادی هستند؟
آقایان محمد حاتمی بازیگر و مجتبی کاظمی فعال تئاتر کودک از جمله شاگردهای من بودند و چند نفر از شاگردانم نیز عکاس شدند. فیتیلهایها نیز کار تلویزیونیشان را با من شروع کردند. البته آنها آموزش را قبل از همکاری با من فرا گرفته بودند ولی شروع کار تلویزیونیشان با من بود. ما قبل از تلویزیون چند کار تئاتر با یکدیگر داشتیم و سپس کارمان را به تلویزیون بردیم. رامبد جوان و پوپک خواهرش نیز در کودکی در فرهنگسرای بهمن برنامه “بازی، شادی، نمایش” را با من کار کردند.
کانون پرورش فکری در گذشته تأثیر زیادی در ورود بسیاری از اساتید هنری به حوزه کودک داشته است. آیا این کانون همچنان کارکرد گذشته خود را دارد؟
به هیچ وجه. متأسفانه این کانون دیگر تأثیرگذاری گذشته خود را ندارد. یک زمانی در کتابخانههای شهرستانهای کانون، جای سوزن انداختن نبود، ولی اکنون غیر فعال هستند. بخش تئاتر کانون هم گاهی یک سری نمایش اجرا میکند که آنها هم توسط آدمهای حرفهایتر صورت نمیگیرد. من اگر بگویم که در یک دهه اخیر چقدر اذیت شدهام، اندازه یک طومار میشود. اکنون به سختی میتوان یک کار را به روی صحنه برد و در آخر هم به شما میگویند که شانس آوردید بدهکار نشدید! من میخواستم یک نمایش سلامت را به عنوان بازیگر، نویسنده و کارگردان به روی صحنه ببرم و تهیهکنندگی آن را هم برعهده گرفتم که در پایان نه تنها سرمایهای که گذاشتم به خودم برنگشت، بلکه دچار زیان هم شدم. کانون پرورش فکری الان دلسوز ندارد. زمانی که بهروز غریبپور در کانون بود، دلسوزانه کار میکرد ولی الان افرادی در کانون کار میکنند که هر بار برای تماشای تئاتر دعوتشان میکنیم، به دعوت ما جواب رد میدهند و به تماشای نمایشها نمیآیند.
از وقتی به دانشکده هنرهای زیبا آمدید، تصمیم داشتید که کار کودک انجام دهید یا فضای دانشکده باعث شد که به این سمت و سو بروید؟
نمیتوانم بگویم که مستقیماً هدفم کار کودک بوده ولی حتماً به این حوزه علاقه داشتم که دلم به آن سمت رفت. راستش یک روحیه کاملاً کودکانه دارم و هنوز کودک درونم بالغ نشده است. زمانی که دانشآموز کلاس اول دبستان بودم، پس از اتمام کلاسهایم با کیف مدرسه به دکان پدرم میرفتم و چیزهای مثل روغن اتومبیل میفروختم. کارم در آن دکان خیلی سخت بود چون در آن محیط بچههای دیگر هم کار میکردند که سنشان یک مقدار از من بیشتر بود و گاهی این افراد دخل دکان پدرم را میزدند و من چند بار از این بابت مورد بازخواست قرار گرفتم. تمام دوران کودکی من با همین اتفاقات گذشت. من کودکی نکردم و بنابراین طبیعی است که در بزرگسالی به دنبال کودکیام بگردم.
پیش از آنکه برای ادامه تحصیل به تهران بیایید در اهواز هم کار تئاتر انجام میدادید؟
بله. پدر و مادرم میخواستند که من کارمند شرکت نفت شوم، بنابراین مرا به هنرستان صنعتی فرستادند. تقریباً اکثر خانوادههای استان خوزستان مایلند که فرزندشان در شرکت نفت کار کند و این اتفاق را یک افتخار میدانند. خانواده من نیز مرا به این سمت هل میدادند ولی به آن علاقهای نداشتم و فقط در کلاسهای ادبیات هنرستان شرکت میکردم. آن زمان از دبیرستان دخترانه به سراغ من میآمدند و مرا برای اجرای نمایش میبردند. یکی از نمایشهایی که ما در مدرسه کار کردیم، نمایش “بامها و زیر بامها” اثر دکتر غلامحسین ساعدی بود.
