گفت‌وگو با محمد عزیزی از نویسندگی تا شاعری

هرازنو: محمد عزیزی متولد سال 1335 در خراسان و دانش آموخته زبان و ادبیات فارسی است. نوشتن را از نوجوانی شروع کرد و چون نوشته‌هایش از همان ابتدا رنگ و بوی اجتماعی و سیاسی و طعم عدالت طلبی داشت، در سال 1351 او را به بازداشتگاه ساواک و زیر شکنجه و شلاق برد. نخستین مجموعه داستانش “گوشت و زنگوله” در بهار 1354 منتشر شد و بازتاب آن در مطبوعات برایش خوشایند بود.

“می روم زنگوله بخرم” داستان بلندی بود که از او برای نوجوانان منتشر شد و باعث شهرتش گردید.

از محمد عزیزی تاکنون قریب چهل کتاب در حوزه های مختلف به چاپ رسیده است. از آن جمله اند: “همراه آفتاب”، “سفر صبح”، “همت”، ” از ما جز این ترانه نمی ماند”، “خون کبوتران”، “این روزها”، “سفیدخوانی”، “سراغ هم نمی گیریم دیگر”، “فرخ لقا و سیمرغ” و … .”

در همان روزی که به گفت و گو نشستیم شعری سروده بود:

جز درد،

   هرچیزی که، 

   درجان تو، می چرخد،

             _ حقیقی نیست! 

گفت و گوی ما ذیلا از نظرتان می‌گذرد.

آقای عزیزی شما فعالیت‌تان در حوزه ادبیات را از چه زمانی به صورت حرفه‌ای آغاز کردید؟

من شعر و داستان‌نویسی را دوشادوش یکدیگر از سال‌های نوجوانی شروع کردم و اولین اثرم که مجموعه‌ داستان‌هایی کوتاه به نام “گوشت و زنگوله” بود، در سال 54 توسط انتشارات گام منتشر شد. این کتاب شامل 6 داستان کوتاه بود که مخاطب آن بزرگسالان بودند. کتاب گوشت و زنگوله در زمان انتشارش با استقبال خوبی همراه شد و نقدهای جالبی در مورد آن به نگارش درآمد که مهم‌ترینش نقدی نوشته روزنامه کیهان بود که عبارت “از روستا نویسنده‌ای در راه” به عنوان تیتر یادداشتش نظر مرا جلب کرد. من همیشه آن نقد را به خاطرم می‌آورم چون تأثیر جالبی روی من گذاشت.

اولین مجموعه شعرتان چه زمانی منتشر شد؟

در سال 74. من برای انتشار اولین مجموعه شعرم خیلی تنبلی کردم. یک مجموعه شعری از من با نام مستعار در سال 56 منتشر شد اما آن کتاب، ممنوعه و سیاسی بود. البته بعضی از شعرهای آن مجموعه نظیر “خون کبوتران” را در کتاب اولم به نام “صدای نرم باران” که در سال 74 به همت انتشارات آفرینش منتشر شد، بازنشر کردم. تم و درون‌مایه شعرها و داستان‌های من از ابتدا بیشتر رنگ و بوی اجتماعی و سیاسی داشت چون من یک آدم آرمان‌گرایی بودم و در حد توان خودم بر علیه ستم‌گری‌های روزگار گذشته مبارزه کردم. من بابت فعالیت‌های ادبیاتی‌ام دستگیر و شکنجه هم شدم اما دست از نوشتن بر نداشتم و از آرمان‌های انسان‌ دوستانه و عدالت‌طلبانه ذهنم دور نشدم.

