فلسفیدانستن متن قرآن ناشی از توهم است
هرازنو: منوچهر صدوقی سها (نویسنده و حقوقدان): درست است که فلسفه اسلامی بالامعنی الاخص مستند بر دین است اما معنی این حرف این نیست که فلسفه نباشد و مبحثی نقلی باشد. علتش هم این است که خود معارف دینی عقلانی است.
یکی از این قبیل مسائل که واجد اهمیت اولی در ساحت خود است داستان انفکاک وجود از ماهیت است. ما میدانیم که کتاب شفای ابن سینا به لاتین ترجمه و به غرب منتقل شد و فلسفه اسلامی پل انتقال فلسفه یونانی به غرب عالم ش،د فلسفهای هم در یونان بود که به نسبت ما غربی حساب میشود و به حوزه اسلامی آمد و بعد باز از طریق ترجمه به حوزه غربی منتقل شد و منجر به پیدایش فلسفه اسکولاستیک شد.
داستان تمایز وجود از ماهیت از همین مسیر در فلسفه قرون وسطی هم پیدا شد و اصلاً یکی از مبانی و مبادی نزد آباء کلیسا که فیلسوف هم بودند، به حدت و شدت دیده میشود که ماهیت از وجود منفک است.
خلاصه اینکه ما به اشیاء اطراف و حتی خودمان که نگاه کنیم و تأملی در کار بیاوریم خواهیم دریافت که خودمان هم مثل تمام موجودات عالم موجود هستیم. موجود یعنی چیزی که دارای وجود است به فرض بنده انسان هستم، میز، میز است و دیگری کتاب و میکروفن، دیوار و درب و شیشهاند همه اینها یک جهت اشتراک با هم دارند که وجود است نتیجتاً اشیاء در خارج با هم دارای وحدت دارند اما هر چیزی یک چیز است و همین یک چیز خارجی در دستگاه ادراک انسان تبدیل به دو چیز میشود.
ما انسانها به عنوان یک موجود مشاهده میکنیم که خلاف خارج، ساحت عینی که ما فقط یک چیز هستیم نه دو چیز، در دستگاه متفکره ما مبدل به دو چیز میشویم یعنی «انسان دارای وجود» است و تمام اشیاء هم همینطور هستند. حال حقیقت خارجی مصداق بر کدام یک از این اشیاء یا انسان است اینکه انسان وجودی از موجودات در خارج است در ذهن دو چیز است. انسان دارای وجود است حال آنچه در خارج است آن مصداق انسان یا مصداق وجود است.
در اصل هویت هر چیز خودش است وقتی ما یک چیز خارجی را تحلیل مبدل به دو چیز میکنیم و هر دو چیز هم مربوط به شیء است بهرحال یکی باید بر خارج دلالت کند، وجود یا ماهیت؟! این داستان دراز اصالت وجود یا ماهیت از همان صدر تاریخ فلسفه اسلامی پیدا میشود و تا همین امروز کشش پیدا میکند و هنوز هم یکی از مباحث مهم فلسفه همین داستان اصالت وجود یا ماهیت است و باید پرسید که بالاخره این حقیقت خارجی مصداق ماهیت است یا وجود؟
در فلسفه یونانی به نحوی که مورخین فلسفی گفتهاند و واقعیت هم بر پایه متون باقی مانده از این فلسفه همین است، داستان تمایز وجود و ماهیت یا به نحوی که گفتم یا مطلقاً سابقه ندارد یا اگر هم داشته باشد فوق العاده کمرنگ است آن هم در حوزه منطق نه فلسفه! ارسطو به نحوی که میگویند در برخی نوشتههای منطقی قائل به تمایز وجود از ماهیت شده است در نتیجه این تمایز وجود از ماهیت مطابق روح کلی فلسفه یونانی اصلا نیست بلکه معارض با آن است.
به این علت که در فلسفه یونانی جهان قدیم است و آغازی ندارد پس انتهایی هم ندارد و معنا ندارد موجودی وجود نداشته باشد و بعدا بدان اضافه شود و این متناقض با روح فلسفه یونانی است ،در نتیجه داستان تمایز وجود از ماهیت یا برعکس به یک اعتبار و به اعتبار دیگر زیادت وجود بر ماهیت یقینا با این طول و تفصیل از موسسات دوره اسلامی فلسفه است و ربطی به فلسفه یونان ندارد و از همین دوران فلسفه اسلامی است که منتقل به حوزه اسکولاستیک شده است.