مدتی بعد دکتر حسینعلی طباطبایی که هم دندانپزشک و هم مترجم زبان فرانسه بود، برای تدریس تئاتر به اهواز آمد. ایشان به یکباره سطح کاری ما را ارتقاء داد و ما را با نمایشهای خوب دنیا آشنا کرد. در دوره حضور ایشان، من نمایشنامه هم مینوشتم که برخی از تئاتریهای خوب اهواز آن را اجرا میکردند. قبل از اخذ مدرک دیپلم، تئاترهای خیلی زیادی کار کردم که در این بین نقش آقای طباطبایی قابلتوجه بود. به همراه آقایان حمید لبخنده، رضا خندان، سعید پورصمیمی، سعید صدیقیان و ارژنگ فرخپیکر از شاگردهای آقای طباطبایی بودیم. ایشان زحمت فراوانی برای ارتقای سطح تئاتر استان خوزستان کشید.
چه شد که مربی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوان شدید؟
از اهواز به تهران آمده بودم و لازم بود که کار کنم و درآمد داشته باشم. زمانی که من به تهران آمدم، شرایط بسیار سختی داشتم. من با 2 هزار تومان راهی تهران شده بودم و جالب است بدانید که همان مبلغ را هم در روزهای ابتدایی سفرم به یکی از دوستانم در تهران قرض دادم. به هر حال بعدها شرایط بهتر شد و من به واسطه اتفاقاتی که افتاد، مورد توجه کانون قرار گرفتم و بعد از دورهای که برای مربیان گذاشتند، به عضویت کانون درآمدم. در کانون آدمهای بزرگی کار میکردند و هنرجویانی در آنجا حضور داشتند که خودشان بعدها به هنرمندان بزرگی تبدیل شدند. در کانون درسهای مختلفی تدریس میکردم که نمایش خلاق یکی از آنها بود که امروز بسیار مد شده است. روی همین حساب، اخیراً یک کتاب در دو بخش کودک و نوجوان در ارتباط با تمرین برای رسیدن به نمایش خلاق نوشتهام که در آن تجربیاتم از کانون را منتقل کردهام و خوشبختانه کتاب خوبی هم شده است.
هوشنگ گلشیری دانشجویان را در مسیر درست قرار میداد
استادانتان در دانشگاه چقدر شما را وارد گروهها و کار عملی تئاتر میکردند؟
من در سال 54 وارد دانشگاه شدم و در آن زمان زیرنظر استادانی چون محمد کوثر، حسین پرورش، شمیم بهار، گلی ترقی، گلی امامی، اکبر رادی، هوشنگ گلشیری، بهرام بیضایی و حمید سمندریان تحصیل کردم. یک سری از این استادان خیلی در کلاسشان تأثیرگذار بودند. بر خلاف تصور که شاید همه فکر کنند آقای بیضایی باید در تدریس قوی باشد، به نظرم اینطور نبود. اکبر رادی هم علیرغم آنکه خیلی متعهد بود، چندان نتوانست که با بچهها ارتباط بگیرد.
در میان استادان، شمیم بهار به عنوان یک منتقد خیلی زحمت کشید. هوشنگ گلشیری نیز با یک حرکت عجیب و غریب وضعیت گرایش بچهها را مشخص کرد و هرکس را به مسیر کاری درستی فرستاد. گرایش من به سمت ادبیات و قصه بود و تکلیف خودم را میدانستم. در کلاس آقای گلشیری حداقل کاری که رخ داد، خواندن و تحلیل 10 رمان بزرگ دنیا بود. ما کلاس حرکات موزون هم داشتیم که شاید خیلیها باورشان نشود که من در آن کلاسها نمره 20 میگرفتم.
