سرو نباشد به اعتدال محمد (ص)
هرازنو: نام حضرت محمد مصطفی (ص) به عنوان مظهر و مراد عاشقان، همواره درشعر شاعران از دیرباز تاکنون تکرار شده است. شاعران آزاده، ستایش حضرت محمد (ص) را نه ستایش خود بلکه ستایش پاکی ها، خلوص، آزادگی و ایمان و استقامت می دانند. آنان رسول را مظهر اسوه و انسانی می شناسند که تاریخ نظیر او را ندیده است.
برای همین او را به عنوان تجلی گاه خواسته های روحانی و آسمانی خود می دانند. شاعران احساسات پاک و عواطف انسانی خود را بی هیچ چشمداشت به آن حضرت بزرگوار تقدیم می کنند. از این رهگذر، گلواژه های عشق و ایمان بر زبان شاعران جاری می شود.
از موضوعاتی که درنامه های عین القضات مطرح شده و بسیار درخور توجه است عشق فراوان عین القضات به رسول الله است. چنانچه پیغمبر (ص) را درجای جای نامه این گونه خطاب می کند:”یا سیدالاولین و الآخرین” و معتقد است که:”مصطفی(ص) درحق همه عالم رحمت آمد.” جایی می نویسد:”جوانمردا بدان که در نهاد آدمی حب خدا و رسول پنهان است.” و کمال آدمی را دراین می داند که نور حضرت محمد (ص) درنور “لااله الا الله” چنان بیند که نور کوکب درنور آفتاب بیند. و باور دارد که محمد (ص) در درون پرده های غیب برحقیقت کار مطلع است؛ چرا که کار قیامتش دردار دنیا نقد گشت و دوزخ و بهشت و صراط و میزان و همه کارها بر او عرضه کردند. و با زیباترین عبادات درسطر سطر نامه ها پیامبراکرم (ص) را این چنین عاشقانه می ستاید: زهی کمال دولت، زهی خلق نیکو.
و معنی حدیث”من انی فقد رای الحق” را این گونه می آورد که: هرکس با چشم جان نور محمدی را ببیند جلوه صفات حق را دیده است.”
جامی در ابتدای دیوانها و مثنویهای خود پس از حمد و ثنای خداوند و فرستادن درود بر پیامبر (ص)، شخصیت، معجزات و ویژگی های آن حضرت را بازگو کرده که شامل:
نور روحانی حضرت محمد(ص)
اولین موجودی است که خلق می شود و درواقع پیشوای همه کائنات و ثمره درخت کونین است.” جامی این مطلب را با حدیث “اول ما خلق الله نوری” بیان می کند.
ای صدرنشین تخت کونین
تخم وثمر درخت کونین
مقام پیامبر
امام انبیاء و خاتم آنهاست، چنانچه سروده:
هر نبی را که حجتی دادند
جانب امتی فرستادند
نیست مبعوث پیش شرع شناس
غیراحمد کسی به کافه ناس
معراج پیامبر
معراج پیامبر اکرم(ص) که اغلب دستمایه اشعار شاعران ایرانی بوده است در اشعار جامی در قالب واژه هایی همچون مسجدالحرام، مسجدالاقصی، سدره المنتهی، تجلی اسرارالهی و… جلوه گر شده است.
برد بیدار حق شب از بطحا
به تن او را به مسجدالاقصی
کرد زآنجا مقر به پشت براق
متوجه به قطع سبع طباق
بر سماوات یک به یک گذشت
به همه انبیا ملاقی گشت
اما موضوع موردعلاقه مولانا در توجه به پیامبر(ص)، نقش پیامبر به عنوان امی است (سوره ۷، آیه ۱۵۷) هزاران کتاب شعر در حضور “امی” خوار و خفیف می گردد.
صدهزاران دفتر اشعار بود
پیش حرف امیش عار بود
مولوی عظمت پیامبر اکرم را در تصاویر شاعرانه بیان می کند و در این ارتباط مواردی چون شق القمر و شفاعت کردن پیامبر (ص) را در قالب شعر مطرح کرده است.
مولوی عاشق آن است که داستانهایی از زندگی پیامبر بگوید و البته آنها را به شیوه ای بسیار دلپذیر بیان می کند. او مانند بیشتر عارفان به ستایش نوری که از پیامبر به ارث مانده و اهل ایمان را حمایت و احاطه کرده است، می پردازد و نیز در کتاب آخر مثنوی، محمد مصطفی(ص) را به عنوان آخرین پیامبری می داند که تمام قفلهای بسته با نیروی معجزه آسای کلام قرآنی او باز می شود.