نکته دیگر این است که میگویند تمام موجودات در ساحت عینی یک چیز هستند اما تمام این یک چیزها وقتی منتقل به حوزه تفکر انسان میشود تحلیل و تبدیل به دو چیز یعنی انسان دارای وجود میشود.
الان همه ما انسانها، انسان موجود هستیم و انسانی که هنوز متولد نشده، معدوم است اما در نفس الامر انسان هستیم، به نحوی که مورخین فلسفه میگویند موسس این معنا ، معلم ثانی فارابی است اما بنده میگویم این داستان که اولین بار به دست فارابی شاید اظهار و ابراز شده اصلش مستفاد از قرآن کریم است.
یکی از کتب واقعا خوب منسوب به فارابی مونوگرافی به عنوان «فصوص الحکمه» است، البته برخی صحت انتساب این رساله به فارابی را رد کردهاند و برخی او را از آثار ابن سینا دانستهاند اما این امر در اصل قضیه تفاوتی ندارد، اعم از اینکه این رساله برای ابن سینا یا فارابی باشد ، در این کتاب برای اولین بار در تاریخ فلسفه اسلامی ما با قول محل بحث یعنی زیادت وجود بر ماهیت مواجه میشویم.
ماحصل کلام فارابی این است که تمام این اشیاء موجود هر یک دارای ماهیت و هویتی هستند، هر چه که در حول و هوش ما است یک چیزی دارای وجود است البته وجود محض نیست! پس ماهیت و وجود انسان هیچ ربطی به هم ندارد. بسیاری موجودات هستند که ما ماهیتشان را میشناسیم اما در وجودشان شک داریم و بالعکس. این خود نشان میدهد که نه ماهیت جزء وجود است نه وجود جزء ماهیت.
اصل مطلب مدعای ما این است که داستان تمایز وجود از ماهیت که یکی از مبادی برین فلسفه الهی است، مستفاد از قرآن کریم است و در نظر اهلش این داستان دارای اهمیت اولی است. هرگز چنین نباید کسی بپندارد که قرآن نظر به فلسفه دارد، خیر مطلقاً این طور نیست، فلسفه کاری زمینی و از آن انسان است و قرآن کریم آسمانی است. مبادا چنین توهمی پیش بیاید که بگوییم قرآن متن فلسفی است اما بالاخره قرآن کریم این همه دعوت به تعلق میکند و اینها هم از همین مسائل تفکر و تعلق است.
در اصطلاح قرآن کریم به موجود اطلاق شیء میشود کل داستان ورود مصطلح شی در قرآن طولانی است به طور مثال محقق جامی در دو متن از متون عرفانی خود متعرض این داستان شیء شده است.
جامی یک تفسیری دارد که در عین اختصار مهم است در آن تفسیر جامی میگوید که شیئیت بر دو نوع است شیئیت ثبوت و شیئیت وجود، اما برتر از این تفسیر در کتاب ممتاز شرح «نشرالنصوص» میدانیم که ابن عربی یک رساله مختصر چند صفحه به نام نقش الفصوص دارد که این را جامی به نام نقدالنصوص شرح کرده و از متون معتبر عرفان محی الدینی است و در آنجا بهتر و مستوفا تر متعرض این بحث میشود و ماحصل تحقیقش این است که در قرآن کریم دو رقم شیئیت ثبوت و وجود مطرح است.
در قرآن کریم یک شی مطرح است که تحقق خارجی ندارد و در ساحت عینی محقق نیست اما در عین حال بدان اطلاق شیء میشود لااقل در دو سوره «یس» آیه 82 و سوره «نحل» آیه 40 مطرح است. دراین رابطه ما مطرح میکنیم که آیا میشود به معدوم خطاب کرد یا خیر؟ عرف ما میگوید که نمیشود و چیزی باید باشد که ما خطاب کنیم پس معدوم مطلق مورد خطاب نمیافتد. اما کل فضای آیه به این اشاره دارد که این آیه اشاره به ایجاد دارد و حق تعالی میخواهد این را ایجاد کند، پس این در خارج موجود نیست و چیزی که موجود نیست معدوم است و معدوم هم مورد خطاب قرار نمیگیرد.
این آیه سوره یس را عرفا اسمش را شیء ثبوت گذاشتهاند و گفتهاند که این همان معلوم الله است و نتیجتاً ما معتقد میشویم به این معنا که در قرآن کریم بین وجود و ماهیت تفکیک واقع است شیء در خارج موجود نیست اما صورت علمیهاش محفوظ است.