خداوند میفرماید: حالا که بنده من مریض شد، بگذار نامه اعمال او را از چیزهایی پر کنم که اصلاً انجام نداده و خبر ندارد. این عجیب است که انسان متوجه شود مریض هم که میشود چه مزایایی دارد، بعد هم مگر بخشیدن گناهان کم چیزی است؟!
به گزارش خبرگزاری فارس، آیتالله سید عبدالله فاطمینیا از اساتید اخلاق در تازهترین درس اخلاق خود در مسجد جامع ازگل به شرح دعای پانزدهم صحیفه سجادیه پرداخت.
دعای امام در وقت غصّه و بیماری
این دعای پانزدهم از صحیفهی مبارکه سجّادیّه است که موضوع آن را هم خدمت شما عرض بکنم «وَ کَانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ إِذَا مَرِضَ أَوْ نَزَلَ بِهِ کَرْبٌ أَوْ بَلِیَّهٌ»؛ یعنی این دعای امام (ع) بود وقتی که بیمار میشد یا غصّهای یا بلایی بر او نازل میشد. در گذشته عرض کردم امام (ع) تمام اینها را… در گذشته گفتیم امام خواسته است که… در آن زمان اختناق خوب دیگر امکان خیلی چیزها نبود، از نظر تبلیغی بالاخره زمان عجیبی بود که در گذشته گفتم. حالا امام پارهای از ظرایف معارف الهیّه را در قالب دعا به مردم یاد بدهد، این هدف شاید بوده است.
تعلیم زبان حال در زمان بیماری توسّط امام
بعد هم اینها عمدتاً زبان حال ما است که یعنی اینگونه باشیم، نه یعنی حکایت زبان حال نه، تعلیم زبان حال است. یعنی اگر یک چنین چیزی شد ما باید اینگونه باشیم. من اگر مریض بشوم باید بدانم قضیه چیست. غصّهای بیاید وظیفهی خود را بفهمم. حالا شما که گوش میدهید متوجّه میشوید، اگر بیماران این مضامین را بدانند چقدر خوشحال میشوند و بالاخره من دوست ندارم که مبتذل بشود و فردا مثل چیزهای دیگر که… بالاخره میدانید دیگر مبتذل میشود، بالاخره یک چیزهایی باید به مردم یاد بدهند امّا نه دیگر به این گونه که امروز وجود ندارد، فایده ندارد؛ باید یک شیوههای دیگر اتّخاذ بشود. الآن ما متن دعا را برای شما میخوانیم تا آنجا که میشود توضیح میدهیم.
حمد در زمان بیماری
«بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ»، «اللَّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ عَلَى مَا لَمْ أَزَلْ أَتَصَرَّفُ فِیهِ مِنْ سَلَامَهِ بَدَنِی» اوّل انسان سالم است، مریضی بعداً میآید. اوّل سالم است، بعداً مریضی عارض میشود. میگوید: خدایا، خدا را حمد میکند برای اینکه همیشه سالم بودم و«أَتَصَرَّفُ فِیهِ» یعنی اتَغَلبُ یعنی گردش میکردم، کار میکردم، این طرف و آن طرف میرفتم. از این سلامت استفاده میکردم. حالا مریض شدم یک علّتی رسیده است. «وَ لَکَ الْحَمْدُ عَلَى مَا أَحْدَثْتَ بِی مِنْ عِلَّهٍ فِی جَسَدِی» باز هم حمد مخصوص تو است، حمد میکنم تو را به خاطر آن علّتی که در جسد من، یعنی در بدن من احداث کردی. خوب این موضوع دعا است. «فَمَا أَدْرِی، یَا إِلَهِی، أَیُّ الْحَالَیْنِ أَحَقُّ بِالشُّکْرِ لَکَ» من اگر یک مقدار سرما خوردگی پیدا بکنم، یک درجه تب، تا صبح مینالم و بعد میآیم به همه میگویم: من شب گذشته داشتم میمردم، امّا حالا اینجا نه، این دو حالت را کنار هم قرار داده است و قیاس میکند این اوّل خوب بوده است، حالا یک مریضی رسیده است. «فَمَا أَدْرِی، یَا إِلَهِی، أَیُّ الْحَالَیْنِ أَحَقُّ بِالشُّکْرِ لَکَ» نه اینکه نمیداند، یک وقتی شما به دوست خود میگویید که نمیدانم چطور از تو تشکّر بکنم، میخواهی بگویی یعنی زیاد از تو ممنون هستم، ندانستن نیست. ای معبود من نمیدانم کدام یک از این دو حالت سزاوارتر برای شکر است آیا برای صحّت بدن باید بیشتر شکر بکنم یا برای این مریضی که آمده است؟ «فَمَا أَدْرِی، یَا إِلَهِی، أَیُّ الْحَالَیْنِ أَحَقُّ بِالشُّکْرِ لَکَ وَ أَیُّ الْوَقْتَیْنِ أَوْلَى بِالْحَمْدِ لَکَ» و کدام وقتها، وقت صحّت من یا مرض من، کدام سزاوارتر برای حمد تو است؟
شکر نعمتهای گذشته
واقعاً باور بفرمایید که آدم این را بخواند، إنشاءالله که مریض نشویم ولی ثواب مریض اقلاً برسد. خیلی عجیب است. میگوید:«أَ وَقْتُ الصِّحَّهِ الَّتِی هَنَّأْتَنِی فِیهَا طَیِّبَاتِ رِزْقِکَ» خدایا برای آن وقت صحّت شکر کنم که نعمتهای خود را برای من گوارا کردی، هر چه میرسیدم میخوردم، الآن میگویند: نه، این را دیگر نخور. گفتند: این را بخوری چطور میشوی. از این کم بخور، یک مقدار محدود شده است، مریض است. حالا اشکال ندارد. میگوید: آن وقتها که اینطور بر من گوارا کرده بودی «هَنَّأْتَنِی»یعنی «سَوَّقتَنی» یعنی تمام نعمتهای خود را برای من گوارا کرده بودی، آن موقع میخوردم. «وَ نَشَّطْتَنِی بِهَا» من سالم بودم، به من یک نشاطی داده بودی که باور بکنید «لِابْتِغَاءِ مَرْضَاتِکَ وَ فَضْلِکَ» برای اینکه من رضای تو را به دست بیاورم، فضل تو را به دست بیاورم. خدا شاهد است این بسیار مهم است شما ببینید بعضی از نعمتها مربوط به گذشتهی ما میشود.