علت تأخیر 20 ساله برای انتشار اولین مجموعه شعرتان چه بود؟

شاید امکان پیدا کردن یک ناشر خوب نداشتم و شاید تحولات شتاب‌ناک آن‌ روزها اجازه انتشار این مجموعه شعر را نمی‌داد. البته خود من هم مقداری روحیه انزواطلبی داشتم که شاید همین حالا هم داشته باشم. من به خاطر اقتضائات شغلی‌ام، در اجتماع قرار دارم اما خیلی اهل عرضه کردن خودم به جامعه نبوده و نیستم، به همین دلیل در شعر و داستان‌نویسی پنهان بوده‌ام. بنابراین می‌توانم بگویم که بخشی از علت تأخیر 20 ساله انتشار اولین مجموعه شعرم به پنهان‌ شدن از نظر ساواک و مبارزات چریکی‌مان با آن‌ها بر می‌گردد. توقف چند ساله در انتشار اشعارم، صدمه خیلی زیادی به من زد، به طوری که برخی از شاعران دهه‌های بعد اصلاً خاطرشان نیامد که من توانایی سرایش شعر نیز دارم. من امروز به کسانی که برای انتشار شعرشان به دفتر مجله یا انتشارات می‌آیند، می‌گویم که شعرتان را در زمان خودش منتشر کنید و آن را که حرف روزگار خودش است، به تعویق نیندازید. خود من امروز در خیابان، محل کار، خانه یا هر جای دیگری شعری را که می‌نویسم، در فضای مجازی منتشرش می‌کنم. من اگر در وقت خودش داستان و شعرهایم را منتشر می‌کردم، امروز در جایگاه بهتری بود.

امروزه ساز و کار نشر و پروسه اخذ مجوز از وزارت ارشاد، مستلزم بازه زمانی طولانی است. به نظرتان با این وجود، جامعه فرهنگی ما ظرفیت آن را دارد که شعر یا داستانی را بلافاصله بعد از تولید منتشر کند؟

الآن اگر یک کتاب بخواهد به صورت رسمی منتشر شود، زمانش به عوامل گوناگونی بستگی دارد و دیگر همه آن در دست خود شاعر و یا ناشر نیست. وقتی شما کتابی را به وزارت ارشاد تحویل می‌دهید، به دلیل فشارهایی که روی کارکنان آن‌جاست و یا به خاطر تردیدهایی که وجود دارد، گاهاً صدور مجوز آن ماه‌ها به تأخیر می‌افتد. یک مجموعه شعر اگر در وقت خودش منتشر نشود، مخاطبش را از دست می‌دهد. شعر ما شعر حافظ و مولانا نیست که سال‌ها و دهه‌ها هیچ، قرون و عصرها را هم در هم بشکند و فراموش نشود. به هر صورت شعر ما در قیاس با سروده‌های شاعران ممتاز و درجه یک تاریخ ایران، ضعیف و شکننده است. زمان که بگذرد و مجموعه‌ای دیرتر از زمان مدنظرش منتشر شود، تأثیرگذاری‌اش کمرنگ می‌شود. البته درستش آن است که یک اثر ادبی به گونه‌ای قوی سروده شود که مرز زمان را بشکند و تاریخ مصرف نداشته باشد. الآن شعر را در دهه بررسی می‌کنند و به مثال می‌گویند که این شعر دهه هفتاد یا دهه هشتادی است، در حالی که شعر ماندگار در سده هم محدود نمی‌شود و تا ابد می‌ماند. من شاعر دهه 70 نیستم، شاعر دهه 50 و 60 تا به امروز هستم.

 

مجموعه شعر شما به نام “تمام راه پر است از چراغ چشمانم”، کتابی پلی فونیک و چند صدایی است… در آن شعر سپید، نیمایی، غزل و… وجود دارد و هر مخاطبی از هر جنسی، شعر مورد علاقه‌اش را می‌تواند در آن پیدا کند… لطفا در این باره کمی حرف بزنید…

 من در این مجموعه شعر، غزل، قصیده، دو بیتی، شعر نو، سپید و چند نوع شعر دیگر که خودم برای آن‌ها نام‌گذاری کرده‌ام را سروده‌ام. من شعرهای کوتاهی که اسم آن‌ها را “سفیدخوانی” گذاشته‌ام نیز به همراه شعرهای “چهارگانی” که نه در تعریف رباعی و نه در تعریف دو بیتی می‌گنجند، در این مجموعه شعر قرار داده‌ام. من عنوان چهارگانی را برای این نوع شعرها به خاطر آن‌که از چهار مصرع تشکیل شده‌اند، برگزیده‌ام. بنابراین از لحاظ فرم، در این مجموعه شعر من چندصدایی وجود دارد اما از لحاظ محتوا و موضوع این‌گونه نیست. البته یک انسان فعال و پویا در طی 4 دهه از زندگی‌اش، قطعاً نمی‌تواند فقط صاحب یک صدا باشد چون انسان در حال تغییر و تحول است. طبیعتاً اشعار من از لحاظ دیدگاه و بیان قدری متفاوت از یکدیگرند چون من آدم 40 سال پیش نیستم.