من و بهروز غریبپور یک مدت کارمند شهرداری بودیم و نمایشی به نام “میکی و کارآگاه دو” را در شهرداری اجرا کردیم. در آن اجرا یک گروه جوان متشکل از رضا عطاران، سعید آقاخانی، بیژن بنفشهخواه، رضا شفیعیجم و… همراه ما بود. من دستیار آقای غریبپور بودم، بنابراین هدایت این بچهها برعهده من بود. من تمریناتم را با این بچهها آغاز کردم و بعد از مدتی گزارش نوشتند که برای این بچهها رقصیدهاید. به آنها گفتم این در حد و اندازه من نیست که بخواهم برای شاگردانم برقصم و همان روز استعفایم را نوشتم و از شهرداری آمدم. کلا روحیهام هم روحیه کارمندی نبود.
گویا بهترین روش برای ورود به حرفه تئاتر، همان است که گفتید. یعنی استادان حین تدریس در دانشگاه استعدادها را هدایت کنند و دانشجویان را وارد بازار کار کنند. این اتفاق این روزها رخ میدهد؟
الان شرایط کار در کشورمان خوب نیست و تعداد فارغالتحصیلان تئاتری هم زیاد شده است. امروز این دشواریها فقط مختص فارغالتحصیلان و جوانان تئاتری نیست، بلکه من نیز به عنوان یک فرد با سابقه با این مشکل مواجه هستم. در آن زمان استادان ما نظیر آقای سمندریان و آقای دکتر کوثر از بچهها دعوت میکردند تا با آنها کار کنند. من با همه استادانم کار کردم و ایشان مرا به گروههای دیگر هم معرفی میکردند.
در بدو پیروزی انقلاب اسلامی شرایط کارتان چطور بود؟
پس از انقلاب به خاطر انقلاب فرهنگی، یک توقفی در همه هنرها به وجود آمد. من در سال 57 درسم به اتمام رسید ولی در سال 59 مدرکم را گرفتم. از سال 57 که انقلاب شد، تا سالهای 60،61 سرگردان بودیم و نمیدانستیم که باید چهکاری انجام دهیم. من در آن 4،5 سال برای آنکه درآمدی داشته باشم، مجبور شدم که از تهران خارج شوم و در حین بمبارانها به اهواز بروم تا یک فروشگاه پوشاک بزنم. تنها زمانی که به صورت آزاد کار کردم، همان 6 ماهی بود که در اهواز لباس میفروختم. از نظر اقتصادی و تجارت، ذهنم خیلی دقیق کار میکرد ولی آن کار برای من ساخته نشده بود.
سال 61 دیگر کلافه شدم و تصمیم گرفتم که به تلویزیون بروم تا ببینم اوضاع چگونه است. اولین طرحی که در آن سال برای تلویزیون بردم، یک کار کودک بود. این کار یک نمایش به نام “زاغچه کنجکاو” بود که اولین سریال عروسکی تلویزیون بعد از انقلاب نام گرفت. زاغچه کنجکاو ابتدا یک طرح کوچک بود و سپس بزرگتر شد و در 13 قسمت به روی آنتن رفت. این برنامه برای سال بعدی نیز تأیید شد و 13 قسمت دیگر آن هم در سال دوم پخش شد. در این سریال عروسکی که من و آقای محمدرضا شمس یکی از نویسندگان مطرح کودک نوشتیم، خانم فاطمه معتمدآریا و آقایان حسن پورشیرازی، ناصر هاشمی و… صداپیشگی میکردند. این نمایش علمی بود، همچنانکه مطالب من در رادیو هم بیشتر علمی بودند. یک سریال رادیویی به نام “سفرهای فضایی آقای دانش” کار کردم. برنامه “هادی و هدی” را هم ابتدا در رادیو کار کردم و سپس آن را به تلویزیون آوردم.
پس از آن کار من در تلویزیون جان گرفت، همکاریام با کانون پرروش فکری را از سر گرفتم. اولین نمایش من در کانون، نمایش “خورشید، زیتون، دریا” بود که به مسئله فلسطین میپرداخت. سپس بلافاصله به اولین سریال تلویزیونی آقای سعید نیکپور به نام “شاه شکار” دعوت شدم و بعد از آن هم سریال “امیر کبیر” را به کارگردانی آقای نیکپور شروع کردیم. بعد از سالهای 60،61 من دیگر کارم را تهاجمی آغاز کردم و خیلی هم کارهای خوبی انجام دادم.