تشکّر از خدا برای نعمت جوانی
من یک روز فکر میکردم که خوب الآن من در جوانی خود در منابع کار میکردم. خود را میگویم در منابع حالا یک کسی بوده است، در رشتهی خود کار میکرده است. گفتم: خدایا من چطور تو را شکر بکنم که این به وقت جوانی من افتاد که الآن اگر باشد، این همه منبع را نمیشود به خاطر سپرد. تعارف نداریم بالاخره پیری است. نفی ابد نمیشود ولی بالاخره کم میشود. من در کار خود میگویم یا شما مثلاً یک وقت قدرت داشتید، تجارتی کردید، جوان بودید، الآن فرزندان شما راحت هستند، صورت آن کارها از بین رفته است ولی آثار آن الآن وجود دارد. تو قدرت داشتی رفتی عیال اختیار کردی، بچّهدار شدی، کاری داشتی، خانهای گرفتی، مثلاً میخواهم بگویم هر کسی در هر وقت خود، یک وقت نشاطی برای ما بوده است که کارهایی کردیم. این گذشته است ولی الآن باید شکر آن را بکنیم. این خیلی دقیق است. الآن ما یک آدمهایی داریم که میلرزند، با عصا راه میروند، اصلاً باید یک کسی دست آنها را بگیرد.
نعمت نشاط در وقت صحّت بدن
امّا در وقت جوانی، در وقت صحّت بدن، خدا یک نشاطی به او داده است که یک چهار دیواری را درست کرده است. الآن در سنین پیری دیگر منّت کسی را نمیکشد، آواره نمیشود، همسر و فرزندان او راحت هستند و امثال ذلک. یک پزشکی الآن ماهر است، به مطب او میرویم، میبینیم که واقعاً پیرمرد است ولی مردم منّت میکشند، ببینند، از تجارب او استفاده بکنند. چه وقت اینها را به دست آورده است؟ در جوانی وقتی که نشاط داشته است. یک مجتهدی است، مرجع تقلید است مردم میروند دست او را میبوسند، این معلومات را چه زمانی به دست آورده است؟ در جوانی، در شکر، در وقت نشاط و قدرت.
بنابراین الآن دقّت بفرمایید، میگوید: آن وقت صحّتی که زرق پاکیزهی خود را بر من گوارا کرده بودی، «طَیِّبَاتِ رِزْقِکَ» همه چیز میخوردم. «وَ نَشَّطْتَنِی بِهَا لِابْتِغَاءِ مَرْضَاتِکَ وَ فَضْلِکَ» به من یک نشاطی داده بودی که من مرضات تو را، رضای تو و فضل تو را استفاده میکردم، از نعمت تو استفاده میکردم، کاری میکردم تو را راضی بکنم، مثلاً میگویم نشاط داشت، از فضل خدا چیزی به دست میآورد احیاناً میرفت بیمارستان هم میساخت. مدرسه هم میساخت، کارهای دیگر هم میکرد. «وَ قَوَّیْتَنِی مَعَهَا عَلَى مَا وَفَّقْتَنِی لَهُ مِنْ طَاعَتِکَ» تو این قوّتها را دادی که من بر طاعت تو موفّق شدم. خوب این آقا، این خانم که هزار کار در جوانی خود کرده است، درس خوانده است، مدرسه ساخته است، بچّه تربیت کرده است، خوب اینها چه بوده است؟ همه اینها در وقتی بوده است که نشاط داده بوده است، بعد قوّت به او داده است، توفیق داده است و انجام شده است. «وَ قَوَّیْتَنِی مَعَهَا عَلَى مَا وَفَّقْتَنِی لَهُ مِنْ طَاعَتِکَ أَمْ وَقْتُ» خدایا من برای این شکر میکنم.
امیرالمؤمنین (ع) پایهگذار علم نحو
ببینید میگوید: «أَ وَقْتُ الصِّحَّهِ» بعد از أ همیشه ام میآید این را به یاد داشته باشید به این میگویند: همزهی تسویه. میگوید:«وَ سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ»؛ اگر بیاید «او لم تنذرهم» معنا میدهد ولی خلاف فصاحت است. در مغنی ابن هشام… ابن هاشم از ائمّهی نحو ادب بوده است که بعضیها گفتند حتّی از سیبویه بالاتر است. سیبویه که دیگر پایهگذار و امام در نحو است، البتّه پایهگذار امیر المؤمنین (سلام الله علیه) است، الآن نمیخواهم موضوع عوض بشود. علی کل حال حالا سیبویه هم از اساتید عمدهی نحو است کما اینکه سیبویه برای ایران خود ما است، اهل شیراز بوده است.
انجام دادن کارهای خیر و اساسی در وقت نشاط
میخواهم این را بگویم در مغنی ابن هاشم یک حمزه ـَ آمده است، بعد از آن واو آمده است نوشته است أ یکون بعد میگوید: مثلاً واو آمده است. حتّی اینقدر در قاهره بلوا شده است که بلند شدند رفتند پسر ابن هشام را پیدا کردند. مردم اینقدر دقّت داشتند، حوصله هم داشتند. مثل حالا نبودند که ببین اخبار چه میگوید و سایت چه نوشته است. عصر اطّلاعات است ولی در عین حال هم باور بکنید عصر بدبختی و بیچارگی است. همیشه در دنیا چه شده است، فلان شخص چه گفته است. همان شعر حافظ که بارها برای شما میخوانم: (مگر از نقش پراکنده ورق ساده کنی) این ورق ما بسیار خط خطی شده است. رفتند دیدند نسخهی پدر را در دست دارد، آنجا هم اشتباهاً بعد ازـَ واو آمده است، معلوم میشود که اشتباه کرده است. جالب است رفتند نسخهی مغنی ابن هشام را از پسر او به دست آوردند، آن هم اینطور بوده است. حالا خلاصه «أَ وَقْتُ الصِّحَّهِ» آیا این شکرها را برای این وقت صحّت بکنم که این همه به من مرحمت کردی، آن زمانی که گذشته است، جوان بودم قوی بودم، نشاط داشتم، منشأ خیرها شدم، کارها کردم، خوب همه همین هستند. شما چه زمانی دانشمند میشوید؟ ابن عبّاس میگوید: «مَا أُوتِیَ عَالِمٌ عِلْماً إِلَّا وَ هُوَ شَابٌّ»؛ هیچ دانشمندی دانشمند نشده است مگر در جوانی. البتّه «مَا مِن عَامٍ إلَّا وَ قَد خُصِّص» حالا یک وقتی میگویند: سکاکی هم میان سال بود، رفت دانشمند شد، خوب میشود، بله، نه اینکه نمیشود امّا نوعاً بالاخره این کارهای خیر و کارهای اساسی که انجام میگیرد در وقتی که خدا به انسانها نشاط داده است انجام شده است.
