رویا تیموریان از مشکلات حوزه تئاتر میگوید
شاید بسیاری با شنیدن نام رویا تیموریان او را بیشتر به عنوان بازیگر سرشناس تلویزیون و سینما بشناسند، در حالی که او کارنامهای درخشان و سابقه طولانی در عرصه نمایش دارد و به گفته خودش، خود را تئاتری میداند چراکه خاستگاه اصلی او به شمار میرود.
خوشبختانه این روزها پس از سالها شاهد حضور این هنرمند در خانه خود یعنی صحنه تئاتر و همراهیاش با گروهی جوان در نمایشی به عنوان “پنج ثانیه برف” هستیم. نمایشی برگرفته از واقعیتهای اجتماعی که گاهی بیتفاوت از کنار آن میگذریم. نمایشی که با توجه به نقش پررنگ زنان و محور بودن آنها، تنها نگاهی تک بعدی به زنان ندارد و به مسائلی فراتر از آن میپردازد. در این رابطه گفت و گویی با این هنرمند سرشناس داشتهایم که میخوانید:
خانم تیموریان بعد از مدتها با نمایش “پنج ثانیه برف” روی صحنه رفتید، چه ویژگیای در این نمایش وجود داشت که مجابتان کرد بعد از چند سال دوباره به صحنه برگردید؟
رویا تیموریان: من همیشه خودم را تئاتری میدانم چون خاستگاهم تئاتر است. طی این سالها که از صحنه دور بودم چند بار برای اجرای تئاتر اقدام کردیم اما متأسفانه به خاطر تغییر مدیریتها، شرایط سالنها و… موفق به اجرا نشدیم. من همیشه تجربه کار کردن با نسل جوانی که از دانش خوبی برخوردار است، برایم جالب بوده چون حس میکنم که با تلفیق نگاه و ایدههای جدید نسل جوان و تجربههای ما قدیمیترها، اتفاقات بهتری رخ میدهد. این پیوند باعث میشود آنهایی که تجربیات بیشتری دارند، مهجور باقی نمانند.
برای من اولین نکته جذاب نمایش “پنج ثانیه برف”، متن آن بود. با این متن بود که عباس جمالی را شناختم و بعد از گفتوگویی که با یکدیگر داشتیم، فهمیدم که او نویسنده با استعداد و خوبی بوده و در گذشته نیز چند نمایش را به صحنه برده است. نمایشهای مرتضی میرمنتظمی را هم دیده بودم و میدانستم که برای متن آقای جمالی با نگاهی که آقای میرمنتظمی دارد، اتفاقات خیلی بهتری رخ خواهد داد. همچنین در این نمایش، نقشی به من پیشنهاد شد که کمتر روی صحنه تئاتر دیده شده بود یا حداقل من چنین نقشی را بازی نکرده بودم. همه این ویژگیها در کنار یکدیگر مرا ترغیب کردند تا پیشنهاد حضور در نمایش “پنج ثانیه برف” را بپذیرم.
نمایش “پنج ثانیه برف” اثری زنانه است اما هیچگاه به سمت فمینیسم نمیرود که این یکی از امتیازات مثبت آن است. به نظر شما اینطور نیست؟
رویا تیموریان: بله. ما در حین کار هیچگاه موضوع را زنانه نگاه نمیکردیم. ما به آن به عنوان یک معضل اجتماعی نگاه کردیم و از آنجایی که همه ما دغدغههای اجتماعی داریم، طبیعتاً این موضوع برایمان حائز اهمیت بود. حتی شخصیت مرد نمایش یعنی “رضا” هم جزوی از این دغدغه و اتفاق است و نمیتواند از آن جدا باشد. بنابراین من اصلاً نگاه زنانه به این قضیه ندارم و معتقدم که ما زمانی موفق هستیم که مخاطب بگوید چرا این اتفاق برای رضا یا کاراکترهای زنانه رخ میدهد؟ اگر این نمایش موفق باشد، یکی از دلایلش آن است که ما نگاه فمینیستی به موضوع آن نداشتهایم.