چه چیزی باعث میشد که آن روزها دوره شکوفایی تئاترهای تلویزیونی و برنامههای کودک باشد؟
قبل از سال 60 از هم گسیختگی عجیبی وجود داشت که اجازه فعالیت را به ما نمیداد ولی از آن سال به بعد دوران طلایی تلویزیون شکل گرفت. من در آن دوره به صورت همزمان فعالیتهای مختلفی انجام میدادم. با مرحوم احمد شاملو کاست “شازده کوچولو” را کار کردم. همچنین از طرفی به عنوان نویسنده و کارگردان برای بچهها کار میکردم که تا سال 70 هم ادامه یافت و از طرفی دیگر کار بزرگسال هم انجام میدادم چون همه این برنامهها نیاز جامعه بود. در آن دوره فقط 2 شبکه تلویزیونی وجود داشت و چون این 2 شبکه بسیار فعال بودند، مردم به تماشای آنها مینشستند. شاید اگر من فعالیتهای آن دورهام را الان انجام میدادم، به اندازه آن روزها شناخته نمیشدم. زمانی که برنامههای “زیزی گولو” یا “دنیای شیرین” پخش میشد، برای دیدنشان لحظه شماری میشد. مردم خیلی به این برنامهها علاقهمند بودند، مخصوصاً برنامه زیزی گولو که بچههای آن دوره هنوز هم مرا آقای جمالی صدا میزنند.
همکاریتان با خانم مرضیه برومند چگونه شکل گرفت و اولین همکاریتان کدام اثر بود؟
ما ابتدا برای واحد نمایش تلویزیون تئاتری به نام “یک دو سه همه با هم” کار کردیم و پس از آن همکاریهای دیگرمان به تناوب انجام شد.
چرا امروز ارتباط هنرمندانی مثل شما با تلویزیون کمرنگ شده است؟
چون دیگر برنامههای تلویزیونی زیادی تولید نمیشود. الان چندین سال است که برنامههای کودک ما به برنامههای “خاله” و “عمو” اختصاص یافته و تلویزیون همین فرمان را گرفته و پیش میرود. تولید برنامههای کودک تلویزیون بیشتر ماستمالی است و هیچ دغدغه و گرایشی ندارد. خیلی از برنامههای کودک امروزی هم ادای برنامههای دو سه دهه پیش مثل زیزی گولو را در میآورند. من در سالهای اخیر هم چند سریال تلویزیونی مثل سریال “امروز و فردا” و… را بازی کردم ولی به هر حال دهههای 60 و 70 روزهای بهتری را در تلویزیون داشتم.
صدا و سیما با مردم قهر کرده است
الان در تلویزیون برنامههای مختلفی ساخته میشود و اینگونه نیست که تلویزیون تولیداتش به صفر رسیده باشد، منتها میتوان این طور به ماجرا نگاه کرد که هزینهای که تلویزیون برای ساخت برنامهها اختصاص میدهد، به برنامههای کودک با کیفیت و یا تئاترهای تلویزیونی اختصاص نمییابد. اصولاً دلیل اینکه دیگر تئاترهای تلویزیونی ساخته نمیشود چیست؟
مسئولان صدا و سیما با مردم قهر کردهاند. هنرمندان همچنان دغدغه تولید برنامه کودک دارند ولی الان با روی خوش تلویزیون مواجه نمیشوند. یک زمانی طرحهای تولیدی من در تلویزیون تصویب میشد ولی الان در جواب طرحهای ارسالی من، یا گفتهاند که بودجه ندارند و یا اصلاً به طرح مجوز ندادهاند. آنها میگویند که شما حکم بنز را دارید و ما پول ژیان را داریم، بنابراین به کسی پول میدهیم که کارش در حد ژیان باشد. این برای من خیلی دردناک بود. بعضیها هم پولی در حد بنز میگیرند و با ژیان کار میکنند. من زمانی 3،4 برنامه را بهطور همزمان برای تلویزیون تولید میکردم ولی الان پولمان را میخورند و یا آنقدر جان به لبمان میکنند تا پولمان را بدهند. هنوز بعد از 3،4 سال با سریال “معمای شاه” تسویه حساب نکردهام یا برنامه “کیوسک” هم هنوز پول مرا نداده است. حدود 3 ماه هم برای نمایش “شکار مرغابی” وقت گذاشتم که در پایان نیمی از قرارداد 9 میلیونی مرا دادند چون آن نمایش فروش خوبی نکرد. به هر حال من به تهیهکننده نمایش گفتم که اشکال ندارد و حق با شما است، در حالیکه جوانهای امروزی تئاتر از چنین مسائلی امتناع کرده و حتی به عوامل نمایش توهین هم میکنند.