پاک شدن انسان با مریضی
«أَ وَقْتُ الصِّحَّهِ» میگوید: «أَمْ وَقْتُ الْعِلَّهِ الَّتِی» هر کدام از آنها یک مزایا دارد، گوش بدهید، خیلی عجیب است. پروردگارا من شکر آن وقتها را که رزق گوارا میخوردم، نشاط داشتم، کار میکردم، موفّق بودم، شکر آن وقت را به جای بیاورم؛ «أَمْ وَقْتُ الْعِلَّهِ الَّتِی یُؤْمِنُون الْعِلَّهِ الَّتِی مَحَّصْتَنِی بِهَا وَ النِّعَمِ الَّتِی أَتْحَفْتَنِی بِهَا» ببینید در بستر مریضی چه بساطی است که کسی خبر ندارد ناله میکند، امّا ببینید باطن کار چیست و خدایا شکر آن وقتها را بکنم یا شکر این وقت بیماری را که «مَحَّصْتَنِی بِهَا»تمحیص یعنی تخلیص، یعنی من را خالص کردی. با این مریضی گناهان من را بخشیدی، من را خالص کردی، من را پاک کردی. «وَ النِّعَمِ الَّتِی أَتْحَفْتَنِی بِهَا» آن نعمتهایی که این نعمتها را شرح کردند مقصود درجاتی است که از بیماری حاصل میشود یا آن نعمتهایی که به من تحفه دادی، کدام یک از اینها را شکر بکنم؟ آن وقت قدرت داشتم، نشاط داشتم این کارها را کردم، الآن هم آمدی من را با این کار خود پاکیزه میکنی. اگر یک مریضی اینها را بداند باور بفرمایید خرسند میشود، إنشاءالله که باز هم میگویم خدا همه را شفا بدهد، همه ما را حفظ بکند. ولی دو سطر را گوش بدهید، علّت آن اینجا است. «أَتْحَفْتَنِی» چیست؟ ببین به من بیماری دادی، من را تمحیص، تمحیص یعنی تخلیص. گاهی وقتها تمحیص به معنای امتحان هم میآید. دوران غیبت امام زمان را دوران تمحیص میگویند، مثل الآن. ببینند چه کسی واقعاً تسلیم خدا است. چه کسی تسلیم پیغمبر و آل پیغمبر است. نه اینکه تلویزیون را باز بکند، دو تا خبر بد ببیند، بگوید: پس امام زمان کجا است، چه زمانی میآید؟ گذاشته است که چه زمانی بیاید؟ از این حرفهای عوامانه.
دعایی در مورد دعا برای فرج امام زمان (عج)
(العیاذ بالله) که اینها اصلاً صحیح نیست. این حرفها شرعی نیست. شما در آن دعا بخوانید، خدمت شما گفتم، یک دعایی است که در عصر غیبت خوانده میشود؛ حالا بنده قابل نیستم، چیزی نیستم ولی یک جملههای پیچیدهای هم دارد، در گذشتهی زمان، در جوانی آن را شرح کردم، چند دفعه هم چاپ شده است؛ الآن هم نمیدانم درست و حسابی بعد از آن چاپ شده است یا نه، ولی به هر حال آن دعا خیلی دعای عجیبی است دارد که میگوید: خدایا کمک کن من نگویم چرا امام زمان نمیآید؟ این خیلی حرف بزرگی است. در سطح این خوبهای ما، هیئتهای ما همیشه میگویند: به قربان او برویم پس چه زمانی میآید؟ این حرفها قدغن است، این حرفها ممنوع است فقط فرمودند: شما فرج من را بخواهید. در دعاهای خود فقط فرج آقا را بخواهید.
غرق شدن انسان در گناهان
به این دوران بیماری تمحیص میگویند. اینجا تمحیص به معنای تخلیص است. خدایا این وقت علّت را برای من وقت تخلیص از گناهان قرار دادی. نعمتهایی را هم از این بابت برای من تحفه دادی که برای من ذخیره شده است، چرا این کارها را کردی؟«تَخْفِیفاً لِمَا ثَقُلَ بِهِ عَلَیَّ ظَهْرِی مِنَ الْخَطِیئَاتِ» خدایا این بیماری من حالا این «تَخْفِیفاً» اینجا مفعول له حساب میشود، من برای شما نقل به معنای میکنم. خدایا به خاطر تخفیف آن چیزی که، گناهانی که من را سنگین کرده بود. «تَخْفِیفاً لِمَا ثَقُلَ بِهِ عَلَیَّ ظَهْرِی مِنَ الْخَطِیئَاتِ وَ تَطْهِیراً لِمَا انْغَمَسْتُ فِیهِ مِنَ السَّیِّئَاتِ» غمس فرو رفتن است. منغمس یعنی فرو رفته در یک چیزی. امام که (نعوذ بالله) در گناهان نرفته بود، این من هستم که در گناهان فرو رفتم. این همه نعمتها و نشاط و قدرت، یک وقتی دیدی آنچنان گناهانی کردیم که با خود خلوت بکنیم، میفهمیم.