این نگاه اجتماعی و غیر فمینیستی در خود متن وجود داشت یا زمینه آن در تمرینات به وجود آمد؟
رویا تیموریان: زمینه آن در خود متن وجود داشت ولی با پیشنهادات ما، آقای جمالی آنها را تقویت کرد. همه ما متفقالقول بودیم که این معضل فقط به زنان مربوط نمیشود و به طور کلی مسئله و فاجعه جامعه است. ما قصد تحلیل هم نداشتیم و فقط سعی کردیم یک اتفاق را درست تعریف کنیم تا تماشاچی آن را به خوبی درک کند.
شما متن “پنج ثانیه برف” را بیشتر به عنوان یک متن اجتماعی میشناسید یا معتقدید که میتوان آن را به عنوان یک متن عاشقانه هم دید؟
رویا تیموریان: هر دوی آنها وجود دارد. این متن اجتماعی است و از آنجایی که اجتماع را آدمها به وجود میآوردند، در این آدمها خشونت، مهربانی، کوتهفکری و… وجود دارد. در این زمان کوتاه، این جنبههای مختلف سعی میکنند خودشان را نشان دهند و همهشان با هم در نمایش وجود دارند.
در این نمایش شخصیتهای مختلف مونولوگهایی میگویند که بعدها میان آنها یک ارتباط برقرار میشود. در این بین آیا نگرانی آن وجود نداشت که این مونولوگها از ریتم بیفتند و تماشاگر نتواند خط داستانی را به خوبی دریافت کند؟
رویا تیموریان: ما اوایل تمرینهایمان چنین دغدغههایی را داشتیم و نگران آن بودیم که نمایش شکل رادیویی پیدا نکرده و جاذبههایش را از دست ندهد اما با ترفندهایی که هر بازیگر برای خودش دارد و ایدههایی که مرتضی میرمنتظمی برای اتفاقات صحنه داشت، سعی شد خطر مونولوگ از بیخ گوش نمایش رد شود تا مخاطب احساس نکند که در حال شنیدن رادیو است. این کار خیلی دشوار است زیرا هر کدام از ما مونولوگهای زیادی داریم و بدون آنکه یکدیگر را ببینیم و لمس کنیم، باید با یکدیگر ارتباط داشته باشیم. این اتفاق فقط با انتقال انرژی و بودن در کنار یکدیگر به ثمر مینشیند.
در واقع شما باید یک ریتم ثابت برای خودتان و یک ریتم جمعی برای گروه داشته باشید که حفظ کردن همزمان آن دو دشوار است.
رویا تیموریان: بله. ما در مورد این مسئله هم خیلی تمرین کردیم که با اتمام یک مونولوگ، برای مونولوگ بعدی از چه جاهایی، چگونه و با چه فرصتی استفاده کنیم. همه مونولوگهای کاراکترهای مختلف، باید با هم ارتباط میگرفتند تا یک کلیت از همه زنان و شخصیتها بسازند. برای همین باید این اتفاق را خیلی کنترل و تمرین میکردیم.
بنابراین در تمرینها از ریتم فردی به جمعی یا از ریتم جمعی به فردی رسیدید؟
رویا تیموریان: از ریتم فردی به جمعی. ما در تمرینات ریتم را از خودمان به نفرات بعدی منتقل کردیم. کار سختی بود و ما آنقدر اتود کردیم تا به این ریتم جمعی رسیدیم. البته در مورد اینکه این ریتم جمعی واقعاً به وجود آمده یا خیر، تماشاچی باید نظر بدهد.