به نظر شما تئاتر کودک، باید به دنبال چه چیزی باشد. مقصودم این است که به عنوان یک رسانه، باید چطور ارتباطی با مخاطب خاص خود داشته باشد.
متأسفانه الان تئاتر برای بعضیها سرگرمی شده اما برای من همچنان آموزش است. دوست دارم مسائل اجتماعی تفکر برانگیز را به زبان ساده به بچهها بگویم. اینها نیاز بچهها است ولی حتماً نمیتواند مورد علاقه آنان باشد. در نمایشی که اخیرا اجرا کردهام یک نوجوان در مقابل پدرش میایستند و به او میگوید عوضی. خیلیها گفتند که چرا این دیالوگ در نمایشتان وجود دارد؟ من گفتم که آیا چنین دیالوگی در خانهتان اتفاق نمیافتد؟ ما میخواهیم این موضوع را زیر سوال ببریم و بگویم که چرا بچه دارد چنین کاری میکند؟ این چه نسلی است که یک بچه نوجوان به پدرش نمیگوید پدر یا بابا. بچه نوجوان چرا پدرش را به اسم صدا میزند و بیتربیتی میکند؟ این خیلی توهینآمیز است و رابطه پدر و فرزندی را بیارزش میکند.
دغدغه امروز من فعالیت در حوزه نوجوان است اما نمیتوانیم به خواسته او نزدیک شده و نیازهایش را تأمین کنیم. ما دائماً در مسائل مختلف با خط قرمز مواجه میشویم. در مورد بیماری ایدز، رابطه بین دختر و پسر، موضوع اعتیاد و… نمیتوانیم صحبت کنیم. الان اعتیاد از مقطع دبستان شروع شده و بچهها را دیوانه میکند. من چندی پیش یک برنامه تلویزیونی که تولید سنگاپور بود را دیدم که به نظرم عالی بود. این برنامه نشان میداد که در آن کشور یک عروسک برای کودکان ساخته بودند و در مهد کودکها و مدارس از آن استفاده میکردند. وقتی بچهها دست به نقاط حساس این عروسک بزنند، صدا میدهد که این صدا به بچهها میگوید که نباید به جای حساس دختر یا پسر بچه دست بزنند. آنها به بچههایشان هشدار میدهند تا بتوانند از خودشان در مقابل کودک آزاری محافظت کنند، آنوقت ما برای بچههایمان چهکار میکنیم؟ دختران بزرگ ما نمیتوانند از خودشان محافظت کنند چون هیچگاه آموزش ندیدهاند. یکی از رمانهای من داستان 3 دختر است که از کودکی مورد اذیت و آزار قرار گرفتهاند، بنابراین تصمیم میگیرند که هیچگاه ازدواج نکنند. یعنی فاجعه پشت فاجعه.