هشدار برای توبه
«وَ تَطْهِیراً لِمَا انْغَمَسْتُ فِیهِ مِنَ السَّیِّئَاتِ» برای پاکیزه کردن آن گناهانی که در آنها فرو رفتم. «وَ تَنْبِیهاً لِتَنَاوُلِ التَّوْبَهِ» یک هشدار هم است که توبهای بکنم. «وَ تَذْکِیراً لِمَحْوِ الْحَوْبَهِ» حوبه یعنی خطا. و یک تذکّری هم میشود که من خطاها را محو بکنم«بِقَدِیمِ النِّعْمَهِ» به خاطر نعمتهای سابق، به یاد من باشد که یک چنین نعمتهایی به من دادی، الآن درست است مریض هستم ولی بالاخره یک شکری بکنم، یک توبهای بکنم، دیگر غیبت نکنم، یک دل نشکنم، خلاصهی کارهایی بکنم.
نوشته شدن اعمال پاک در زمان بیماری
این قسمت را اگر یک مریض بداند، درد او بسیار کم میشود. میفرماید: «وَ فِی خِلَالِ ذَلِکَ» این نکتهای است که فقط سیّد السّجادین تذکّر داده است، هیچ کسی در دنیا این را برای مریض نگفته است. میفرماید: در میان این کارها ببینید، نگاه بکن در میان اینکه داری من را تلخیص میکنی، داری گناهان من را پاک میکنی، توبه را به یاد من میاندازی، به خاطر نعمتهای قدیمی، به خاطر همه اینها، بعد همه اینها «وَ فِی خِلَالِ ذَلِکَ» در میان اینها چه میشود؟ «وَ فِی خِلَالِ ذَلِکَ مَا کَتَبَ لِیَ الْکَاتِبَانِ مِنْ زَکِیِّ الْأَعْمَالِ مَا لَا قَلْبٌ فَکَّرَ فِیهِ، وَ لَا لِسَانٌ نَطَقَ بِهِ، وَ لَا جَارِحَهٌ تَکَلَّفَتْهُ» خدایا در این میان دو کاتب، دو ملک عزیز قرار دادی که یک چیزهای پاکیزه در نامهی عمل من مینویسند که نه فکری دربارهی آن شده است، نه بر زبان آمده است، نه عضوی در این رابطه به کار افتاده است. من هیچ کار نکردم، حالا این اینجا خوابیده است مرتّب به خاطر این بیماری، آقا این مدرسه ساخته است، این نماز شب خوانده است، این نماز هزار قل هو الله خوانده است یک چیزهای زیبا که این مریض اصلاً خبر ندارد.«وَ فِی خِلَالِ ذَلِکَ» در میان آن همه که گناهان من را میبخشیدی، توبه را به یاد من میانداختی، در خلال آن همه کارها «مَا کَتَبَ لِیَ الْکَاتِبَانِ» چیزی که کاتبان برای من نوشتند، چه نوشتند؟ «مِنْ زَکِیِّ الْأَعْمَالِ» از اعمال پاکیزه. چه زمانی این کار را کردم. «مَا لَا قَلْبٌ فَکَّرَ فِیهِ» اعمالی که نه قلبی در آن فکر کرده است، «وَ لَا لِسَانٌ نَطَقَ بِهِ» نه زبانی اصلاً حرکت کرده است «وَ لَا جَارِحَهٌ تَکَلَّفَتْهُ» نه دستی، نه پایی، نه اعضایی به کار افتاده است
تفضّل خدا به بنده مریض
پس چه چیزی بوده است؟ «بَلْ إِفْضَالًا مِنْکَ عَلَیَّ» فقط تفضّل. حالا که بندهی من مریض شد، بگذار نامهی اعمال او را از چیزهایی پر بکنم که اصلاً انجام نداده است. اصلاً خبر ندارد. «بَلْ إِفْضَالًا مِنْکَ عَلَیَّ وَ إِحْسَاناً مِنْ صَنِیعِکَ إِلَیَّ» فقط تفضّل تو بوده است، احسان بوده است. این عجیب است که انسان متوجّه بشود مریض هم که میشود چه مزایایی دارد، بعد هم مگر بخشیدن گناهان کم چیزی است؟ خیلی مهم است. بله، حالا خیلی حرفها است، دیگر از آنها میگذرم تا به این طرف برسیم.
جدا نبودن دعا از صلوات بر پیامبر و آل ایشان
«اللَّهُمَّ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ» اصلاً دعا نباید از پیامبر و آل ایشان جدا بشود. دعایی که صلوات ندارد، یعنی هیچ چیزی. این است که میبینید مولای ما، امام سجّاد (سلام الله علیه) در دعاهای خود تماماً به یاد پیامبر و آل او است. خدایا پس بر پیغمبر و آل او درود و رحمت بفرست «وَ حَبِّبْ إِلَیَّ مَا رَضِیتَ لِی» خدایا محبوب من قرار بده چیزی را که برای من پسندیدی. اگر این کار را، این حالت را برای من پسندیدی، پس من هم دوست داشته باشم.
طلب آسان کردن درد بیماری
«وَ یَسِّرْ لِی مَا أَحْلَلْتَ بِی» برای من آسان کن. در عین حال که حالا من را راضی بکنی، من را محبوب قرار بدهی، در این حال هم آسان بکن، بالاخره «خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعیفاً»؛ ما ضعیف هستیم. اینکه بر من هلول کرده است، این را بر من آسان کن. خیلی دیگر درد نکشم، آسان بکن. «وَ طَهِّرْنِی مِنْ دَنَسِ مَا أَسْلَفْتُ» باز تکرار میکند که این مریضیها، گرفتاریها باعث آمرزش گناهان میشود، نه فقط تنها مریضی، همه گرفتاریها مخصوصاً مریضی؛
ثواب بردن در زمان ناراحتی
حتّی ما در حدیث داریم اگر کسی صد تومان در جیب خود داشته است –البتّه الآن با صد تومان هیچ چیزی نمیدهند، آن وقت صد تومانی خیلی پول بود. ما بچّه بودیم، به ما یک تومان عیدی میدادند، میگفتیم: عجب قیامتی بر پا شده است، خدایا با این چه چیزی بخرم؟ این را چه کار بکنم؟- حدیث داریم، این را درآورد بشمارد، یکی از اینها به ته جیب او چسبید. حالا وقتی میشمارد، 99 تا میشود، پس این یکی چه شد؟ ناراحت میشود. بعد دست خود را میبرد و میبیند به ته کیف چسبیده است. میفرمایند: به همین اندازه که ناراحت شد، ثواب میبرد. خدا یک چنین خدایی است.
