میگوییم اسلام دین برتر است، از طرف دیگر میگوییم یکی از نمونههای عملی که در اسلام داریم بحث فقرزدایی و عدالت اجتماعی است. من همیشه برای خودم سوال بوده مقطعی که اسلام به ما نشان میدهد که عدالت اجتماعی وجود داشته، کدام مقطع است؟ حتی وقتی به تاریخ اسلام نگاه میکنید میبینید زمان حضرت علی(ع) کار به فعالیت انفرادی کشیده است و حضرت خودشان کیسهای بر دوش میگذارند و برای فقرا غذا میبرند. این عدالت تعریفش کجا مشخص میشود و چرا به آن دست پیدا نمیکنیم؟ در این مدت ٣٠سال که از انقلاب میگذرد، وضع این عدالت چگونه است؟
من ابتدا از شما تشکر میکنم که دغدغههای اجتماعی و رفع برخی از معضلات و مشکلات شما را به اینجا کشانده است. خلاصه اینکه دردی دارید، به قول مولانا «درد مریم را به خرما بن کشید». امیدوارم این گفتوگو مرهمي باشد بر بعضی از زخمهای پیدا و پنهان جامعه ما، بهخصوص زخمهای بسیار عمیق. ببینید مانند یک نقاشی ساختمان که تا زیرسازی نشود، بتونه کاری نشود، هیچگاه نقاش نمیتواند رنگ بزند، اگر هم بزند رنگ نخواهد گرفت، جامعه هم نیاز به زیرساختهایی دارد که اگر آنها نباشد و کسی بخواهد یکشبه یا یکروزه- یکروزه به معنای یک قطعه زمانی حتی بلندمدت میتواند باشد حتی میتواند یک قرن را شامل شود- تغییری ایجاد کند، راه بهجایی نخواهد برد.
در نهجالبلاغه آمده زمانی که مردم هجوم آوردند برای بیعت با امیرالمومنین، ایشان فرمودند: «دعُونِي وَ الْتَمِسُوا غَيْرِي» یعنی من این مسئولیت را نمیپذیریم، به سراغ کس دیگری بروید. حالا میگوید من حاضر نیستم این مسئولیت را قبول کنم و هیچکس هم در تاریخ نیست که بگوید مثلا امیرالمومنین شوخی میکردند یا شکست نفسی میکردند، یا به تعبیر خیلی عامیانه ناز میکردند و میخواستند کلاس خودشان را بالا ببرند و… هیچ کس، چه مسلمان و چه غیرمسلمان چنین سخنی را سراغ نداریم که در مورد امیرالمومنین گفته باشد.
تحلیل من این است جامعهای که قرار است عدالت در آن اجرا شود، چون من فکر میکنم نخستین سخن حاکم اسلامی اجرای عدالت است، تمام تظاهرات شریعتمدارانه مرحله بعد است؛ نماز، روزه، حجاب، خمس، زکات، حج و… همه مرحله بعد هستند. اول از همه اجرای عدالت است. در نامههایی که امیرالمومنین به حکامشان نوشتهاند چنین دیدگاهي وجود دارد، در آیات قرآن هم به همین صورت. خداوند میفرمایند ما همه این انبیا و همه كتابهاي آسماني را فرستادیم «لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ»، تا مردم به قسط و عدل قیام کنند. علی(ع) هم در نامهای که به «زیاد بن ابیه» یکی از کارگزارانشان مینویسند، در نخستین جمله میفرمایند: «اسْتَعْمِلِ الْعَدْلَ» یعنی تو اول باید عدالت را در جامعه پیاده کنی. همه اینها را در نظر بگیرید، حالا بازگردیم به زمانی که مردم از حضرت خواستند و ایشان قبول نکردند مسئولیت قبول کنند. زمانی که ایشان دیدند تمام زیرساختهای عدالت در این کشور ویران است و هیچچیز سر جای خودش نیست، قبول نکردند: اگر من بخواهم این قطار را راه بیندازم باید ریلی وجود داشته باشد، نه ریل هست، اگر هم هست در مسیری که باید باشد نیست، با این شرایط من این قطار را به چه سمتی به حرکت دربیاورم؟ به همین جهت امیرالمومنین نمیخواستند حکومتی داشته باشند که تنها حکومت کرده باشند، در نگاه ایشان حکومت برای حکومت نبود، حکومت برای اجرای عدالت، اخلاق، تقوا و پرهیزگاری بود و زمانی که میدیدند عدهاي به نام خواص و حتي عوامالناس باور کرده بودند که به آن گروه خواص باید حق اضافی داد، قبول نکردند. این نکته بسیار مهمی است، اینکه توده مردم باور کنند فلانی باید اضافی بگیرد، حق او است. این را به مردم قبولانده بودند. از طرف دیگر کسی هم که اضافی میگرفت یا درخواست میکرد، حق خودش میدانست و تلقیاش این بود که این عین عدالت است اینکه من اضافه میگیرم.