عروسکهایی که در تئاترهای صحنهای و تلویزیونی نسل طلایی برنامههای کودک وجود داشتند، عروسکهای خاطرهانگیزی بودند که همچنان در ذهن ما باقی ماندهاند ولی عروسکهای امروزی دیگر چندان برای بچهها جذابیت ندارند. آیا تفکر خاصی پشت عروسکهای تلویزیونی دهههای 60 و 70 بود که مورد استقبال بچهها قرار میگرفتند و یا زمانه تغییر کرده و دیگر عروسک نمیتواند کارکرد گذشته خود را داشته باشد؟
هم زمانه تغییر کرده، هم دست و بالمان بسته شده و تکنیکش را نداریم. وقتی هریپاتر کار میشود، بچهها آن را میبینند و جذب میشوند. چه نیرویی در هریپاتر وجود دارد که بچهها را جذب میکند؟ فیلم نمایشی “مدرسه موشها” که در دهه 60 بسیار مورد استقبال قرار میگرفت، آیا الان هم علاقهمند دارد؟ میبینید که شماره جدید این فیلم دیگر فروش آنچنانی نکرد. اکثر مخاطبان “مدرسه موشها 2” آدم بزرگها بودند که با خاطراتشان به تماشای آن رفتند. الان برنامههایی نداریم تا بچهها را پا به پای خود بکشانیم. برنامههای فعلی کودک به برنامه خالهها و عموها خلاصه شده است. علاوه بر اینها از نظر تکنیکی عقب افتادهایم و خلاقیتمان را از دست دادهایم. صدا و سیما هم هیچ سرمایهگزاری روی هنرمندان حوزه کودک نمیکند.
نسلی که الان در مدرسه نمایش نمیبیند و در تلویزیون هم برای او نمایشی ساخته نمیشود، چه چیزی را از دست میدهد و آینده او چه تفاوتی با نسلهای گذشته دارد؟ اصلاً زندگی بدون تئاتر چگونه است؟
اگر نظر مرا بخواهید زندگی بدون هنر نمایش ممکن نیست ولی واقعاً دارد این اتفاق میافتد و نمایش از کودکان گرفته میشود. دولت کشور چین با نمایش خلاق روی یک تعدادی از بچهها کار میکند و از همین بچهها دولتمرد میسازد. در واقع دولت با نمایش خلاق روی آنها سرمایهگزاری میکند و از همانها دولتمرد میسازد. قدرت جادویی نمایش خلاق تا این حد است. اگر یکی از دولتمردهای ما در کلاسهای تئاتر شرکت میکرد، دنیای ما اینگونه نمیشد. بنابراین اگر بچهها تئاتر نبینند، یک ضرورت زندگی را از دست دادهاند. در این صورت آنها خشن بار میآیند و ملاطفت با یکدیگر و ملاطفت با حیوانات را یاد نمیگیرند. این آموزش اگر در خانواده توسط پدر و مادر هم صورت بگیرد، خیلی خوب است ولی اگر همین بچهها نمایش ببینند، دنیایشان تغییر میکند.
ما در نمایش “پدر یک دقیقهای” موفق شدیم که چند کار جذاب انجام دهیم. مثلاً یک زن و شوهر در حال متارکه با بچههایشان آمدند و نمایش ما را دیدند که همین نمایش باعث شد در تصمیمشان مبنی بر طلاق تجدیدنظر کنند. همچنین اخیراً یک مادر 35 ساله که بچههایی دوقلو دارد، فوت میکند و پدر نمیداند که این اتفاق را چگونه به بچههایش بگوید و مرگ را چگونه برایشان تعریف کند. یکی از اطرافیان این خانواده، نمایش ما را دیده بود و از خانواده آن دوقلو اجازه گرفته بود که آنها را به تماشای نمایش ما بیاورد. به هر صورت آن دوقلو به تماشای نمایش ما آمدند و چندی بعد من و همسرم در مراسم یادبود آن مادر شرکت کردیم. در آن مراسم یکی از آن دوقلوها به پدرش میگفت که مامان نمرده و هنوز پیش ما است! این تأثیرگذاری را تئاتر ما داشت و باعث شد که آن بچهها راحتتر با نبود مادرشان کنار بیایند.