چرا هیچ‌گاه فقط به یک فرم خاص شعری بسنده نکردید؟

چون من اصل را بر جوشش درونی خودم گذاشتم و این جوشش و آتش‌فشان درون من است که به یک سمت حرکتم می‌دهد.

یعنی پیش از نوشتن شعر نمی‌دانید که قرار است به چه سمتی حرکت کنید؟

خیر. من زمانی که وجودم پر از حس می‌شود، دست به قلم می‌برم و مصرع اول را می‌نویسم و سپس کلمات و مصرع‌های بعدی خودشان در پی یکدیگر به روی کاغذ می‌آیند. من جزو شاعرانی هستم که اصلاً دست به اصلاح شعر نمی‌برم.

پس به شعر کوششی قائل نیستید؟

اصلاً. من شعر و به طور کلی هنر را کاملاً جوششی می‌دانم. البته جوشش بعد از کوشش می‌آید. یعنی ما قبل از خلق هنر باید ظرف وجودمان را از آموزه‌هایی که لازم داریم پر کنیم. من به عنوان یک معلم دانشگاهی، به آموزش اعتقاد دارم اما اعتقاد ندارم که آموزش باعث آفرینش می‌شود. آدم بدون آن‌که تمرین کرده باشد، نباید پشت فرمان ماشین بنشیند و این هنر، خلاقیت و تمرکز اوست که رانندگی‌اش را تأیید می‌کند. همه افرادی که رانندگی می‌کنند، گواهی‌نامه رانندگی را اخذ کرده‌اند اما مهارت هر کدام آن‌ها در رانندگی در مواقع سخت و پیچیده برابر نیست.

حتی در حوزه داستان‌نویسی هم به نوشتار جوششی معتقدید؟

بله. من یک داستان کوتاه با اسم “گهواره” به صورت کامل از سال 65،66 در ذهنم دارم که هنوز نتوانسته‌ام آن را بنویسم چون نگارش آن در ذهنم نمی‌جوشد. در همه هنرها چراغ راهنمای هنرمند در طی کردن یک راه طولانی و تاریک و سرد، جوشش درونی اوست.

شما کتاب “همت” را نوشته‌اید که حالت مستندگونه‌ای دارد، آیا در چنین کتاب‌هایی نیز جوشش درونی به کمک‌تان آمده است؟

بله. در آن نوع کتاب که به قول شما یک کتاب مستند و به نظر من یک اثر تا حدودی گزارشی است، نقش جوشش درونی کمرنگ نیست. من آن‌چه که ناشی از درون خودم بوده را بیشتر دوست دارم. همه آن‌چه که در 1200 صفحه از کتاب همت نوشته شده، از روی اسناد نبوده و بخش زیادی از آن ناشی از جوشش درونی من است.

مطمئناً اگر کتاب صرفاً مستند بود، طراوت و شادابی‌اش را از دست می‌داد.

دقیقاً. در واقع ما یک اثر را مجدداً خلق می‌کنیم. من بسیاری از قصه‌های کلیله و دمنه را مجدداً نوشتم و کاری فراتر از بازنویسی انجام دادم. من در مورد کلیله و دمنه، چارچوب اصلی قصه را از نویسنده اصلی آن گرفته‌ام اما در قصه من پرداخت مجدد وجود دارد و من به نوعی شخصیت‌ها را کامل کرده‌ام. تا کنون هیچ بازآفرینی فیلم مستندی عین واقعیت نبوده است.

و اگر عین واقعیت باشد، دیگر دیدن ندارد.