پاک شدن گناهان به وسیله غصّههای بدون منشأ
یک غصّههایی داریم که منشأ آنها معلوم نیست. بعضیها میگویند: نمیدانم چرا امروز دل من گرفته است، بعضیها خدا نکرده بعد عوامی به آن میدهند، ببخشید من خیلی شرمنده هستم مخصوصاً خواهران ما بیشتر توجّه بکنند. چون من تا به حال از این بزرگواران خیلی شنیدم که میگوید: دل من شور میزند، نمیدانم امروز میخواهد چه بشود. دور از جان مگر جغد هستی؟ اسلام با این حرفها مبارزه کرده است، اصلاً این را به زبان نیاورید، هیچ چیزی نمیشود، اگر تو بگذاری هیچ چیزی نمیشود. وسواسی را برای شما تعریف کردم، در قم بود وسواسی بود، مدام میگفت: الله اکبر نشد، خلاصه مدام… باز تکبیر میگفت، میگفت: نشد. آخر به زحمت خود را راضی کرد که نماز را ادامه بدهد. یک الله اکبر گفت و خلاصه این بچّههایی در قم بودند، پشت پنجرهی مسجد دم گرفتند، گفتند: نشد، نشد. خلاصه نماز را قطع کرد، چند تا چیز هم به اینها گفت و خلاصه گفت: شما کذا و کذاها گذاشته بودید، شده بود. اینقدر بدانید و آگاه باشید که یقیناً حرام اشکال شرعی دارد. دل من شور میزند، نمیدانم میخواهد چه بشود؟ هیچ چیزی نمیشود. بگو: خیر است. یک وقت است که مثلاً دل آدم گرفته است، یک منشأیی دارد. بالاخره حالا یک چیزی شده است، به یاد آن موضوع میافتد، دل او میگیرد ولی یک وقت هم یک دل گرفتنهایی است که اصلاً منشأ ندارد، هیچ منشأیی ندارد، غصّه میخورد نمیداند چرا. در حدیث داریم که اینها این غصّههای بدون منشأ گناهان را میبخشد. گناهان بخشیده میشود اصلاً غصّه نخورید. من اینقدر گناه دارم که به هر بهانهای که بخشیده بشود خوب است. الآن اینجا دوباره تکرار میکنیم. خدایا…. در اوّل دعا فرمودند که اینها باعث تطهیر میشود، پاکیزگی میشود امّا برای اینکه ما بدانیم مطلب مهم است میفرماید که «وَ حَبِّبْ إِلَیَّ مَا رَضِیتَ لِیَ یَسِّرْ لِی مَا أَحْلَلْتَ بِی وَ طَهِّرْنِی مِنْ دَنَسِ مَا أَسْلَفْتُ» خدایا من را پاک بکن از آلودگی این گناهان گذشته خود. «وَ امْحُ» یعنی محو بکن. «عَنِّی شَرَّ مَا قَدَّمْتُ» عجب ای وای چقدر باید دست به دامن خدا بشویم. در گذشته گناه کردم، هنوز این ممکن است برای من شر داشته باشد، اینکه میفرماید: به خاطر بیماری «وَ امْحُ عَنِّی شَرَّ مَا قَدَّمْتُ» شرّ آن گناهان گذشته را محو کن از من، آثار آن را ببر، دیگر چیزی به من نرسد.
درخواست شفا از خدا
«وَ أَوْجِدْنِی حَلَاوَهَ الْعَافِیَهِ» خدا به من شفا بده. این شفا میخواهد. این شیرینی عافیت را به من بچشان. من این را دریابم. خوب درخواست است. حالا مریض شدم، میدانم خدا را شکر، این مزایا را دارد امّا خوب از این طرف هم بر من مباح است که من از خدا شفا بخواهم. اینها را که برای مریضی گفته است، به این معنا نیست که من شفا نخواهم، نه، بنده هستم، ضعیف هستم، شفا میخواهم. «وَ أَوْجِدْنِی حَلَاوَهَ الْعَافِیَهِ» خدایا کاری بکن که من شیرینی عافیت را، بهبود را دریابم. «وَ أَذِقْنِی بَرْدَ السَّلَامَهِ»این خنکی سلامت را به من بچشان. یک وقت خنکی، مثلاً یکجا گرم است، یکجا مریضی است، در جای دربسته، هوای بد گرفتار شده است، پنجره را باز میکنند، یک نسیمی میآید چه لذّتی میبرد، اینجا بیمار را تشبیه کرده است به یک جای گرمی که وجود دارد، آنجا نسیمی نیست، عافیت ولی نسیم در آن است، خنکی در آن وجود دارد. «وَ أَذِقْنِی بَرْدَ السَّلَامَهِ» خنکی سلامت را به من بچشان. باز هم تمام آن تأکید میکند که ما از این گناهان پاک بشویم.
خروج از بیماری و عفو شدن گناهان انسان
«وَ اجْعَلْ مَخْرَجِی عَنْ عِلَّتِی إِلَى عَفْوِکَ» خدایا من که از این بیماری خود خارج میشوم، این را طوری قرار بده که خروج از این بیماری به سوی عفو تو باشد که بالاخره من را عفو بکنی. دیگر گناهی نماند، من از این رخت خواب که بلند میشوم، دیگر چیزی نداشته باشم. «وَ مُتَحَوَّلِی عَنْ صَرْعَتِی إِلَى تَجَاوُزِکَ» صرعت به معنای افتادن است. در رخت خواب افتاده است. دور از جان صرع را که صرع میگویند، چون طرف میافتد. صرع یعنی افتادن. مصروع هم چون میافتد، به او مصروع میگویند. ریشهی اینها یکی است. «وَ مُتَحَوَّلِی عَنْ صَرْعَتِی إِلَى تَجَاوُزِکَ» خدایا اینکه من تحوّل پیدا میکنم، از رخت خواب به علّت سلامت بلند میشوم، متحوّل به بیرون میشوم، این هم به سوی تجاوز و گذشت خود قرار بده که بالاخره از من گذشت کرده باشی. من از این رخت خواب بلند میشوم، دیگر چیزی نداشته باشم. اینها برای مریضی بوده است.