برای آیندهای نزدیک چه فعالیتهای هنری را در نظر دارید؟
من به عنوان بازیگر منتظرم که به من پیشنهاد همکاری داده شود تا کار کنم چون کار دیگری از دستم برنمیآید. اما کار نوشتاریام را تعطیل نمیکنم و الان مدام در حال نوشتن هستم. کار من همین است و کار دیگری بلد نیستم. اگر در زندگیام روزنهای برای تأمین معاش باز شود که دیگر نیاز با کار هنری آنچنانی نباشد، سعی میکنم که همچنان روی نوشتههایم کار کنم و منتظر بمانم که پیشنهاد بازیگری به من داده شود. از نوشتن پولی عاید من نمیشود چون معمولاً خودم و یا همسرم برخی از کتابهایم را به بچهها هدیه میدهیم. من بیشتر از کتابهای بزرگسال درآمد کسب کردم وگرنه کتابهای کودک را بیشتر به بچهها هدیه دادیم.
نمایشنامههای کودک را مطالعه میکنید؟
کم و بیش این نمایشنامهها را مطالعه میکنم ولی از آنها راضی نیستم چون اتفاق خلاقانهای در آنها صورت نمیگیرد. ما الان نویسندههای خوبی در عرصه کودک و نوجوان نداریم. کار کودک را تعقیب میکنم و به اعتقاد من نمایشنامههای خوبی نوشته نمیشود.
به طور کلی نمایشنامهنویس خوب در کشورمان وجود ندارد و یا نمایشنامهنویسهای ما کار کودک نمیکنند؟
خیلیها کار کودک را رها کردند ولی آنها هم خیلی نویسندههای خوبی نبودند. یک زمان، نویسنده کودک خوبی مثل بهروز غریبپور را داشتیم که او هم دیگر نمینویسد. ما داستاننویس خوبی مثل قدسی قاضیپور را داریم ولی آیا نمایشنامهنویس خوبی هم داریم؟ خیر. ما الان نویسندههای خوبی نداریم وگرنه تا به حال برای خودشان کارهای شده بودند.
الان خیلی از کارگردانها خودشان نمایشنامه مینویسند که طبیعتاً از چنین افرادی هم نمایشنامهنویس درست نمیشود. نمایشنامههای آقای ناصر آویژه را گاهی خانومش مینویسد.
نمایشهای کودک نقد نمیشوند
شما جشنوارههای کودک را چقدر در کشف استعدادهای این حوزه مؤثر میدانید؟
آثاری که در جشنوارهها اجرا میشوند، باید در جشنواره محک زده شوند و سپس به اجرای عمومی برسند ولی خیلی از آنها مخصوصاً در شهرستانها به اجرای عمومی نمیرسند. به نظرم خیلی خوب است که هنرمندان جوان در این جشنوارهها یکدیگر را ببینند ولی متأسفانه آنها برای این کار وقت نمیگذارند. در گذشته یکی از لحظاتی که من خیلی به آن اهمیت میدادم، لحظات فوقبرنامه بود. آن زمان پس از اجرای یک تئاتر، هنرمندان دور یکدیگر مینشستند و گپ و گفتوگو داشتند و شعر میخواندند. الان دیگر چنین اتفاقاتی رخ نمیدهد چون همه دیگری را قبول ندارند. در واقعیت زمانی کار من رشد میکند که گوش شنوا برای نقد داشته باشم و منتقد منصفی هم وجود داشته باشد که کار مرا نقد کند.
یک بار شهرام کرمی در جشنواره سوره ماه گفته بود که خیلی سخت نگیرید چون سطح کارها همین است، در حالیکه به نظرم سطح کارهای ما باید قویتر از اینها باشد. آثاری که من در این جشنواره دیدم، یک سریشان بد نبودند و نسبت به کارهای دوره قبل خیلی متفاوت بودند. نمایشهایی که به جشنوارههای تئاتر میآیند، باید بررسی شوند، کارشناس رویشان نظر بدهد و در نهایت حاصل کار به اجرای عمومی برسد. ما این نمایشها را داوری میکنیم و سپس به امان خدا رهایشان میکنیم. چه بهتر که همین داوران بیایند و در مورد آثار کارشناسی کنند تا نمایشها با کیفیت بهتری به اجرای عموم برسند. وقتی برای یک کاری زحمت کشیده میشود، باید آن را تعقیب کنیم تا ببینیم که حاصل کار چه شده است.