هنر باید یک واقعه را از حالت خشکی و کم ارزشی در بیاورد. فرق هنرمند و غیر هنرمند در همین جاست. هنرمند وقتی یک اثری را بر اساس واقعیت بیرونی تراوش می‌کند، اثر او قوی‌تر از خود آن واقعیت از آب در می‌آید؛ مثل کاری که لئوناردو داوینچی روی اثر لبخند ژکوند و تصاویر دیگرش انجام داد.

 

به نظرم زبان و دایره واژگان شعری شما در مجموعه شعر جدیدتان ساده است و شعرهای‌تان دشوار و پیچیده تألیف نشده‌اند. نظر خودتان در این‌باره چیست؟ آیا شعر خودتان را ساده توصیف می‌کنید؟

بله. من به دنبال هیچ تکلف و تصنع و به تعجب انداختن مخاطب خودم نیستم و معتقدم که باید با اولین واژگانی که از دلم می‌جوشند، حرفم را بزنم تا به سبک و سیاق خودم برسم. من به همین سادگی که صحبت می‌کنم، شعر می‌گویم. ما نباید به دنبال آن باشیم که خواننده را با استفاده واژگان مهجور به تعجب بیندازیم، بلکه باید با آوردن مفاهیم و ساختار خوب و تأثیرگذار در ساده‌ترین کلمات، مخاطب را به لذت لازم برسانیم. ما در تعریف شعر سعدی می‌گوییم که سبک او سهل و ممتنع است و دشواری‌هایی که در شعر خاقانی یا شعرای سبک هندی وجود دارد را نمی‌توان در شعر سعدی جستجو کرد. سادگی اشعار سعدی به خاطر نتوانستن نیست چون‌ که او خلاق‌المعانی و مسلط به زبان فارسی و عربی است و می‌تواند از واژگان دشوار هم استفاده کند ولی این کار را نمی‌کند چون شعر او متعلق به مردم است و می‌خواهد به آنان چیزی را یاد دهد.

شعری که مفاهیم و ساختار خوبی دارد، چگونه شعری است؟

شعر دو ساختار دارد که اولی قالب آن و دومی محتوای در درون آن قالب است. در واقع شما هر کتابی را نگاه کنید، یک قالب و یک محتوا دارد. قالب شعر مجموعه‌ای از واژگان و تصاویر ظاهری آن است که فرم کار را شکل می‌دهد و محتوا به مفاهیم و درون‌مایه آن شعر گفته می‌شود.

شما همه جا و حتی در شعرهای‌ کوتاه‌تان که مجال چندانی برای استفاده از کلمات ندارید، نگاهی به شدت اجتماعی و سیاسی دارید. شما این خصیصه را از پیش از انقلاب با خودتان دارید ولی چه اتفاقی افتاده که آن را تا به امروز حفظ کرده‌اید؟

من هر کاری که می‌کنم از آن خط فکری که برای خودم تعیین‌ کرده‌ام نشأت می‌گیرد. ما اگر عدالت‌طلب نباشیم، آدم‌های بی‌ارزشی می‌شویم. من شعری نمی‌گویم که در آن اندیشه‌ای وجود نداشته باشد و یا اگر بگویم و ببینم چیزی در آن وجود ندارد، دورش خواهم انداخت. در نهایت آن محتوای سیاسی، انسانی، اجتماعی و… است که ارزش شعر را برای من تعیین می‌کند، نه شکل و فرم آن.

آقای عزیزی شما انسان جامع‌الاطرافی هستید. در واقع شما هم ناشر، هم صاحب روزنامه و روزنامه‌نگار و هم داستان‌نویس و شاعر هستید و بدیهی است که با تمام این حرفه‌ها و مصائب آن‌ها سر و کار داشته و آشنا باشید. به نظرتان خلأ حوزه‌های نشر، شعر، داستان‌نویسی و روزنامه‌نگاری چیست؟

پاسخ به خلأ همه این حوزه‌ها در فقر فرهنگی جامعه خلاصه می‌شود. فقر فرهنگی در حوزه تلویزیون و سینما باعث می‌شود که مقوله طنز صرفاً به معنای لودگی به کار کرده شود و طنزهایی تولید شود که تأمل‌ برانگیز نباشند. فیلم سینمایی اخراجی‌های 1 به کارگردانی آقای ده‌نمکی یکی از آن طنزهای مدنظر من است که طنز آن از نوع لودگی لفظی و شکل‌گرایانه‌ بازیگران است و در سطح نازلی قرار دارد. هر زمانی که سینمای متفکر، سیاسی و فاخر جایگزین سینمای لوده شد، فقر نگاه سینمایی از جامعه برداشته می‌شود.