خلاص شدن از غصّه و رفتن به سمت رحمت خدای عزّوجلّ
یک وقت هم یک غصّهای عارض میشود، غصّه هم همینطور است. غصّه هم گناهان را پاک میکند، بالاخره گرفتاری است. اینجا میفرماید: «وَ خَلَاصِی مِنْ کَرْبِی إِلَى رَوْحِکَ وَ سَلَامَتِی مِنْ هَذِهِ الشِّدَّهِ إِلَى فَرَجِکَ» خدایا این خلاص شدن من را از این غصّه به طرف رحمت خود قرار بده که وقتی این غصّه تمام میشود، در عین حال گناهان من هم بخشیده شده باشد و سلامت من از این شدّت و سختی را به سوی فرج خود قرار بده که خلاصه فرجی حاصل بشود، حالا باز رحمتی بیاید، گناهان من بخشیده بشود. علی کل حال الآن دقّت میکنید میبینید که تأکید بر این است که اینجا یک فرجی حاصل بشود، از این شدّت خود که بیرون میآیم، تو من را به سوی فرج ببر. گفتم حالا مقصود یا بخشیدن گناهان است یا نزول رحمت است.
تفضّل و وهاب بودن خداوند
اینجا یک مطلب بسیار بزرگ است که باید برای شما بگویم که یک نیم سطری مانده است که به آنجا برسیم، آن مطلب بزرگ باید نسیه بماند. اینجا یک جمعبندی میشود. خدایا من که مریض شدم، اینجا در رخت خواب خوابیدم، این همه آقایی کردی، گناه بخشیدی، کارهایی که نکرده بودم نوشتی. چرا؟ مگر من چه کار کردم، علّت این چه بوده است؟ میگوید: علّت آن این است–ما بنده هستیم و هیچ کاری هم نکردیم- «إِنَّکَ الْمُتَفَضِّلُ بِالْإِحْسَانِ» تو اصلاً اهل تفضّل هستی، ما هیچ وقت هیچ کاری نکردیم.«إِنَّکَ الْمُتَفَضِّلُ بِالْإِحْسَانِ» تو همیشه تفضّل میکنی با احسان. «الْمُتَطَوِّلُ بِالامْتِنَانِ» تو هستی که به بندگان خود نعمت میدهی، احسان میکنی. «الْوَهَّابُ الْکَرِیمُ» تو وهاب هستی، زیاد بخشنده هستی، کریم هستی. «ذُو الْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ» صاحب جلال و اکرام هستی. من چه چیزی به شما بگویم، در گذشته گفتم که یک نفر حالا اگر تقوا داشته باشد، او را نمیگوییم امّا یک مقدار مقام داشته باشد جواب سلام کسی را نمیدهد. کسی را تحویل نمیگیرد. امّا اینجا میگوییم «ذُو الْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ» این همه جلال دارد، بندهی خود را هم احترام میکند. ربّ العالمین است ولی میگوید: دوست دارم با تو حرف بزنم. صبح بیا پیش من بایست.
تذکّری در مورد نماز
این بینمازها که إنشاءالله خدا همه آنها را هدایت بکند، اصلاً بینماز… همیشه بعضیها از من ایراد هم گرفتند که تو اصلاً در جلسههای خود راجع به نماز حرف نمیزنی. بعضی از مقدّسها ایراد گرفتند. امان از دست مقدّس. «هَذا مَقامٌ عَائذٌ مِنَ المُقَدَّس» خلاصه گفتم: شأن جلسههای من اجلّ از این است که من تذکّر نماز بدهم، اینها که به اینجا میآیند همه نماز خوان هستند. امّا به آنها میگویم که به بینمازها و کاهل نمازها که برسم، یادآوری کنم ببین اینها نمیدانند که نماز چیست که نماز نمیخوانند. دیده است دوست او میگوید: من نماز نمیخوانم، این تلقین شده است، این هم گفته است: من نماز نمیخوانم. حالا از کبریایی خدا چیزی کم شد؟! چه شد؟! اگر معنی «ذُو الْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ» را بدانید، نمیتوانید نماز نخوانید. پدر من میگفت: -این عبارت کوتاه است- مؤمن نمیتواند نماز را ترک بکند. الآن واقعاً شما که صبح بلند میشوید، دو رکعت نماز میخوانید، وضو گرفتید و آمدید میخواهید دو رکعت نماز بخوانید دنیا و ما فیها را به تو بدهند، نمیتوانی اصلاً نماز نخوانی. ما خدا را بشناسیم، خیلی با او دوست میشویم. «ذُو الْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ» خدایی که این همه جلال دارد امّا از تو دعوت خصوصی کرده است. میگوید: صبح پیش من بیا. والله ما نمیدانیم، شکایت هم کرده است. یک جا در قرآن دارد که: «ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ»؛ خدا را قدردانی نکردند، آنچنان که باید بکنند.
دعوت خدا از همه انسانها برای رفتن به سمت او
یک شخصیت در این عالم که یک قدرتی دارد که خیلی ضعیف و ناتوان است، این اگر به من زنگ بزند بگوید: فلان مشکل را که داری، اصلاً فکر آن را نکن، به عهده من بگذار. فردا به دفتر من بیا، من بنویسم. اصلاً آن شب تو نمیخوابی. مدام از شادی بلند میشوی، دور تا دور اتاق راه میروی، دوباره دراز میکشی. میگویی: خدایا چه وقت صبح میشود من بروم. امّا خدا با همه شما تلفن کرده است. این تلفن کجا است؟ در سوره مزمّل است. بروید این تلفن را دریابید. «رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ»؛ منطقهی اسم اعظم است. خدای مشرق و مغرب هر کجا لا اله الّا هو دیدید دست و پای خود را جمع بکنید. البتّه اگر قبل از آن الله باشد که دیگر هیچ چیزی نمیشود گفت. «اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ»؛ منطقه اسم اعظم است. اگر قبل از آن الله نبود، لا اله الّا هو بود باز هم دست و پای خود را جمع بکنید، سر خود را به زیر بیندازید. یعنی خیلی مقام بزرگی است.