من با جماعت منتقد هم حرف دارم. آیا آنها تئاتر کودک را تئاتر نمیدانند که به تماشایش نمیآیند؟ چرا راجع به کار من نقد نمینویسند؟ اصلاً بنویسند که کار رضا فیاضی ضعیف بود، ولی فقط بنویسند. به اعتقاد من خیلی از منتقدین دانش تئاتر کودک را ندارند وگرنه میآمدند و نمایشهای کودک را میدیدند. در جشن انجمن منتقدان تئاتر، جای تئاتر کودک کجاست؟ چرا اینگونه با تئاتر کودک نامهربانی میکنند؟ در این جشن از تئاتر کودک خبری نیست و در جشن منتقدان تئاتر مطلقاً به تئاتر کودک پرداخته نمیشود.
مدیران بخشهای مختلف فرهنگی کشور، چقدر دغدغه تئاتر کودک دارند؟
5،6 سال پیش شهرداری یک مسابقه نمایشنامهنویسی برگزار کرد که خیلی اتفاق خوبی بود و من هم در آن به عنوان داور حضور داشتم. در این مسابقه از نمایشنامهنویسهای ایرانی دعوت شد و برخی از آثار آنها به مسابقه گذاشته شد. از میان آثار آنها 10 نمایشنامه انتخاب شد که من یکی از آنها را به نام “اگر باد قاصدکها را خبر کند” انتخاب کردم و بعدها روی این نمایشنامه آقای علی موسوی فومنی کار کردم. خانم مریم کاظمی نمایشنامه “رویای ما” را به روی صحنه برد. باقی دوستان نظیر آقای حسن دادشکر و… هم نمایشنامههای دیگر را انتخاب کردند که ما آن نمایشنامهها را در فرهنگسراها به صورت رپرتوار اجرا میکردیم.
این اتفاق عالی بود ولی یک سری مشکلات داشت. مثلاً در فرهنگسراها برخی مدیران تئاتری جلوی این کارها را میگرفتند. البته مدیران تئاتری فرهنگسراهایی نظیر فردوس یا فدک با ما همکاری میکردند ولی یک سری از فرهنگسراها اجازه اجرا به گروهها ندادند. اگر در میان مدیران تئاتری میزانی از علاقهمندی وجود داشته باشد و همه نهایت توانشان را برای اجراهای تئاتر بگذارند، حاصل کار ما اتفاقات خوبی خواهد شد.
اوضاع تبلیغات تئاتر کودک در رسانهها و سطح شهر چگونه است؟
اوضاع تبلیغات تئاتر اصلاً خوب نیست. الان فقط تالار هنر یک سایتی راه انداخته که خبر اجراها را در آن منتشر میکند وگرنه معمولاً نمیشود روی تبلیغات تئاتر کودک حساب کرد. من میخواستم یکی از نمایشهایم را در تلویزیون تبلیغ کنم که این اجازه را ندادند. ما برای تبلیغات سطح شهر نیز به شهرداری رفتیم ولی در آخر مجوز بنر ما را امضاء نکردند. کار به جایی رسید که حتی تصمیم گرفته بودم که از طریق کانالهای برونمرزی برای تبلیغات وارد عمل شوم. الان در تلویزیون بارها تبلیغات پوشک بچه میشود ولی فرصتی به تبلیغات تئاتر داده نمیشود و اخیراً فیلمهای سینمایی نیز مجوز تبلیغ نمیگیرند. تلویزیون برای این کارها است و باید هنر را تبلیغ کند ولی توجهی به این مسائل ندارد. فقط چندی پیش در برنامه “خندوانه” یک نمایش خانم غنیزاده را تبلیغ کردند که احتمالاً آنها هم پارتی و آشنا داشتند. در صورتی که اگر رامبد جوان یاد کودکیاش میافتاد، یک بار هم نمایش “پدر یک دقیقهای” مرا تبلیغ میکرد.