همین اتفاق در حوزه کتاب هم رخ داده است. الآن حدود سه دهه است که در حوزه کتاب‌خوانی کشورمان، کتاب جدیدی جانشین کتاب‌های قبلی نشده است. البته کتاب‌‌های جدیدی نوشته و منتشر شده اما آن کتاب‌ها خوانده نشده‌اند چون جامعه به سمت سهل‌انگاری رفته است. در ایران هنوز هم نویسنده‌های دهه‌های 50،40 و 60 هستند که پر فروش بوده و کتاب‌های‌شان خوانده می‌شود چون معرف آن نویسنده‌ها، پدر و مادرهای آن دهه‌ها هستند. البته در دهه‌های اخیر هم نویسندگان خوبی چون آقای جعفر مدرس صادقی داشته‌ایم که بسیار توانا هم هستند اما شناخته شده نیستند چون تنبلی ذهنی، عدم کوشش و فقر فرهنگی باعث شده که مخاطبان به دنبال افراد جدید حوزه نشر نروند و همچنان به همان افرادی که در گذشته حضور داشتند، اکتفا کنند. جامعه‌ای که مخاطب حرفه‌ای نداشته باشد، نمی‌تواند هنرمند و نویسنده بزرگ پرورش دهد چون آن‌ها برای شناخته شدن نیاز به مخاطب دارند. وقتی شما بشنوید که کتاب‌تان در عرض یک سال سه بار چاپ شده و هر بار 5000 تیراژ گرفته است، دیگر دنبال کار دوم و سوم نمی‌روید.

با این تفاسیر آیا در ایران نویسنده حرفه‌ای وجود دارد؟

بله، اما تعدادشان خیلی کم است. محمود دولت‌آبادی، جعفر مدرس صادقی، رضا امیرخانی و چند نفر دیگر می‌توانند از قلم خودشان کسب درآمد کنند. به خاطر مسئله فقر فرهنگی، نویسندگان جدید فرصتی برای شناسانده شدن پیدا نکرده‌اند. یک ورزشکار احتیاج به میدان ورزش دارد تا در آن خودنمایی دارد، شرایط یک نویسنده هم همین گونه است. عرضه جلوه‌گری هنر یک نویسنده در این است که یک ناشر به سراغ او برود و ناشر زمانی رشد می‌کند که برای خرید کتاب‌هایی که منتشر کرده، صف بسته شود. بنابراین ابتدا جامعه باید امکان دیده شدن را فراهم کند. پدر و مادرها، مسئولین آموزش و پرورش و رسانه‌ها مؤظف هستند که دانایی و ضرورت دانا شدن را به بچه‌ها نشان دهند. من معتقدم که پدر و مادرها باید قبل از آن که فرزندان‌شان وارد مدرسه شوند برای آن‌ها کتاب خریداری کنند تا آن‌ها برای ورود به مدارس، دانایی و پیش زمینه لازم را داشته باشند.

آیا واقعاً این کسب دانایی در مدارس‌ ما ادامه پیدا می‌کند؟

باید ادامه پیدا کند. سخن من در مورد یک جامعه آرمانی است. من به عنوان یک معلم هر کجا که با نوشتن و کتاب بیگانگی وجود داشته، با ضعف آدم‌های آن‌جا برخورد منطقی کرده‌ام و به‌شان قصه گفته و لذت مطالعه را آموخته‌ام تا این‌که برخی از همان‌ها به نویسنده شدن رسیدند. یکی از درس‌هایی که من چه در مقطع دبیرستان و چه در دانشگاه تدریس می‌کردم، انشاء و نگارش بود. من ترس از نوشتن را که از بچه‌ها می‌گرفتم، قدرت نویسندگی پیدا می‌کردند و می‌نوشتند. من به آن‌ها می‌گفتم که بین زبان سر و زبان قلم نباید تفاوتی وجود داشته باشد و ما به همان راحتی که سخن می‌گوییم، باید به همان راحتی بنویسیم.