وکالت خدا برای انسان
«رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ فَاتَّخِذْهُ وَکیلاً»؛ عجب تو بشر خاکی الآن او را وکیل بگیر. به خدا ما اینها را باور نمیکنیم. عمر من تمام شد، یکجا گرفتاری داشتم، یک روز گفتم که ای نفس یک بار واقعاً حاضر هستی این را به خدا بسپاری که دروغ نگویی؟ دیدم نمیشود. چون میدانید ما از گلو به بالا حرف میزنیم.
واگذار کردن امور به خدا
یک نفر در دربار فرعون نفوذ کرده بود، شوخی نیست یک کلمه حرف است. کسی که میگوید: «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى»؛ ای مردم من پروردگار اعلای شما هستم. کسی در دربار او نفوذ بکند، او را چه کار میکنند؟ یک مرتبه این لو رفت. بعضی سورهها در قرآن دو اسم دارد؛ حالا اینها را دیگر شما نگاه بکنید متوجّه میشوید، خیلی مشکل نیست. یکی از سورههای دو اسمی در قرآن سورهی مؤمن است. یک اسم آن غافر است. در سورهی مؤمن، غافر بروید نگاه بکنید این نفوذی لو رفت. یک کسی در دربار فرعون نفوذ بکند او را چه کار میکنند؟ پوست سر او را میکنند. آمدند گفتند: چه نشستی، مسائل تو کشف شده است. گفت: «أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ»؛ کار خود را به خدا میسپارم، خدا به بندگان خود بصیر است. چه شد؟ «فَوَقاهُ اللَّهُ سَیِّئاتِ ما مَکَرُوا»؛ خدا او را از آن مکرها و نیرنگها و ظلمهای آل فرعون حفظ کرد. در حدیث داریم که تعجّب میکنم از کسی که میترسد و این آیه را نمیخواند. بخوانند هم اتّفاقی نمیافتد، میدانید چرا؟ چون ما فقط خدا را امتحان میکنیم. فقط میگوییم: بخوان، فاطمی نیا دیشب گفت: این را بخوانیم. این خانم در جلسه فرمودند: بخوانید. اینطور نمیشود. چه زمانی بخوانم، چند تا بخوانم؟ این نمیشود باید عوام بازی را جمع بکنیم. ببین یک نمونه چه زمانی و چند داریم که معصوم گفته است. نماز صبح را فلان وقت بخوان، تسبیحات حضرت زهرا (سلام الله علیها) را اینقدر بگو. سورهی حمد را یک بار در نماز خود بخوان. عدد و وقت و آن چیزهایی که خدا گفته است، معصوم گفته است در مورد بقیهی چیزها هیچ یک از این حرفها را نداریم. چه زمانی بخوانم، شب بخوانم، صبح بخوانم. عمر ما با همین حرفها تمام شد.
من یک نفر را میشناختم، این یک گرفتاری داشت، الآن مردم به من میگویند: دعا بکن، به صاحب این کتاب میروم دعا میکنم، قول دعا را فراموش نمیکنم. من چیزی نیستم دعای برادر دینی. دعای پشت سر قبول میشود، دعای برادر دینی. همه شما را دعا میکنم، شما هم من را دعا بکنید. امّا به مردم دعا یاد نمیدهم. جرأت نمیکنم. میرود نتیجه نمیگیرد، بیدین میشود. چون شرایط ندارد. من کسی را میشناختم، خیلی وقت پیش در صالح زمان این گرفتاری داشت که با هیچ چیزی حل نمیشد. یک گرفتاری با پول حل میشود، یک وقتهایی با خواهش یک ریش سفیدی حل میشود. یک چیزی بود که شاید اینطور بود که ظاهراً حل نمیشد. من این آدم را میشناختم. قدم زد و از تهران بیرون رفت. آن وقتها از تهران بیرون رفتن بسیار آسان بود، تهران الآن نبود، بگویید چطور بیرون رفت. خود من جوان بودم، خیلی راحت از تهران بیرون میرفتم. باور بفرمایید همین شهباز که الآن 17 شهریور میگویند، یک مقدار از آنجا به طرف شرق حرکت میکردم، یک درختهای توت بود و فرش شورها آنجا فرش میشستند؛ دیگر بعد از آن روستا و بیابان بود. آسان میشد از تهران بیرون بروی. این از تهران بیرون رفت، یک مسجد خرابه پیدا کرد. شاید مثلاً یک تکه فرش هم نداشت. من اینها را دارم میگویم ملائکه مینویسند. ایشان رفت در آنجا گفت: خدایا این مشکل ظاهراً اینطور است، به هیچ چیزی حل نمیشود. من هم دست به دامن ولیّ تو سیّد السّاجدین میزنم. رفت دعای هفتم صحیفه را آنجا خواند. ما اینجا خواندیم، منتها میترسم بگویم چون شرایط نداریم، میروند میخوانند میگویند: بله من آن را هم خواندم.
کنترل زبان در زندگی خانوادگی
از آنها صد بار میخواند، صد تا نذر میکند که شوهر بکند یا صد تا نذر میکند زن بگیرد. صد تا نذر کردی رها کردی، این دویست تا نذر کرده است، زن گرفته است ولی وقتی گرفت مالک یک ذره زبان نیست. حاضر است با این زبان همه نذرها را به هم بریزد، بعد هم میگوید: برای من کاری کردند. چه کار کردند؟ گفت: چرا نماز نمیخوانی؟ گفت: ناد علی میخوانم که پدر نماز است. تو با این زهر زبان پدر بزرگ سحر و جادو هستی، از زبان است که همه چیز را به هم ریختی. صد نوع نذر کرده است که شوهر بکند، صد نوع نذکر کرده است زن بگیرد، حالا که آمده است، با یک مقدار زبان همه را به هم میریزد. چه شد؟ هیچ چیزی من پیش فالگیر رفتم گفته است: یک زن قد بلند، چشم کمان برای شما یک کاری کرده است. اصلاً بدبخت وجود خارجی ندارد. دقّت بفرمایید.