این نگاه در جامعه ما هم وجود دارد، مثلا فلانی اگر همسرش مریض باشد باید از شب قبل در بیمارستان لقمان حکیم وقت بگیرد اما منی که پستی دارم با رئیس بیمارستان تماس میگیرم و بلافاصله پذیرش میشوم. من فکر میکنم بهواسطه پست و مقامی که دارم حقم است که خارج از نوبت کارم انجام شود و مردم هم این را پذیرفتهاند. کسانی که دم در بیمارستان ایستادهاند من را با احترام نگاه میکنند و میگویند حاج آقا یا حاج خانومشان اینجا بستری شدند، یعنی کسی اعتراض نمیکند که چرا و به چه دلیل تو حقت است زنت یا بچهات یا خودت اینجا ویژه بستری بشوی، اما منی که شهروند این کشور هستم باید در سرما یا گرما از ساعت ١٢شب توی نوبت باشم؟ این نشان میدهد که هم مردم باور کردهاند، هم من. چنین جامعهای را اگر بخواهید تکان بدهید شايد يك قرن يا بيشتر زمان میبرد، به همین جهت هم بود که حضرت آن زمان مسئولیت را قبول نکرد.
چه شد که این موضوعات نهادینه نشد؟
ببینید الان حدود ٤٠سال از انقلاب میگذرد، هنوز وقتی سوار تاکسی میشوید، راننده میگوید خیابان تختطاووس، عباسآباد، کاخ، ویلا؛ چرا؟ چون این فرهنگ است. شما میتوانید با اسلحه یا تبلیغات یک روسری سر کسی بکنید، یا با محروم کردن از تسهیلات اجتماعی ولی فرهنگ این آدم را که نمیتوانید به اين سادگي عوض کنید. کسی که روسری سرش نمیکند، حجاب را در فرهنگ شخصیاش نپذیرفته است، حتی در فرهنگ دینی خودش، گاهی مسلمان است و اعتقاداتی هم دارد، اما به هر دلیلی مثلا حجاب را نمیپذیرد.
شما در فرهنگ مردم اروپا میبینید اگر حاکمی زیادهخواه شد، خودش میآید و عذرخواهی میکند یا استعفا میدهد و میگوید من اشتباه کردم. مردم هم از طرف دیگر او را به صلابه و استنطاق میکشند که تو چرا این حق اضافی را گرفتی؟ یعنی هم طبقه حاکم پذیرفته که ما با مردم مساوی هستیم و هیچ امتیازی نباید داشته باشیم، هم مردم چنین رویکردی را نمیپذیرند. اینکه این معلول چه ساختاری است بماند، چون نیاز به بحث جامعهشناختی و روانشناختی و… دارد.
به همین جهت برای اجرای چنین جایگاهی بهنظر من، ما بایستی یکسری مقدمات را فراهم میکردیم که نخستین آن ساختن انسان بود، انسانی که خودش زیادهخواه، تبعیضخواه، امتیازخواه و حتی احترامخواه نباشد. احترام خیلی پایینتر از امتیاز است. امیرالمومنین میفرمودند شما چرا دنبال من میدوید؟ من برای بازدید آمدهام، چه معنی دارد که شما دنبال اسب یا شتر من بدوید؟ مگر من پادشاه یا سلطان هستم؟ این رفتار مردم امتیازی نبود، احترام بود، اما حضرت حتی این احترام اضافی را درخواست نمیکردند. حتی حضرت با مخالفینشان هم با احترام و عدالت رفتار میکردند، نه با قدرت و زور. ولی شما میبینید گاهي در نماز جمعه، خطیب یا سخنران قبل از خطیب میگوید ما خواستار اشد مجازات برای فلان گروه یا شخص هستیم. ما اشد مجازات نداریم، ما مجازات عادلانه داریم، ادبیات ٨٠٠ ساله ما میگوید: با دوستان مروت، با دشمنان مدارا. قرآن هم همین را میفرماید، میگوید: «لَا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلَّا تَعْدِلُوا اعْدِلُوا» یعنی اگر با یک قومی دشمن هم هستید، حق ندارید پایتان را از مرز عدالت خارج کنید، دشمن هستید باشید، در برخورد با دشمن هم نباید دشمنی ملاک باشد، بلکه باید عدالتمحور و شاخص باشد.
بر این اساس ما نخست باید یک کادر تشکیل بدهیم، شما اگر بخواهید یک دانشگاه هم راه بیندازید، میگویند در کادر این دانشکده این مقدار دانشجو لازم است، این مقدار استاد و در نتیجه این مقدار کارمند و فضای آموزشی و… این میشود کادر آن دانشکده. ما برای تشکیل حکومت هم نخست باید یک کادر مجرب و متخصص داشته باشیم، کادری که اول او عدالت را در خودش اجرا کند، زیادهخواه نباشد، امتیازخواه نباشد، عدالتخواه باشد. اگر شمشیر عدالت او را به محاکمه کشاند، با کمال میل راضی باشد. وقتی این کادر نبود مثل هرمی است که در رأسش یک اتفاقی بیفتد، حتما به قاعده هم سرایت خواهد کرد. حتما مؤدی مالیاتی دروغ خواهد گفت، شکی در این نیست، اگر نگوید جای تعجب دارد. حتما پلیس رشوه خواهد خواست، اگر نخواهد شبهمعجزهای شده. حتما میتوان کارمند اداره مالیات را خرید تا مقدار مالیات را کموکسر کرد. حتما گمرکچی پول میگیرد و جنس قاچاق را از مرز رد میکند، بلاشک. چون اینها میگویند در بالا دارد آن اتفاقات میافتد، منی که در قاعده هستم این کار را نکنم؟ و این را حق خودش میداند.