شما فقر فرهنگی را مشکل اصلی حوزه ادبیات دانستید، اما به جز آن دیگر چه خلأهایی در این حوزه حس می‌شود؟

علاوه‌بر آن، عدم تلاش لازم در وجود خود اهل قلم هم یکی دیگر از خلأهای امروز حوزه ادبیات است. در واقع نویسنده امروزی ما مثل نویسنده دهه 50، خودش را به کتاب خواندن و اندیشیدن مجهز نمی‌کند. امروزه در آثار ما فقر اندیشه وجود دارد. ما در نگاه‌مان فقر فلسفی داریم. یک شاعر اگر نخواهد در سطح باقی بماند، عمیقاً نیازمند اندیشه و مطالعه است.

نویسندگان و شاعرهای‌مان ما مشکل برج عاج‌نشینی دارند و خودشان را جدای از بقیه می‌دانند.

بله. پدیده روشن‌فکری یا برج‌ عاج‌نشینی، پدیده‌ای منفی است. کسی که خودش را از مردم تافته جدا بافته می‌داند، نمی‌تواند شاعر مردمی باشد. شاعر مردمی از دل جامعه در می‌آید نه از حواشی زندگی. یک نویسنده و شاعر خوب لزوماً باید با مردم نشست و برخاست کند و درد مردم را درد خودش بداند. ما در کشورمان چندان اثر خوب ادبیاتی نداریم. اثر خوب را یک جامعه خوب به وجود می‌آورد، یک نویسنده خوب را یک جامعه خوب به وجود می‌آورد و نویسنده خوب، اثر خوب را خلق می‌کند.

و اما خلأ اصلی شعر را در چه می‌دانید؟

آفت شعر امروز، ساده‌نویسی‌هایی است که در آن تخیل و اندیشه وجود ندارد. یک ساده‌نویسی که در آن اندیشه، تخیل، تصویر و حرف وجود دارد، خوب است و پذیرفته می‌شود. نویسندگان امروزی ما از روی دست این و آن رونویسی می‌کنند. هیچ اثر بزرگی با رونویسی به وجود نمی‌آید. این افراد زبان خودشان را پیدا نکرده‌اند چون هنوز خودشان را پیدا نکرده‌اند و در نتیجه‌ شعرشان امضایی ندارد. من در شعر امضای خودم را دارم به طوری‌که شما اگر مجموعه شعر جدیدی از من بخوانید، بعد از خواندن چند شعر متوجه می‌شود که نویسنده آن مجموعه من هستم. سبک مجموعه‌ای از ساختار، فرم و محتوای شعر است. من در همه شعرهایم در عالم‌‌های مختلف، سبک و هویت خودم را دارم. شعر من نه به شعر اخوان، نه به شاملو و فروغ فرخزاد و نه به سهراب شباهتی دارد، هر چه که هست، شعر خودم است. البته ممکن است که متأثر از اندیشه آن‌ها شده باشم اما آن را به زبان خودم تبدیل کرده‌ام.

به طورکلی اوضاع فعلی ادبیات جامعه‌مان را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

اوضاع واقعاً مساعد نیست. در دهه‌های 40 و 50 اگر کتابی در کشور دیده می‌شد، بارها مورد نقد و بررسی و تحلیل قرار می‌گرفت اما در حال حاضر چنین شرایطی وجود ندارد. کتاب داستان کوچک من در سال 54 توسط یک ناشر نا آشنا منتشر شد که دیده شد و در مهم‌ترین روزنامه آن زمان با تیتر بزرگ مورد بررسی قرار گرفت اما من بعد از آن حدود 30،40 کتاب بزرگ‌تر و پرمحتوا‌تر از آن منتشر کرده‌ام که دیده نشدند چون جامعه دچار مشغله فراوان برای پر کردن شکم ‌سیری‌ناپذیر و نگاه حریص مادی‌طلبانه خودش شده است.