ما در نمایش “پنج ثانیه برف” با 5 کاراکتر زن روبهرو هستیم که هر کدامشان نماینده قشری از جامعه هستند اما وقتی در مجموع به آن نگاه میکنیم انگار که آنها یک زن واحد در اجتماع هستند که گوشههایی از آن زن واحد به نمایش در آمده است. دیدگاه شما در اینباره چیست؟
رویا تیموریان: من با شما موافقم و معتقدم که ما قطعاتی از زنان مختلف یک اجتماع بزرگ هستیم. هر کدام از این زنها قطعهای از زندگیشان را میگویند که همین مسئله کار ما را سخت میکند. در واقع شما هیچگونه آشنایی با این زنان ندارید و پیش مقدمهای از آنها وجود ندارد، فقط هر کدام گاهی راجع به خودشان، دیگران و آنچه که برایشان اتفاق میافتد، اطلاعات میدهند.
نقش کاراکتری شبیه معصومه نمایش “پنج ثانیه برف” را در تلویزیون و سینما مخصوصاً در سریال “شمسالعماره” به کارگردانی سامان مقدم بازی کرده بودید، بنابراین این خطر را احساس نمیکردید که تماشاچی بین این کاراکترها مشابهسازی کند؟
رویا تیموریان: خیر. این کاراکترها در یک قشر اجتماعی هستند اما من معتقدم که آدمهای یک قشر هم میتوانند با یکدیگر متفاوت باشند. بنابراین اساس و پایه این کاراکترها ممکن است از یک قشر باشد اما هر کدام یک مدل دیگر هستند. من سعی کردم از متن عباس جمالی یک سری چیزها پیدا کرده و پیشنهاداتی برای حرکت و لحن ارائه دهم تا کاراکتری از همان قشر “کافه ستاره” یا “شمسالعماره” بسازم که در عینحال آدم متفاوتی با دیگر آدمهای آن قشر باشد. من تلاشم را کردم و امیدوارم که این اتفاق رخ داده باشد.
بنابراین یک تلاش درونی در خود شما وجود داشته تا بین نقشهایتان در “کافه ستاره” و “شمسالعماره” با کاراکتر معصومه در نمایش “پنج ثانیه برف” همسانسازی نشود.
رویا تیموریان: قطعاً من این تلاش را کردهام. البته من میتوانستم یک کار دیگر هم انجام دهم. میتوانستم عین نقشهایم در “کافه ستاره” و “شمسالعماره” بازی کنم و بگویم معصومه ادامه آن نقشهاست. ولی از آنجا که برای من لذت بازیگری در کشف، پیدا کردن و یک شکل دیگر بودن است، خواستم مدلی دیگر از آن قشر را بازی کنم. این اتفاق نیاز به ریزهکاری و پیدا کردن یک سری لحظات ویژه دارد که واقعاً رسیدن به آنها کار سادهای نیست.
در این نمایش شما چه به عنوان معصومه و چه به عنوان الناز، نقش زنی را بازی میکنید که “تتو” کار است. الناز از درون یک شخصیت دیگر به اسم معصومه زاده شده که انگار میخواهد محیط اجتماعی خودش را از معصومه بودن در گذشته جدا کرده و به یک الناز امروزی تبدیل کند. این خانم در 30 سال گذشته احتمالاً یک آرایشگر معمولی در نقطهای از جنوب یا مرکز تهران بود که اکنون میخواهد خاستگاه اجتماعی خودش را تغییر دهد. در واقع او نه تنها میخواهد اسمش را عوض کند، بلکه میخواهد با رفتارش نیز آن کندهشدن از خاستگاه اجتماعیاش را نشان دهد.