خوار بودن سختیها در برابر قدرت خدا
این به آنجا رفت. در آن مسجد خرابه «یَا مَنْ تُحَلُّ» را خواند، ولی در آن غرق شد. ای وای با چه کسی دارم حرف میزنم. مشکل من چه چیزی نیست میگوید: «ذَلَّتْ لِقُدْرَتِکَ الصِّعَابُ»؛ این در دعای هفتم است. خدایا سختیها در برابر قدرت تو خوار است. «ذَلَّتْ لِقُدْرَتِکَ الصِّعَابُ، وَ تَسَبَّبَتْ بِلُطْفِکَ الْأَسْبَابُ» مست این چیزها شد. شاید اینطور بود. گفت: حالا که یک چنین خدایی دارم، اصلاً این مشکل حل نشود، حالا که یک چنین کسی بالای سر من است، میروم با او حرف میزنم.
محو شدن بنده در صفات جمال و جلال خدا و برآورده شدن حاجت او
ما روایت داریم که بنده خدا را میخواند، آنچنان در صفات جمال و جلال خدا محو میشود که حاجت خود را از یاد میبرد. بعد میبیند حاجت او برآورده شده است، اصلاً از خدا چیزی هم نخواسته است. میفرماید: دست حق میآید در غیبت این بنده. بنده از حاجت خود غایب میشود، اصلاً از یاد میبرد. دست حق میآید در غیبتش مشکل را حل میکند، بعد میبیند مشکل حل شده است، خدایا من حاجت را نخواسته بودم، همینطور شد. از مسجد خرابه بیرون آمد، مشکل حل شد. حل شد و تمام شد.
لطف بیمنّت خدای متعال به بندگان
اینجا یک نسیهای داریم نسیه را برای شما بگویم. «إِنَّکَ الْمُتَفَضِّلُ بِالْإِحْسَانِ، الْمُتَطَوِّلُ بِالامْتِنَانِ، الْوَهَّابُ الْکَرِیمُ، ذُو الْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ»؛ تو وهاب هستی و کریم هستی. زیاد موهبت میکنی، کریم هستی. منّت هم نمیگذاری. چون یک وقت یک کسی چیزی میدهد، منّت میگذارد. نه، تو کریم هستی، منّت نمیگذاری. «ذُو الْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ» اصلاً آقا هستی، صاحب جلال هستی، صاحب جلال که منّت نمیگذارد. یک چیزی در اینجا گفته است، این را نسیه میگویم. البتّه در گذشته در خدمت بعضی از شما عزیزان نبودیم، در خدمت بعضی از شما بودیم، یک چیزی گفتم یک ماه رمضانی بود به یاد دارم، گفتم که –این یک یادگاری بود که دادم. حالا نمیخواهم آن را باز بکنم- راجع به اسمهای خدا بود که هر کسی استفاده بکند از اسمی دیگر عمیق است نه اینکه راه بیفتد و برود یک اسم را بگوید، سخت است. حالا الآن مصلحت نمیدانم که این را باز بکنم. آنها که شنیدند، شنیدند اصلاً فرض بکنید نشنیدید. یک چیزی اینجا میخواهم بگویم که نسیه باشد بعداً إنشاءالله.
شرط دارا بودن نور اسم خدای تعالی
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ»، «قَالَ بَعضُ أربابِ القُلوب»؛ قبلاً به شما گفتم اگر یکی از اسمها را به اندازهی طاقت بشریّت -اسمهایی که بین خلق و خدا شریک است- در خود محقّق بکنی، نور آن اسم به تو داده میشود. خدایا من این را گفتم، توفیق بده. منتها دستهای که این را از من شنیدند، به همین قناعت بکنند. آنهایی هم که نشیدند اوّلین بار است، من را معذور بدارند، نسیه میشود، چه میشود؟ دنبالهی همین حرف بنده را اینجا آورده است «قَالَ بَعضُ أربابِ القُلوب» بعضی از صاحبان قلوب گفتهاند؛ من که صاحب قلب نیستم، همینطور یک چیزی گفتم. مثل کودک نادان که تیراندازی میکرده است، من هم گفتم. امّا جدّی عرض میکنم این کسی که این را گفته است، من خاک پای او نمیشود، اصلاً خاک کفش او نمیشوم. امّا نسیه باشد.
اثر محقّق شدن اسم وهاب در بنده
«قَالَ بَعضُ أربابِ القُلوب» بعضی صاحبان دل گفتند این حرف بزرگی است، همینقدر بشنوید نسیه باشد. این را خراب نکنید تا من بیایم، اگر از دنیا رفتم که هیچ چیزی به سر قبر من بیایید، بگویید: چرا این را ناتمام گفتی، اگر زنده بودم میآیم به شما میگویم. «قَالَ بَعضُ أربابِ القُلوب مَن تَحَقَّقَ بِاسمِهِ الوَهّاب» ای نامحرم الحمدلله ما نامحرم نداریم. امان از دست نامحرم. امان از دست هر چیزی را پخش کردن. امان از پخش کردن بعضی از دعاها که برای بعضیها محرم نیست. چقدر گفتیم، خسته شدیم. «مَن تَحَقَّقَ بِاسمِهِ الوَهّاب» هر کسی متحقّق بشود به اسم وهاب. یعنی چه؟ یعنی دیگر بعداً إنشاءالله صحبت میکنیم. چه میشود؟ «لَم یَجِد فِی بَاطِنِهِ حَاجهً إلى مَخلوق» در باطن خود هیچ حاجتی نسبت به مخلوق پیدا نمیکند؛ «وَ لَا یَخطُرُ بِبِالهِ سُؤالُ غَیرِ اللّه» سؤال از غیر خدا به قلب او خطور هم حتّی نمیکند. یک وقت من میگویم: من الآن بروم به این آقا بگویم یا نگویم، میگوید: حتّی این هم نیست. چه میشود؟ متحقّق به این اسم بشود، این باشد من بروم مرور بکنم، ببینم چه کار میشود کرد. بعد هم که دیگر آمدیم و این قسمت را آرام میگوییم، نمیگذاریم این قسمت به دست نامحرم بیفتد. بالاخره با دوستان بلد هستیم، هماهنگی میکنیم.
انتهای پیام/ک