امیرالمومنین در جملهای میفرمايند: «اَلنّاسُ بِاُمَرائِهِمْ اَشْبَهُ مِنْهُمْ بِآبائِهِمْ» یعنی مردم به حاکمانشان بیشتر شبیهاند تا به پدرانشان. جمله خیلی عجیبی است، بهنظر من جا دارد روانشناسان بزرگ روی این جمله کار بکنند. من خصوصیات روحی و روانیام را بهصورت ژنتیکی از پدر و مادرم میگیرم، الان میگویند اگر یک لقمه حرام به بچه بدهید، این در نطفهاش اثر میگذارد، این را روی منبر هزار بار برای مردم گفتهایم، ولی مثل اینکه امیرالمومنین حرف بزرگتری میزنند، میفرمایند نه، تو لقمه حلالت اگر حاکمان خراب باشند، باز هم اثر نخواهد کرد و لقمه حرامت اگر حاکمان درست باشند، اثر خوب خواهد کرد. چیز عجیبی است، یعنی یک ساختار جدید و نگاه نویی میدهد یک حرف ریشهای و اساسی به انسان میزنند، اینکه اگر میخواهیم جامعهای را درست کنیم باید سراغ حاکمان برویم. بعضیها میگویند باید سراغ مردم و تودهها رفت تا کار درست بشود، مردم تنها کاری که میتوانند بکنند این است که یک شورش یک رفرم یا انقلاب کنند، کار بیشتری نمیتوانند بكنند. اما اگر میخواهیم جامعهای سالم بشود باید در كساني كه به رأس هرم نزديكند، یک اتفاق سالم و سلامتی رخ بدهد.
وقتی من شهروند عادی ببینم رئيسم از مسیر ورود ممنوع نرفت، هیچ چک خلاف قانون امضا نکرد، هیچکسی را از بستگان و نزدیکانش برای پست و مقامی که لیاقتش را ندارد، منصوب نکرد، در سفرهای خارجی هیچ نفر اضافی را با خودش نبرد؛ من چگونه میتوانم این پایین تخلف بکنم؟
از طرف دیگر اگر ببینم در آن مجموعه هرچه به رأس حاکمیتی نزدیکتر باشید، فضا برای هرگونه تصمیمگیری خلاف قانون بازتر میشود، به قول ایرج میرزا اگر آنها حرف قانون هم میزنند «از آن گویند گاهی لفظ قانون/ که حرف آخر قانون بود «نون»» اگر اسم قانون را هم میبرند به این دلیل است که برایشان نون دارد، اگر نداشته باشد نام قانون را هم نمیبرند یا به قول مولانا «چون دهد قاضی به دل رشوت قرار / کی شناسد ظالم از مظلوم زار» من میدیدم بعضی از مسئولان قضائی که الان برکنار شدند یا برکنار رفتند به هر دلیلی، برایشان منبر گذاشتهاند ١٠شب در شمیران، درحالیکه او یک پست بالای قضائی داشت، در اسلام ممنوع است که منبر هم برود، البته اگر امروزی معنایش کنیم. تو حق نداری منبر بروی، چون کسی که تو را برای منبر دعوت کرده یک پاکت سنگين در جیبت میگذارد که اگر فردا کارش به دادگاه افتاد، تو نتوانی روی پروندهاش یک اعمال نفوذ عادلانه بکنی و حتما جانبدارانه تصمیم خواهی گرفت. تو که علی نیستی، تو یک آدمی هستی مثل من، پس اگر میخواهی از این اتهامات برکنار باشی نباید آن منبر را قبول کنی، مطمئنا تو را برای روضه امام حسین(ع) دعوت نکردهاند و نیت ديگري داشتهاند، چطور این موضوع را نمیفهمی؟ یا اینکه میفهمی و خودت را میزنی به نفهمی.
این مسأله همینطور در شاخههای مختلف اتفاق میافتد تا میرسد به کسی که کنار خیابان دستفروشی میکند، این آدم هم مجبور است گاهی خلافی بکند. یا راننده تاکسیای که باران میآید، اتوبوس هم نیست، انبوه جمعیت هم صف بستهاند؛ تقاضای چند برابر پول بیشتر از حقش میکند. همین آدم در این جایگاه مثلا ٤ برابر بیشتر میگیرد، اما اگر به پست و مقامی برسد حتما ٣هزارمیلیارد اختلاس خواهد کرد.
منِ شیخ نقویان گاهی عجله داشتهام برای منبر یا جلسه یا غیره، توقع داشتهام پلیس اجازه بدهد از خط «بیآرتی» بروم تا زودتر برسم. توجیه میکردم چون من سخنرانم و پانصد نفر منتظر من هستند، درحالیکه این توجیه قابل قبول نیست؛ کار من خلاف بوده، حتی اگر به من هم مجوز بدهد باز هم حق ندارم. ممکن است در همین ترافیک یک زن باردار باشد که شرایطش بحرانیتر باشد، چرا این زن نباید برود. یا مردی که چکش دارد برگشت میخورد و اگر ٥دقیقه زودتر به بانک میرسید این اتفاق نمیافتاد. هیچکس حق اضافی ندارد. حتی من معتقدم رئیسجمهوری هم حق چنین کاری ندارد، میگویند فرق میکند و رئیسجمهوری میخواهد کار ٦٠میلیون نفر را راه بیندازد، مطمئن باشید چنین رئیسجمهوری هیچ وقت نمیتواند کار ٦٠میلیون نفر را راه بیندازد؛ چون درد ٦٠میلیون را نکشیده و همیشه از آن مسیر راحت تردد کرده است. براي كار شخصي هم بخواهد برود باز هم از همان مسیر میرود، چون میگویند من رئیسجمهورم یا من وزیرم. منظورم شخص خاصی نیست و مثال میزنم.