رویا تیموریان: این اتفاق سالیان سال است که در کشور ما رخ داده و آدمها برای بقای خودشان به شهرهای بزرگتر نظیر تهران میآیند. بنابراین طبیعی است که آنها مناسبات شهرهای بزرگتر را نمیشناسند و با همان مناسبات فرهنگی خودشان وارد شهرهای بزرگ میشوند. این اتفاق باعث میشود که آنها برای اینکه بتوانند خودشان را در جامعهای بزرگتر جا بیندازند، شبیه آدمهای آن جامعه رفتار کرده و از خود واقعیشان دور شوند. به نظر من معصومه واقعی و الناز یک شخصیت تقلبی است که وانمود میکند دکتر است و کار مهمی انجام میدهد. همه اینها از بستر اجتماعی خودمان میآید و اگر آقای جمالی متن را نوشته و من تلاش کردهام که چنین شخصیتی را پیدا کنم، این مسیر در ذهنمان بوده و آنرا میشناختیم. من در سطح شهر کاراکترهایی شبیه الناز را زیاد میبینم. آدمهایی که از شهرهای کوچکتر به شهرهایی بزرگ کوچ میکنند و آنجا را به خوبی نمیشناسند. این افراد به مرور با کارهای کوچک یا کاذب پولدارتر میشوند و دیگر سعی میکنند بگویند که حتی پیشینه دیگری داشتهاند. در واقع آنها یک شناسنامه دیگری برای خودشان درست میکنند. من این شخصیت را بیشتر از این خط فکریام گرفتهام.
آیا میشود گفت که شخصیتهایی نظیر الناز که از شهرها یا محلههای کوچک و پایینتر به شهرها و محلههای بزرگتر و بالاتر میآیند، مفهوم زندگی کردن را گم میکنند؟
رویا تیموریان: آنها تقلبی و بیهویت میشوند و خیلی وقتها نمیدانند که چه کسی هستند. چنین افرادی به چیزهایی علاقهمند هستند که نمیتوانند آنها را داشته باشند چون در مقابل دیگران خودشان را با چیزهای دیگر نشان دادهاند. این افراد خیلی تضاد شخصیتی دارند و همه چیزشان بیرونی و عینیتر است؛ یعنی شخص مدام میخواهد بگوید که مرا ببینید.
به نظرتان آنها قاعده بازی را میدانند؟
رویا تیموریان: الناز آدم سادهایست و قاعده بازی را بلد نیست. او فکر میکند که قاعده را بلد است و سعی میکند ادای آن را در بیاورد تا شاید موفق شود خودش را با زبان النازی به کلاس بالاتری برساند.
در نمایش “پنج ثانیه برف”، همه کاراکترهای زن در مورد آلودگی هوای تهران اظهارنظر میکنند و میگویند که تهران دیگر محلی برای زیست نیست. البته آلودگی یک چیز ظاهری است و در متن و درون خود کاراکترها، معانی دیگری مستتر است که شاید آلودگی هوا لایه ظاهری آن باشد. در این بین شخصیت الناز کمتر در مورد آلودگی هوا صحبت میکند و اتفاقات دیگر شهر را برایمان بازگو میکند. چرا این شخصیت در دیالوگها کمتر به نمایه ظاهری متن میپردازد؟
رویا تیموریان: البته شخصیت الناز هم در یک بخش کوچک به عنوان اعتراض، در مورد آلودگی هوا میگوید که من نفسم در این شهر بالا نمیآید ولی در ادامه وارد مقوله دیگری میشود. به نظرم این نمایش استعارههای مختلفی دارد که این ویژگی یکی از نکات برجسته متن است. درختهای ما در صحنه هیچکدام سبز نیستند و برگ سبزی ندارند. تهران به شهری تبدیل شده که ما فقط فکر میکنیم در آن سلامت هستیم و نفس میکشیم ولی حقیقت چیز دیگری است. در تهران همه چیز رو به خرابی، پوسیدگی و بیهویتی است. در یک اجتماع ناهنجار، نمیشود آدمهای هنجار پیدا کرد و اگر چنین افرادی وجود داشته باشند، درصد خیلی کمی از این جمعیت کثیر هستند. با این فضا و استعارههایی که در نمایش وجود دارد و خود تماشاچی باید آنها را پیدا کند، یک شهر ناهنجار به نمایش در میآید که اتفاقات ناهنجاری در آن رخ میدهد.