من بنده قرآنم اگر جان دارم
من خاک در محمد مختارم
گر نقل کند جز این کس از گفتارم
بیزارم از او و زین سخن بیزارم
برای مولانا و همچنین اسلاف و پیروانش، محمد(ص) اساس همه چیز است. او نه تنها نمونه ای زیباست (اسوه حسنه) بلکه سنتش را باید با عشق و دقت دنبال کرد؛ نام او برای مولانا مترادف با عشق است. حضرت محمد(ص) برای مولوی بیش از یک پیامبر یا برای وحی الهی است، نجیب و مهربان، شامخ و راهنما و تجسم آن عشقی است که در اثر مولانا رومی، نیروی محرک عمده عالم است.
محمد چراغ دل اهل دین
سرانبیاء خسرو مرسلین
گرم ردکنی ای نبی ورقبول
ندارم کسی جز خدا و رسول
به هر یک زبان صدهزاران سلام
زما برمحمد علیه السلام
مولوی در شعری عاشقانه و عربی چنین می سراید که پیامبر نه فقط دوست و طبیب او بلکه معلم و داور او نیز هست. “هذا حبیبی، هذا طبیبی، هذا ادیبی، هذا دوائی”.
یکی از دلایل پربار شدن متون ادب فارسی، پرداختن سخنوران ما به اولیای دین و بهره گیری از سخنان ارزشمند ایشان و نعت و وصف آنها به صورت های گوناگون از قبیل تمثیل و استشهاد و مانند اینهاست. در این میان وجود ذی وجود پیامبر عظیم الشأن اسلام(ص) بسان تاجی بر تارک ادب فارسی می درخشد. فردوسی در مقدمه اثر گرانبهایش “شاهنامه” آخرین سفیر الهی، خاتم و خاتم پیامبران را می ستاید. وی وجود آن حضرت و احادیث گرانمایه اش را به آبی زلال تشبیه می کند و با خطاب به همه بشریت از آنها می خواهد که تیرگی های دوران را بدین آب بشویند. او آن بزرگوار را بسان آفتابی درخشان می شناساند. آفتابی که صحابه آن حضرت، چون ماه از نور منیرش بهره می برند.
سنایی غزنوی نیز در نعت پیامبر سخن رانده است و در یکی از قصایدش پیامبر(ص) را مانند ماه منیری می داند که کوچکترین منزلش این عالم پهناور است و علت زیبایی و خرمی هر دو عالم را، جمال مبارک و پرتو انوار محمد(ص) می داند. لطف و محبت او راهنما و دلیل راه عقل و طریق خردمندان است و بیاناتش مانند مرهمی در روح و جان عاشقان و سوختگان حقیقی حقیقت را التیام می بخشد.
حکیم ارجمند، ناصرخسرو قبادیانی، در جای جای دیوانش علاوه بر نعت و مدح پیامبر(ص)، آن بزرگوار را الگوی ارزشمندی برای گشایش قفل سعادت بشریت معرفی می کند. او نیز علت زیبایی دو جهان را جمال مبارک و پرتو انوار حضرت رسول(ص) می داند.
نظامی گنجوی چنین زبان به نعت رسول خدا(ص) باز می کند:
احمد مرسل که خرد خاک اوست
هر دو جهان بسته ی فتراک اوست
عبدالرزاق اصفهانی شاعر قرن ششم در شاهکار ترکیب بندش در نعت رسول اکرم(ص) آورده:
ای مذهب ها ز بعثت تو
چون مکتب ها به عید نوروز
از دیرباز، شاعران و سخنوران نامی ایران، هر یک متناسب با شأن و مرتبه خویش، نه درخور قدر و مقام آن عنصر سماحت، و مبدأ فصاحت و بلاغت، زبان به ستایش در جمال و وصف آن حضرت پرداخته اند چنانچه شعر معروف سعدی “جمال محمد”(ص) با این مطلع آغاز می شود:
فرو ماند زجمال محمد(ص)
سرو نباشد به اعتدال محمد(ص)
قدر فلک را کمال و منزلتی نیست
در نظر قدر با کمال محمد(ص)
حافظ شیرازی غزلی در مدح پیامبراسلام(ص) سروده:
ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد
دل رمیده ما را رفیق و مونس شد
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد
عطار نیشابوری در معراج آن بزرگوار اینچنین لب به سخن می گشاید:
صدهزاران جان و دل تاراج یافت
تا محمد یک شبی معراج یافت
امیرخسرو دهلوی به اشاره یک معجزه از معجزات آن حضرت “یعنی شکافتن ماه”، عظمت ایشان را بازگو می کند.
جمالی داد احمد را به درگاه
که چاک افتاد زان در سینه ماه
ناهید زندی پژوه