اگر این مسیر برای اتوبوس و آمبولانس و… است، شخص دیگری حق ندارد از این مسیر برود. حتی به همین اتوبوس هم نقد وارد است، اگر اتوبوس است باید برای همه باشد، اگر نیست همه باید در ترافیک بمانند. حالا در این شرایط عدهای هم پیدا میشوند که با وسیله نقلیه شخصی از خط اتوبوس تردد میکنند، چون پستی دارند.
اینها مبانی تبعیض و بیعدالتی است که میرود تا نردههای نمازجمعه، اینکه یک عده اینطرف مینشینند، یک عده آنطرف. میگوییم آنهایی که اینطرف نرده هستند چه کسانی هستند، میگویند اینها شخصیت هستند، پس علیالقاعده آنطرفیها بیشخصیت هستند. اگر مشکل امنیت است ما به اندازه انگشتان یک دست مشکل امنیت برای عدهای داریم، مثلا رهبر معظم انقلاب باید در امنیت کامل باشند، بدون تعارف من حاضرم کشته شوم تا ایشان زنده بمانند، چون او محور و ستون جامعه است. اما فلان شخصیتی که سه ماه وزیر فلان دولت بوده است آن هم در دوره آخرش که اگر مردم او را در خیابان ببینند نمیشناسند، چرا باید چنین شخصی همراه بچهاش اینطرف نرده بنشیند؟ اینها همهاش به بیعدالتی میرسد. مردم هم آنقدر دیدهاند که برایشان بیعدالتی عادت شده، به همینخاطر وقتی میبینند کسی با بیعدالتی مخالفت میکند، تعجب میکنند و از او تشکر هم میکنند، درحالیکه وظیفهاش بوده. مثلا اتفاق افتاده که من سوار هواپیما شدهام و شماره صندلیام مثلا ردیف ١٥ بوده، طبیعتا من باید ردیف ١٥ بنشینم. بعد میبینم مهماندار میآید و میگوید حاج آقا شما بفرمایید جلو، چون بنده را در تلویزیون دیده و میشناسد. میگویم من ردیفم ١٥ است اگر قرار بود ردیف اول بنشینم باید از اول به من در ردیف اول شماره میدادند، دوباره و سهباره میآید و میگوید که کاپیتان گفتهاند. من بارها دیدهام که وقتی نمیروم مردم صندلیهای کناری از من تشکر میکنند، درحالیکه وظیفه من بوده و من نباید میرفتم.
کمکم این کارها تبدیل به یک حق میشود، در صورتی که ما چنین حقوقی نداریم، حداقل آن مقداری که من از اسلام میدانم. گاهی کسی تلاش بیشتری کرده، درس بیشتری خوانده باید به همان میزان حق بیشتری داشته باشد، مثلا در کشورهای اروپایی پزشکی که سهبرابر یک پرستار درس خوانده، سه برابر حقوقش بیشتر است و نه بیشتر. اما گاهی میبینیم در کشور ما به ٣٠برابر و ٣٠٠برابر و ٣هزار برابر میرسد. در نتیجه این مسائل یک ساختار سیستمی بیمار و معیوب وارد کشور کرده است و هرچه جلوتر هم برویم قطعا بدتر خواهد شد. من شک ندارم که اگر با همین ساختار جلوتر برویم صدسال دیگر به مراتب اوضاعمان بدتر از امروز خواهد بود، چون زاویهای که باز شد هرچه جلوتر بروید بازتر میشود. زمانی که پیامبر اسلام رحلت فرمودند ما شیعیان معتقدیم که یک انحراف به وجود آمد، اما امروز بعد از ١٤٠٠سال انحرافی که وجود دارد قابل مقایسه با آن انحراف نیست، زاویه از آن روز باز شد. اگر خواستیم و مسئولان بخواهند مشکلات را حل کنند اول باید از خودشان شروع کنند و کمکم خواهند دید که این آب گوارا از رأس این هرم به قاعده میرسد که البته زمان خواهد برد و باید این زمان را تحمل کرد.
اینکه میگویید بايد از بالا شروع كرد آیا قحطالرجال است؟
قحطالرجال نیست، ردالرجال است. من اگر پستی بگیرم شما را رد میکنم، حتی اگر بدانم شما بهتر از من هستید، چون تقوا در من نیست، نمیگذارم کس دیگر جایم را بگیرد. حتی جهلالرجال هم نیست، ردالرجال است. در تاریخ نقل شده ناصرالدینشاه در کاخ یا تالار قدم میزد و دایما با خودش تکرار میکرد که «نمیشه، نمیشه، نمیشه» خدمتکاری وارد شد و دید شاه با خودش حرف میزند، شاه که چشمش به خدمتکار افتاد، گفت «فلانی! چي نمیشه؟» خدمتکار جواب داد «قربان من بیتقصیرم شما میفرمودید نمیشه» ناصرالدین شاه گفت «میدونی چی نمیشه؟ از صبح توی این فکرم که کار این کشور بدون امیرکبیر درست میشه، میبینم نمیشه». خب دستور قتل امیرکبیر را خود ناصرالدین شاه داده بود، خودش ردش کرد و دست رد به سینهاش زد. از طرف دیگر در خاطرات امیرکبیر دیدهام که دستور داده بود مردم بچههایشان را آبله بزنند، امروز به آبله میگویند واکسن. بیماری آبله آمده بود و قرار بود بچهها را آبله بزنند، امیرکبیر هم بخشنامه کرده بود که باید آبله زده شود. رمالها و جنگیرها در شهر هو انداخته بودند که آبله نزنید، چون جن در شما حلول میکند، مردم عوام بیسواد هم حرف اینها را گوش کرده بودند. امیرکبیر برای اینکه مردم آبله بزنند جریمه وضع کرد که اگر کسی آبله نزد باید جریمه بدهد. میگویند روزي بچه یک پینهدوز را آوردند که بر اثر آبله نزدن مرده بود، امیرکبیر از پینهدوز پرسید چرا آبله نزدید مگر نگفتیم باید بزنید؟ پینهدوز هم بهانهجویی کرد که وقت نشد و نتوانستیم و غیره، امیرکبیر هم گفت باید جریمه بدهی، پینهدوز گفت ندارم، فقیرم. نقل شده که امیرکبیر به همان میزان جریمه، پول از جیبش درآورد و به پینهدوز داد و گفت بینداز در صندوق حکومت تا قانون نقض نشود. چند دقیقه بعد بچه بقالی را آوردند که او هم مرده بود، میگویند امیرکبیر شروع به گریه کرد، یکی از رجال سیاسی پرسیده قربان چرا گریه میکنید؟ امیرکبیر پاسخ داده چون ما مسئول مرگ این مردمیم و دو تا کودک کشته شدهاند و ما مسئولیم، من چطور گریه نکنم؟ آن شخص میگوید چشمشان کور، ما که گفتیم آبله بزنند، بخشنامه هم کردیم، تقصیر خودشان است. امیرکبیر پاسخ میدهد مسئول جهل این مردم هم ما هستیم، ما هم مسئول جانشان هستیم، هم مسئول جهلشان، اگر ما به اندازه کافی تبلیغ کرده بودیم و مردم را بیدار کرده بودیم، مردم گول رمالان و فالگیرها را نمیخوردند.
اوایل انقلاب میگفتند عکس امام افتاده توی ماه، بعضي از مردم هم خیالبافی میکردند که آن ریش امام است، آن عمامه ایشان است و غیره. بعد ما هم از روی جهل بدمان نمیآمد قبول کنیم عکس امام توی ماه افتاده است، نمیدانستیم این کار به امامزادهسازیهایی منجر شود که نتوان جلویش را گرفت. امام نیازی به این شعبدهبازیها نداشتند، خودشان آنقدر انسان بزرگی بودند که نیازی به عصا اژدها کردن نداشتند.
کمی به عقبتر برگردیم، مگر مردم خودشان حاکمانشان را انتخاب نمیکنند؟
بله مردم انتخاب میکنند، اما به گفته امیرالمومنین «الْوِلاَيَاتُ مَضَامِيرُ الرِّجَالِ» یعنی آزمایشگاههای بزرگ برای انسانها در حبسها و زندانها و شکنجهگاهها نیست که ببینند چه وقت این آدم درهممیشکند. به گفته حضرت آزمایشگاه بزرگ انسانها زمانی است که به آنها پست و مقام و قدرت داده شود.
در کشورهایی یک عدالت حداقلی برقرار است، چون به عدالت حداکثری نمیتوان رسید تا وقتی آن انسان نازنین ظهور کند. اما در بعضی کشورها یک عدالت حداقلی حاکم است که نتیجه یکسری هزینهها بوده، یکسری از آدمها در این راه فدا شدهاند، خیلی از متفکران فریادها زده و زندانها رفتهاند و بالاخره به این گوهر ارزشمند عدالت رسیدهاند. در طرف مقابل جایی است که بذر مرگ پاشیدهاند، فلان کس حرف نمیزند تا موقعیتش به خطر نیفتد، دیگری حرف نمیزند تا استادیاش به خطر نیفتد، یا مرجعیتش به خطر نیفتد و غیره. در این شرایط باید منتظر انفجار آتشفشانی بود که خدای نکرده یک روزی همه چیز را به خطر بیندازد. مگر ما تافته جدا بافته از حکومت شاه و قذافی و حسنی مبارک هستیم؟
قرآن ملاک دوام آوردن و نیاوردن، بقا و فنای حکومتها را تنها در دو کلمه میداند و آن هم ظلم و عدل است. خداوند میفرمایند: «أهْلَكْنَا الْقُرُونَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَمَّا ظَلَمُوا» یعنی حکومتهای قبلی را از بین بردیم، تنها به یک دلیل، چون ظلم کردند. نمیگوید لما کفروا، یعنی نه به این خاطر که خدا را قبول نداشتند، چون مثلا نماز نخواندند یا قمار میکردند یا رابطههای نامشروع داشتند. در نهجالبلاغه هم امیرالمومنین به یکی از کارگزارانشان مینویسند، از دو کار پرهیز کن «احذر العسف و الحیف»، عسف را معنی کردهاند تندروی، سختگيريهای نابجا، خیلی بسته نگاه کردن و حیف را معنی کردهاند ظلم. حضرت در ادامه عوارض جانبی این دو کار را هم بیان میکنند، میفرمایند: «فانالعسف یعود بالجلاء» اگر سختگیری بیجا کردی، مردم میروند، یا به تعبیر امروزی فرار مغزها و فرار بیمغزها هر دو پیش میآید، منظور کسانی است که مغز متفکر نیستند، اینها هم دارند از کشور میروند، یک کارمند ساده میگوید نمیتوانم و میخواهم بروم، چون سرکار میگویند چرا در نمازجمعه شرکت نمیکنی؟ مگر روز تعطیل که مثلا فاضلاب خانه و کثافت همهجا را گرفته، به هزار بدبختی کسی را پیدا کنید دم در از او میپرسید آیا نمازجمعه میروی که میخواهی فاضلاب منزل من را درست کنی؟ ولایتمدارترین آدم هم چنین سوالی نمیپرسد. کسی را میآورند که کارش را بلد باشد. در مورد بیعدالتی هم ادامه میدهند: «الحیف یدعو الی السیف» یعنی اگر ظلم کردی در مقابل تو شمشیر خواهند کشید، کسی دارد این حرف را میزند که امام معصوم است، یعنی اگر ظلم جایی باشد مردم حتی فکر نمیکنند که تو نماینده امام معصوم هستی، ظلم ساختارش به شکلی است که مردم را میشوراند حتی در مقابل امام معصوم، اگر کارگزارش ظلم کرد. با این اوصاف تکلیف ما دیگر معلوم است.
آیا عالمان دینی و دانشمندان ما تعلل کردند؟ یا به بیان دیگر آیا این آسیبشناسی صورت گرفته و اگر گرفته است چه کسی مسئول جلوگیری از انحراف است؟ چه کسی مسئول این فرار مغزهاست؟ چه کسی مسئول ساماندهی است، اگر عالمان آگاهند پس چرا انجام نمیدهند؟ از طرف دیگر همانطور که اشاره کردید، در کشورهای دیگر یک فرهنگسازی صورت گرفته است. ایراد ما کجاست؟ وقتی ما مینشینیم و با عالمان و متفکران حرف میزنیم مثل خود شما، آسیبشناسی مشخص است، اما چه کسی باید برود و جلوی این نقاط ضعف را بگیرد؟ این وظیفه مردم است یا دولتها؟ مثلا در برخی کشورها این وظیفه سمنهاست که مطالبهگری کنند، تکلیف ما چیست؟ نسخه دینی داریم، یا نسخه وطنی که بشود اجراییاش کرد؟
چندسال پیش مقام معظم رهبری در بخشنامهای به مسئولان فرمودند که باید با این سه آسیب مقابله کرد: فقر، فساد و تبعیض. من هم هرچه فکر میکنم میبینم مشکلات کشور از این سه مورد خارج نیست و کسانی که خیلی ادعای ولایتمداری دارند باید گزارش بدهند، بهخصوص کسانی که مسئولان ردههای بالای نظام هستند. این گفته مقام معظم رهبری هم بخشنامه است، هم حکم است، هم قانون است و هم یک فتواست. مسئولان باید گزارش بدهند در این ١٠ سالی که از این حکم گذشته، آیا فقر در جامعه فروکش کرده یا بیشتر شده است، اینکه ما چفیه بیندازیم و در خیابانها شعار بدهیم مرگ بر ضد ولایت فقیه کفایت نمیکند. به قول سعدی «کار با سعی است نی با ادعا» لَيسَ لِلإِنسانِ إِلّا ما سَعی» یعنی برای انسان بهرهای جز سعی و کوشش او نیست.
حالا اینکه اگر مسئولان انجام ندادند وظیفه چه کسی است؟
همانطور که گفتم وظیفه دانشوران و انسانهایی با نگاه دوربینانه و تیزبینانه است. وظیفه روشنفکران و دانشمندان است، کسانی که لایههای زیرین و آیندهها را خوب میبینند و مردم به سخن آنها اعتماد دارند. سخن آنها در جامعه تاثیرگذار است یا فتوای آنها میتواند گروهی را بیدار کند. اینها مسئولند. در حدیثی داریم: «إِذَا ظَهَرَتِ الْبِدَعُ» یعنی زمانی که بدعتها در جامعه آشکار شد، بدعت همه این مشکلات را شامل میشود، ظلم بدعت است، تبعیض بدعت است، فقر بدعت است، فساد بدعت است. بهخصوص زمانی که اینها به نام دین تمام شود. الان یکی از مشکلات بزرگ ما این است که تمام اتفاقاتی که در جامعه میافتد از منظر دینداری دیده میشود، چه بخواهیم، چه نخواهیم. من قبلا این را گفتهام، در زمان شاه وقتی مثلا کسی تاکسی گیرش نمیآمد، شروع میکرد به فحش دادن به شخص اول مملکت، حالا هم همینطور است، اگر یک پاسبان، یک کارمند جزء یا حتی یک رفتگر کار خلافی بکند، مردم او را در یک ساختار حکومتی میبینند و وقتی هم از کشور خارج میشوند و مثلا در بیمارستان با آنها درست رفتار میشود باز هم آن را در یک ساختار حکومتی میبینند، نمیگویند بیمارستان خوب بود ولی خیابان بد بود. مردم اینها را در یک ساختار پکیج گونه و پازلی میبینند که هر قطعه سر جایش هست یا نه. ما هم باید این قطعات را درست کنار هم قرار دهیم، زمانی که یکی از این قطعات جابهجا شد میشود بدعت. بدعت فقط این نیست که یکی بگوید عرقخوری تا به امروز حرام بوده من از امروز میگویم حلال است. فقط عرقخوری نیست، ظلم بدتر از آن است. حافظ میگفت: «در میخانه ببستند خدایا مپسند / که در خانه تزویر و ریا بگشایند» این فقط حرف حافظ نیست، روایت داریم از امام باقر عليهالسلام که شاهکلید همه زشتیها شرابخواری است. بعد اضافه میکنند: «و الكذب شر من الشراب» یعنی دروغگویی از عرقخوری بدتر است. حالا ما در جامعه میبینیم بعد از انقلاب در تمام مشروبفروشیها بسته شده، اما باب دروغگویی بازتر شده است. حالا چه کسی مسئول است؟ اول خود مردم که زیر بار ظلم نروند و جلویش بایستند، ظلم در یک اداره را نپذیرند، ظلم پلیس را تحمل نکنند، ظلم یک مدیرکل را تحمل نکنند، ظلم یک وزیر را تحمل نکنند و همینطور تا بالا.
بیدارکردن مردم وظیفه دانشمندان است، همه جای دنیا هم به همین شکل است. شما میگویید آقای آبراهام مزلو روانشناسی مدرن را پایه گذاشت یا آقای وین دایر فلان حرف را زده یا خانم باربارا آنجلیس در کتابش چنین چیزی نوشته است و… مکتب روانکاوی فروید هنوز هم بر سر زبانهاست، پس این یک نسخه عمومی است. هیچ وقت فوتبالیستها، ستارههای سینما و خوانندهها نمیتوانند جامعه را عوض کنند، اینها وظیفهشان سرگرمی است. من یک وقتی گفتم عموپورنگ و خالهشادونه نمیتوانند انسان تربیت کنند، اینها بچهها را سرگرم میکنند که خیلی خوب هم هست. اما اگر میخواهید بچه تربیت شود فرمولش چیز دیگری است. در این مورد متفکران و دانشوران و کسانی که تعلیم و تربیت کودک را خواندهاند باید صحبت کنند. ادامه حدیثی که قبلتر اشاره کردم، آمده «إذا ظهرت البدع في أمتي فليظهر العالم علمه، فان لم يفعل فعليه لعنة اللّه» یعنی زمانی که بدعتها در جامعه مسلمانی امت من آشکار شد، اینجا جایگاه بروز دانشها و دانشمندان است و اگر کسی به یک مصلحتاندیشیهای نابجا سکوت کرد، پس لعنت خدا بر او باد. حرف بزرگی است، آقایان باید توجه کنند.
یا در روایت دیگری مشابه به همین حدیث از امام صادق(ع) آمده است: «إِذَا ظَهَرَتِ الْبِدَعُ فَعَلَى الْعالِمِ أَنْ يُظْهِرَ عِلْمَهُ فَإِنْ لَمْ يَفْعَلْ سُلِبَ نُورُ الْإِيمانِ» یعنی زمانی که بدعتها آشکار شد، دانشمندان جامعه باید آن روز دانششان را ظاهر کنند و به مردم بگویند اینها اشتباه است و به حاکمان هم تشر بزنند، اگر این کار را نکنند، نور ایمانی که در دل اینهاست، از آنها گرفته میشود. یعنی نباید خیال کنند نماز و روزهای که میخوانند و میگیرند کفایت میکند، شاخص دانش و ایمان اینجاست. اگر در جامعه ما ظلم و تبعیض و فسادی نیست هم عالمان باید به مردم بگویند.
یا پیامبر در حدیثی میفرمایند: «صِنْفَانِ مِنْ أُمَّتِي إِذَا صَلُحَا صَلُحَتِ الأُمَّةُ وَإِذَا فَسَدَا فَسَدَتِ الأُمَّةُ: الامراء وَالْعُلَمَاءُ» یعنی دو گروه هستند که اگر پاک و صالح باشند، جامعه صالح خواهد بود، اگر این دو گروه فاسد شدند، جامعه هم به سمت فساد میرود، این دو گروه حاکمان و دانشمندان هستند. حالا اگر در جامعهای طبقه حاکمان و دانشمندان یک گروه شدند، مانند جامعه ما، کار خطرناکتر میشود، مسأله حساستر میشود و نگاهها بر رفتار حاکمان تیزتر میشود. ما ٦ رئیسجمهوری از ابتدای انقلاب داشتهایم که چهار نفر آنها از علما بودهاند. به همین جهت ما باید دقت کنیم. مقام معظم رهبری در مورد حقوقهای نجومی دستور دادند که این باید تا آخر پیگیری شود. این حرف به این معنا نیست که اینها را پیدا و دستگیرشان کنیم، این حرف به این معناست که ریشههای اینها پیدا و سوزانده شود، چون اگر ریشه از بین نرود و تنها به قطع شاخهها و تنه درخت اکتفا کنید، این ریشه دوباره جوانه میزند و اینبار قویتر هم ریشه میزند. گاهی ممکن است پیداکردن ریشهها پر من آخوند را هم بگیرد، یا آقازادهای را، خب بگیرد اگر قرار است ریشهها شناخته شود، فرقی نمیکند. مانند حرفی که امیرالمومنین زدند که فرمودند، دست دخترم را هم قطع میکردم اگر خلاف میکرد.
بهعنوان نمونه من حدود چهارسال پیش سخنرانیای کردم و یک مورد از یک رشوهای را در وزرات نفت كه براي من مسجل شده بود و کپی چکش را ديدم، بازگو کردم. دولت وقت من را دوبار به دادگاه ویژه روحانیت کشاند، تحتعنوان نشر اکاذیب و تشویش اذهان عمومی که من با لبخند به قاضی گفتم من مثل یک طبیبم که متوجه يك غده و تومور شدهام، شما به جای اینکه تومور را خارج کنید، دارید طبیب را محاکمه میکنید. حداقل توقعم این بود که حوزه علمیه قم که محصول آنجا هستم یا مسئول ارشد مجموعه وقتی بررسی کند و بفهمد این ادعا ظالمانه صادر شده و من بیگناه هستم، کسی که بیجا شکایت کرده را به دادگاه احضار کند اما چنین اتفاقی نیفتاد. امیرالمومنین در وصیتنامه شان نوشتهاند: «كُونَا لِلظَّالِمِ خَصْماً وَ لِلْمَظْلُومِ عَوْناً» یعنی اگر کسی دارد ظلم میکند، دشمن ظالم باشید و با او مقابله کنید، (نه اینکه صرفا در دلتان لعنتش کنید) و به نفع مظلوم کاری بکنید. البته با روی کار آمدن دولت جدید شکایت پس گرفته شد. نگرانی من تنها این است که نکند کمکم اتفاقی بیفتد که ساختار این شجره مبارکه به انحراف کشیده شود. درنهایت به نظرم، ما نباید بگذاریم این انقلابی که با خونهای بسیار مقدسی و نفسهای بسیار پاکی به اینجا رسیده است، آلوده شود. اگر من هم در این راه فدا شدم، ایرادی ندارد. به قول حافظ «من و دل گر فدا شدیم چه باک/ غرض اندر میان سلامت اوست».
هیچوقت فوتبالیستها و ستارههای سینما و خوانندهها نمیتوانند جامعه را عوض کنند، اینها وظیفهشان سرگرمی است. من یک وقتی گفتم عموپورنگ و خالهشادونه نمیتوانند انسان تربیت کنند، اینها بچهها را سرگرم میکنند که خیلی خوب هم هست. اما اگر میخواهید بچه تربیت شود، فرمولش چیز دیگری است. در این مورد متفکران و دانشوران و کسانی که تعلیم و تربیت کودک را خواندهاند باید صحبت کنند.
چندسال پیش مقام معظم رهبری در بخشنامهای به مسئولان فرمودند که باید با این سه آسیب مقابله کرد: فقر، فساد و تبعیض. من هم هرچه فکر میکنم میبینم مشکلات کشور از این سه مورد خارج نیست و کسانی که خیلی ادعای ولایتمداری دارند باید گزارش بدهند، بهخصوص کسانی که مسئولان ردههای بالای نظام هستند. این گفته مقام معظم رهبری هم بخشنامه است، هم حکم است و هم قانون است و هم یک فتواست. مسئولان باید گزارش بدهند در این ١٠ سالی که از این حکم گذشته، آیا فقر در جامعه فروکش کرده یا بیشتر شده است، اینکه ما چفیه بیندازیم و در خیابانها شعار بدهیم مرگ بر ضد ولایت فقیه کفایت نمیکند.
این نگاه در جامعه ما هم وجود دارد، مثلا فلانی اگر همسرش مریض باشد باید از شب قبل در بیمارستان لقمان حکیم وقت بگیرد اما منی که پستی دارم با رئیس بیمارستان تماس میگیرم و بلافاصله پذیرش میشوم. من فکر میکنم بهواسطه پست و مقامی که دارم حقم است که خارج از نوبت کارم انجام شود و مردم هم این را پذیرفتهاند. کسانی که دم در بیمارستان ایستادهاند من را با احترام نگاه میکنند و میگویند حاج آقا یا حاج خانومشان اینجا بستری شدند، یعنی کسی اعتراض نمیکند که چرا و به چه دلیل تو حقت است زنت یا بچهات یا خودت اینجا ویژه بستری بشوی، اما منی که شهروند این کشور هستم باید در سرما یا گرما از ساعت ١٢شب توی نوبت باشم؟ این نشان میدهد که هم مردم باور کردهاند، هم من. چنین جامعهای را اگر بخواهید تکان بدهید شايد يك قرن يا بيشتر زمان میبرد، به همین جهت هم بود که حضرت آن زمان مسئولیت را قبول نکرد.
وقتی من شهروند عادی ببینم رئيسم از مسیر ورود ممنوع نرفت، هیچ چک خلاف قانون امضا نکرد، هیچکسی را از بستگان و نزدیکانش برای پست و مقامی که لیاقتش را ندارد، منصوب نکرد، در سفرهای خارجی هیچ نفر اضافی را با خودش نبرد؛ من چگونه میتوانم این پایین تخلف بکنم؟
از طرف دیگر اگر ببینم در آن مجموعه هرچه به رأس حاکمیتی نزدیکتر باشید، فضا برای هرگونه تصمیمگیری خلاف قانون بازتر میشود، به قول ایرج میرزا اگر آنها حرف قانون هم میزنند «از آن گویند گاهی لفظ قانون/ که حرف آخر قانون بود «نون»» اگر اسم قانون را هم میبرند به این دلیل است که برایشان نون دارد، اگر نداشته باشد نام قانون را هم نمیبرند