در این نمایش هیچ شخصیت سیاهی وجود ندارد و کاراکترها یا خاکستری هستند و یا قربانی شرایط خاکستری شدهاند. به نظرتان شخصیت الناز قربانی جاهطلبیاش میشود یا قربانی سادگی درونش که سعی میکند او را از یک موقعیت دهشتناک به موقعیتی شاید بهتر برساند؟
رویا تیموریان: در مولونوگها اشاره میشود که شخصیت الناز تا پیش از آن با هیچ کسی در ارتباط نبوده و برای اولین بار است که مردی به خانه او میآید. من فکر میکنم که الناز یک زن بیپناه است که یک فرزند دارد و برای آنکه خودش را بالا بکشد و بچهاش را حفظ کند، شغلی از پدرش را به صورت نادرست یاد گرفته و سعی میکند خودش را با آن، آدم بزرگ و مهمی ببیند. او حامی یک کودک است و باید خودش را در یک جامعه شلوغ و بی در و پیکر حفظ کند. تصورم این است که معصومه، قربانی معصومیت خویش است و سعی کرده در مقابل گرگهای جامعه از خودش محافظت کند اما بالأخره قربانی میشود و دخترش تاوان آن را میدهد. معصومه یک شخصیت ساده، روان و روشنی است که فقط دوست دارد خوب زندگی کند ولی راهش را بلد نیست.
و جامعه هم هیچ کمکی به او نمیکند.
رویا تیموریان: به هیچ عنوان. اصلاً قرار نیست کسی در این جامعه شلوغ به خوبی زندگی کند. همه زنهای نمایش “پنج ثانیه برف” به عنوان شهروندان و اعضای یک اجتماع و نه به عنوان زن یا مرد، به دنبال راهی هستند که بهتر زندگی کنند و به همین دلیل است که میگویم ما قضیه را فمینیستی نگاه نکردیم. اگر دو تن از زنان این نمایش مرد بودند، این اتفاق به گونهای دیگر برایشان رخ میداد. ما فقط میخواستیم که یک جمعی را نشان دهیم که سعی میکنند راحت و درست زندگی کنند ولی هیچ چیز اجازه آن را بهشان نمیدهد.
در واقع میتوان گفت که همه شخصیتها به نوعی قربانی شکل بد زندگی در شهر هستند؟
رویا تیموریان: بله. اما اگر شهر به درستی اداره شود، فکر نمیکنم اتفاق بدی رخ دهد. همیشه مراکز فرهنگی و اتفاقات علمی از بستر پایتخت بیرون میآید و در همه جای دنیا مردم سعی میکنند برای رسیدن به پیشرفت و توسعه در پایتخت زندگی کنند. اگر مواردی نظیر نظم، قانون صحیح، فرهنگسازی، ایجاد کار و انگیزه برای آینده روشنتر به خصوص برای جوانان در جامعه وجود داشته باشد، دیگر کسی تمایل ندارد که صرفاً در شهرهای بزرگتر زندگی کند.
یکی از نکاتی که در نمایش “پنج ثانیه برف” و حتی عنوان آن وجود دارد این است که مخاطب هیچ موقع نقطه آفتابی و امیدوار کننده یا حتی یک لحظه لبخند کمرنگ هم در کاراکترهای نمایش نمیبینید. نمایش سیاهنما نیست اما احتمالاً خاکستریهای شهر را به مخاطبان نشان میدهد.
رویا تیموریان: در این نمایش لبخند وجود دارد اما همه لبخندها به خاطر موقعیت کاراکترها، تبسم تلخ و خاکستری هستند. حتی شخصیت رضا هم قربانی جامعه خودش است. عباس جمالی متن این نمایش را چنان پُر نوشته که میشود درباره جزء به جزء آن صحبت کرد ولی نگاه من به نمایش این شکلی است که خدمتتان گفتم.
امروزه خندیدن در جامعه ما کمتر اتفاق میافتد و در صفحه حوادث روزنامهها یا اخبار تلویزیون مدام از اتفاقات تلخی نظیر قتل، اسیدپاشی، دزدی و… گفته میشود. علاوهبر آن در کشورهای اطراف ما هم اوضاع چندان خوب نیست و بیشترین اخبار مربوط به آنها، در مورد جنگ و جنایت است. در این بین خیلیها اعتقاد دارند که نشان دادن تلخی در جامعهای که خودش ملتهب است، درست نیست و باید هنرمندان مقداری نرمتر با این اوضاع برخورد کنند. نظر شما به عنوان یکی از هنرمندان برجسته کشورمان در این مورد چیست؟
رویا تیموریان: من اصلاً این نمایش را تلخ نمیبینم. البته خود اتفاق تلخ است ولی هیچکدام از کاراکترها تلخ نیستند و چنین شخصیتهایی را میتوانید در اطرافتان ببینید. این افراد، هم لحظات جدی و هم لحظات شوخ دارند و جریان زندگی را روایت میکنند. ما هیچوقت نخواستیم که نمایش حتماً تلخ باشد یا بخواهیم با آن تماشاچی را بخندانیم. به نظر من این نگاه که -ما برویم این کار را بکنیم تا تماشاچی بخندد- یک نگاه کاملاً غلط در تئاتر است. کارگردانها باید هدفشان این باشد که یک اثر با کیفیت را روی صحنه ببرند که در آن میتواند لحظاتی هم برای خنداندن تماشاچی وجود داشته باشد. ما در نمایشمان زندگی را خیلی شفاف و روان نشان میدهیم و عاطفه و عشق، میان همه کاراکترها رد و بدل میشود. کاراکترهای نمایش “پنج ثانیه برف”، لحظاتی را میخندند و لحظاتی نیز گریه میکنند. این نمایش نبض زندگی را نشان میدهد و من در تئاتر به چنین تفکری اعتقاد دارم.
در نمایش “پنج ثانیه برف” در کنار شما بازیگران جوانتری قرار دارند که به لحاظ سابقه بازیگری نسبت به شما از تجربه کمتری برخوردارند، در طول تمرینها چطور توانستید این توازن را حفظ کنید؟ آیا شما سعی کردید به عنوان یک بازیگر با تجربه به سمت یک پارالل بازیگری بروید یا اینکه آنها هم سعی کردند که خودشان را همسطح شما بالا بیاورند؟
رویا تیموریان: حقیقتاً آنقدر این بچهها خوب بودند که خودم تعجب کردم! چون میدانیم که اخیراً در نسل جوان اتفاقات بد هم رخ میدهد اما این اتفاق برای من خوب بود. این بچهها انگیزه بالایی دارند و عاشق حرفهشان هستند. آنها مقداری به جوانیهای ما نزدیک هستند و شاید من شانس آوردم که همه آنها خوب کار میکنند. من فرشته صدر عرفایی و آزاده صمدی را از قبل میشناختم و در مورد خانم صباغ و خانم لاهوت هم از روز اول تلاشم بر این بود که جوری رفتار نکنم که انگار من تجربه بالایی دارم و به عنوان استاد به این نمایش آمدهام. اتفاقاً من سعی کردم که خیلی عادیتر باشم چون خودم هم اینطور فکر میکنم؛ در واقع وقتی یک نمایشنامه یا یک فیلمنامه به من داده میشود، انگار که هیچ چیزی بلد نیستم و تازه آمدهام که با آن روبرو شوم. من سعی کردم این فضا ایجاد شود و چنانچه بچهها احتیاجی به کمک داشتند، با استفاده از تجربیاتم به آنها کمک میکردم. من هم از لحاظ روانی و هم از لحاظ کاری، تمام تلاشم را انجام دادم تا بچهها در این کار به خوبی ظاهر شوند و این تأکید را هم داشتم که جوری کار کنند تا مخاطب بگوید همه گروه خوب بود و فقط شخص خاصی را مثال نزند. فکر میکنم که الآن این اتفاق افتاده و بچهها به ما نزدیک شدهاند و نمایش “پنج ثانیه برف”، یک کلیت خوب است.
در مورد وارد شدن به کارگردانی آقای میرمنتظمی چطور؟ در واقع آیا هیچوقت به عنوان یک بازیگر با تجربه، در مورد کارگردانی پیشنهادی ارائه دادید؟
رویا تیموریان: من دخالتی در کار آقای میرمنتظمی نمیکردم اما پیشنهاداتی به ایشان ارائه میکردم که بعضی را قبول کرده و برخی را نمیپذیرفت. در مورد متن آقای جمالی هم من پیشنهاداتی ارائه کردم که یا مورد قبول ایشان قرار میگرفت و یا ایشان دلایل خودش را داشت و تغییری در متن به وجود نمیآورد. اولین چیزی که در حرفه ما خیلی اهمیت دارد، صبوری است ولی گویا الآن صبوری چندان مُد نیست. من صبوری کردم تا جوانترها با کسب تجربیات بیشتر خودشان را به سطح بالا برسانند که این اتفاق وقت زیادی از ما میگرفت و سعی کردیم آن را با تمرینهای متعدد جبران کنیم. به نظر من آنها لیاقت این صبوری را داشتند چون به کارشان علاقهمند هستند و برای آن تلاش میکنند.
خانم تیموریان در اوایل صحبتهایتان اشاره کردید که خیلی از مدیریتها و شرایط سالنهای تئاتر تغییر کرده و هماکنون اوضاع تئاتر با دگرگونی مواجه شده است. در واقع اخیراً ما شاهد افزایش سالنهای خصوصی هستیم اما متأسفانه گویا سیاستگذاری و تصمیمات مدیران آن سالنها هم در حال شبیهشدن به سیاستگذاری مدیران سالنهای دولتی است. شما چقدر این روند افزایش سالنهای خصوصی را مثبت یا منفی ارزیابی میکنید؟
رویا تیموریان: من این اعتراض را دارم که بعضی از سالنهای خصوصی، محل تمرین بوده و اصلاً سالن نیستند و حتی پایاننامه هم نباید در آن مکانها اجرا شود. قطعاً سالنهای مستقل خیلی مفید و کمککننده هستند اما باید توجه داشت که این سالنهای مستقل که تهیهکننده خصوصی دارند، اگر فردا روزی با اوضاع اقتصادی بد تهیهکنندگانشان مواجه شوند، قطعاً یا تعطیل خواهند شد و یا مجبور میشوند که سالنشان را به برخی از کارهایی که ما آنها را به عنوان آتراکسیون میشناسیم، اجاره دهند. من سؤالم این است که پس وظیفه دولت چه میشود؟
ما سالانه تعداد متعددی از دانشجویان تئاتر را فارغالتحصیل میکنیم اما به اندازه کافی سالن خوب نداریم که در اختیار این جوانان قرار دهیم. به نظرم این مشکل ریشهای است و ما در تمامی جوانب از جمله در گرفتن دانشجو و هنرجو، کلاسهای آموزشی خصوصی، صلاحیت و نوع آموزش برخی از اساتید، بازار کار، تعداد سالن و… مشکل داریم. من با احترامی که برای همه اساتید قائلم باید بگویم که همیشه یک هنرپیشه خوب، نمیتواند یک مربی قابل باشد. من تاکنون با هنرجویان متعددی مواجه شدهام که نزد مربیان نهچندان خوب آموزش دیدهاند و بعد از 4 سال تحصیلات مداوم، چندان بر دانستههایشان افزوده نشده است.
همه چیز تئاتر ما پیچیده است و هر روز پیچیدهتر میشود. یک زمان بحث فرهنگسراهای چند منظوره بود و حالا مشکل سالنهای خصوصی وجود دارد. برخی از این سالنها، واقعاً مناسب اجرا نیستند. به چنین تئاتری نمیشود تئاتر خصوصی گفت، تئاتر خصوصی باید از همه چیز مستقل باشد. در تئاتر خصوصی دیگر نیاز به بازبین وجود ندارد و اگر قرار است متنهای تئاتر خصوصی هم بازبینی شود، پس دولت بیایند و کمک مالی کند. تئاتر ما سالیان سال است که درگیر چنین مسائل پیچیدهای شده است. شما اگر به روزنامههای دهه 60 و 70 مراجعه کنید، میبینید که آن موقع هم همین حرفهایی که من الآن خدمتتان گفتم را در مورد تئاتر به زبان میآوردند. الآن نسبت به آن زمان فقط اطلاعات بینالمللی بیشتر شده و کتابها بیشتری ترجمه میشوند. البته در مورد صحت و سقم ترجمهها هم تردید وجود دارد چون من با نمایشنامهنویس معروفی برخورد کردهام که کتابی را ترجمه کرده و این مفاهیم آن را به طور کلی بر هم زده است. این مسائل را ما میدانیم اما جوانهایی که تازه میخواهند وارد عرصه تئاتر شوند، به این مسیر پیچ در پیچ برخورد می کنند و در مسیر غلط جلو میآیند. در میان این جوانان کمتر کسی پیدا میشود که اصل و واقعیت این مسیر را پیدا کند. به نظر من تا زمانی که از طرف وزارت ارشاد و مدیریت فرهنگی آن، تزریق اقتصادی صحیح در تئاتر صورت نگیرد، همچنان این پیچیدگیها بیشتر خواهد شد.
معضل دیگری که امروزه تئاتر ما با آن دست و پنجه نرم میکند، دو یا سه اجرائی بودن سالنهاست. شما تاکنون با این معضل روبرو شدهاید؟
رویا تیموریان: بله. ما سالن حافظ را میخواستیم که مدیران آن اعلام کردند این سالن دو اجرایی است و ما آن را نپذیرفتیم. دو اجرایی بودن سالن مانند کافی شاپی است که الآن مهمانهای خودش را دارد و دو ساعت بعد به یک جشن تولد یا نامزدی اختصاص داده میشود. با این اتفاق، ارج و قرب نفس تئاتر لطمه میبیند. دو اجرائی شدن سالنها فقط به خاطر پول درآوردن از تئاتریهاست، در حالی که اگر عشق همین اهالی تئاتر نبود، الآن سالنهای تئاتر همگی تعطیل شده بودند. به طور کلی باید روی کار آموزشگاهها، دانشگاهها، دانشجویان، اساتید، سالنها، مدارک و… نظارت بیشتری صورت بگیرد. ما در تئاتر خیلی مشکل داریم.در این شرایط ما عاشقانه میآییم و کار میکنیم و فکر میکنم به خاطر همین عشق ما به تئاتر است که همه چیز را به ما تحمیل میکنند.
شما مشکل را از کجا میدانید؟
رویا تیموریان: چیزی که امروز اتفاق میافتد، فقط مربوط به الآن نیست بلکه یک ریشهای از گذشته غلط کاشته شده و با خودش درختهای کج و معوج به بار میآورد. من بزرگترین معضل فرهنگیمان را در نبود سیاستگذاریهای مدون طولانی مدت و میان مدت فرهنگی و سیاستگذاریهای مناسب زمان حال میبینم. ما مدام دستخوش تغییر مدیریت و سلیقههای مختلف میشویم و سالهاست به آن اعتراض میکنیم ولی کسی به این اعتراضها اهمیت نمیدهد. البته این مشکل فقط به تئاتر مرتبط نمیشود و ما در هنرهای دیگر نظیر موسیقی، سینما و… هم با چنین اوضاعی روبرو هستیم و شرایط به همین شکل در حال ادامه پیدا کردن است. شاید دلیل بزرگ آن نبود مدیریت و برنامهریزی صحیح در سه مرحلهایست که خدمتتان گفتم.
منبع:هنرآنلاین