این وحشتناک‌ترین اتفاق است که شما در هر خیابانی 5،6 بنگاه معاملات ملکی و 5،6 بانک و صندوق قرض‌الحسنه می‌بینید ولی یک کتاب فروشی که صرفاً کتاب خوب بفروشد، نمی‌بینید و اگر کتاب‌فروشی ببینید، خیلی کوچک، کم‌نور و در یک جای پرت است که در داخل آن دستگاه فتوکپی و لوازم تحریر فروشی هم وجود دارد. اتفاقاً آن کتاب‌فروش با همین اوضاع هم نگران آن است که می‌تواند در پایان ماه اجاره مغازه را بپردازد یا باید آن‌جا را تخلیه کند. این یک فاجعه فرهنگی است که در کشور ما به کرات رخ می‌دهد. الان پدر و مادرها هم ترجیح می‌دهند که به جای خریدن یک کتاب داستان، برای فرزندشان یک چیپس و پفک بخرند تا روده او را بر هم بریزند.

در اطراف کتاب‌فروشی ما، چندین کافی‌شاپ وجود دارد که مدام پر از مشتری هستند اما کتاب‌فروشی ما و یکی دو کتاب‌فروشی دیگر آن منطقه همه خالی هستند. اتفاقاً به نظرم فقر فرهنگی در جوان‌های تحصیل‌کرده بیشتر از مردم بی‌سواد وجود دارد چون آن‌ها مدام در حال سیگار کشیدن، چای نوشیدن و گپ زدن هستند و حاضر نیستند کتابی که شما به آن‌ها هدیه می‌دهید را ورق بزنند و درباره آن اظهارنظر کنند.

شما خودتان را بیشتر به عنوان یک شاعر می‌شناسید یا یک نویسنده؟

من در سال‌های قبل بیشتر خودم را نویسنده می‌دانستم و علاقه داشتم که به این عنوان خوانده شوم. گرچه که طی دو سه سال اخیر مدام شعر گفته‌ام و کمتر می‌نویسم، اما هنوز هم خودم را یک داستان‌نویس به خصوص نویسنده داستان‌های کوتاه می‌دانم. من به داستان‌های کوتاه خودم خیلی علاقه دارم و داستان‌هایی در دهه‌های 60 و 70 نوشته‌ام که فکر می‌کنم از بین‌رفتنی نیستند و می‌توانند ماندگار شوند.

و حرف آخر…

40 سال است دارم می‌نویسم،  داستان، شعر و… اما خیلی کم منتشر می‌کنم! نه شعر،  برای من اصل است،  نه داستان!  بلکه این دو زبان من اند برای دفاع از انسان…  تصویر سرگشتگی او،  تا خود را باز یابد! … درشعر ها و داستان‌هایم می‌خواهم به یاد بیاورم که ما داریم بر لبه تیغ  راه می‌رویم!

برای من نه شعر، نه داستان و نه هیچ‌چیز دیگری جای زندگی جاری، محبت‌آمیز و پر از صداقت و صمیمیت را نگرفته و هرگز نخواهد گرفت. تمام این‌ها ابزاری برای فرا خواندن مردم و خودمان به سمت بهتر زندگی کردن و جور دیگر دیدن هستند. ما از مولانا، حافظ، سهراب سپهری، نیما یوشیچ، مهدی اخوان ثالث، هوشنگ ابتهاج، محمود دولت‌آبادی و… می‌آموزیم که بهتر زندگی کنیم. بنابراین من در قالب‌های گوناگون متوقف نشدم و این شاعران را ابزار و وسیله انسانیت می‌دانم. مطالعه و عمیق‌تر به اطراف نگاه کردن، یک ضرورت گریزناپذیر است. ما پیش از این‌که به خوردن احتیاج داشته باشیم، به خواندن نیاز داریم که متأسفانه بچه‌های ما آن را فراموش می‌کنند و من امیدوارم اوضاع از این بدتر نشود.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *