«بوهای بد اینجا؟ چیزی نیست؛ عادت کردم. زندگی؟ میگذرد. خدا را شکر. درآمد؟ ماهی 900 هزار تومان. راضیام…»
به گزارش ایسنا؛ منیژه هیچ کار خلافی نکرده که بخواهد صورتش را بپوشاند و یا ما مجبور باشیم صورت شطرنجیاش را به شما نشان دهیم؛ اما او شرم دارد و خجالت میکشد. دوست ندارد اگر روزی او را در کوچه پسکوچههای شهر دیدید، بشناسیدش. خودش میگوید، از شغلش راضیست اما اگر از ته قلبش راضی بود که اینگونه با دست صورتش را نمیپوشاند.
منیژه دیگر عادت کرده است که هر روز، صبح خیلی زود از خواب بیدار و راهی یکی از همین پارکهای تهران شود. کارش نظافت سرویس بهداشتی پارک است. صبح به صبح چکمههای سفید بلندش را پا میکند و میرود سراغ اتاقک کوچکش؛ تی و شویندهها را برمیدارد و میافتد به جان سرامیکها. کارش زیاد است؛ از نظافت روشوییها بگیر تا تمیز کردن سنگ توالتها را تنهایی انجام میدهد. کارش تا غروب خورشید طول میکشد. دوست ندارد شبها را در اتاقک مجاور سرویس بهداشتی سر کند، برای همین آفتاب که میرود، او هم راهی خانه میشود و میرود پیش بچههایش.
منیژه خوشاخلاق است و معمولا لبخند بر لب دارد. میگوید دیگر به بوهای بدی که در سرویسهای بهداشتی عمومی میپیچد، عادت کرده است. میگوید از شغلش راضیست اما وقتی کلمه رضایت را ادا میکند، لبخند همیشگیاش از روی لبانش محو میشود.
منیژه میگوید، برای کار در سرویس بهداشتی پارک ماهانه 900 هزارتومان حقوق میگیرد و تقریبا راضیست؛ اما از سنگینی نگاههای خیلی از ماها ناراضی است. او خیلی دوست ندارد درباره زندگی شخصیاش توضیح دهد و فقط به یک شرط حاضر میشود عکاس تصویرش را ثبت کند. شرطش این است که صورتش در عکس پیدا نباشد. خودش مینشیند روی صندلی و با دو دست کار کرده و پوستی که حالا بدجور خشن شده است، صورتش را میپوشاند که خیالش راحت باشد.
منیژه صبح تا شب در سرویس بهداشتی پارک تنهاست و شاید هیچ کدام از ما هم تا بحال حوصله نکردهایم همصحبت او باشیم و از تنهایی در بیاوریمش. خودش میگوید که ما او را میبینیم و سر تا پایش را برانداز میکنیم؛ اما حتی یک سلام خشک و خالی هم به او نمیدهیم. حالا خسته نباشید گفتن، بماند.
منیژه مثل همه ما یک آدم معمولی است؛ گیرم روزگار تا حدی به او سختتر گرفته باشد. شاید وقتی او را میبینیم، بهترین کار این باشد که با سلام دادن و روی گشاده به او اعتماد به نفس بدهیم.