نویسنده: داوود کیاقاسمی
به بربط چو بایست برساخت رود
برآورد مازندرانی سرود:
که مازندران شهر ما یاد باد
همیشه بر و بومش آباد باد…
در مورد مازندرانی که ذِکرش بارها در #شاهنامه آمده، اگرچه همگان و خاصه فردوسی شناسان و شاهنامه خوانانِ خُرد و کلان همواره بر این باور بوده اند که منظور، همین #مازندران کنونی ست، برخی پژوهشگرانِ تازه رسیده چنین نظری ندارند و جالب تر آن که تکلیف شان با خودشان هم چندان روشن نیست و روی یک مکانِ جغرافیاییِ واحد اتفاق نظر ندارند؛ گاه آن را نقطه ای در #هندوستان و گاه، جایی در #یمن می دانند و خود نمی دانند در کجای هندوستان یا یمن!
استاد #فریدون_جنیدی، از شاهنامه پژوهانِ برجسته و بنیانگذار #بنیاد_نیشابور، بر همان باور نخست است؛ یعنی او مازندرانِ شاهنامه را همین مازندران کنونی می داند. دیوهای مازندران را نیز موانعی طبیعی چون کوه و جنگل و کوه و دریا می پندارد که خوان به خوان، سرِ راهِ #رستم قرار می گرفتند و او می بایست بر آنها فائق می آمد. به باور ایشان، بزرگترین دیو مازندران، #دیو_سپید، همان #دماوندکوه بود.* چنین نگاهی را دیگر استادان تاریخ و ادبیات پارسی هم دارند، چنانکه #ملک_الشعرا_بهار می گوید:
“ای دیوِ سپید پای در بند!
ای گنبدِ گیتی! ای دماوند!”
واقعیت آن است که اگرچه گاه، بنا به نشانه هایی در شاهنامه، شاید ذهن ما در شناسایی مازندران به سمت جایی دیگر، چون یمن یا هند، هدایت شوند، نشانه های جدی تری هم، چه در متن شاهنامه و چه فراتر از آن متن، هستند که ما را به مازندران کنونی می رسانند:
۱. مازندران نام جدید و برساخته ای نیست. این نام در همان روزگارِ فردوسی نیز به همین مازندرانِ کنونی اطلاق می شد، چنانکه #منوچهری_دامغانی، که هم روزگارِ فردوسی بود، در سرآغاز قصیده ای می گوید:
“برآمد ز کوه ابر مازندران
چو مارِ شِکَنجی و ماز اندر آن”
#دامغان با #ساری، مرکزِ کنونیِ مازندران، کمتر از دو ساعت در مسیر کوهستانی فاصله دارد. فاصله اش با شهر #کیاسرِ ساری کمتر از یک ساعت است. تمام روستاهای کوهیِ غرب دامغان و نیز شهر کوهستانی #دیباج، مازندرانی تبار و تبری زبان اند. بنابراین، موقعیت جغرافیایی مازندران در زمان فردوسی به خوبی روشن بود؛ آن سوی دامغان. مگر آن که بگوییم فردوسی می خواست سر به سرِ مردم و تاریخ بگذارد و با وجود این واقعیتِ جغرافیایی، جای دیگری را مازندران بخواند!
۲. نام #تمیشه (جایی حوالی #کردکوی کنونی) و ساری و #آمل هم بارها و بارها به موازات نامِ مازندران در شاهنامه آمده است. اگر مازندرانِ شاهنامه جایی در یمن یا هند است، آمل و ساری و تمیشه ی شاهنامه، جایی در کجایند؟!
۳. برخی از مهمترین داستان های شاهنامه از جمله داستان #ضحاک و #فریدون در اطراف آمل اتفاق می افتند. هنوز در کنار #دماوندکوه جایی به نام #تخت_فریدون هست که مردم محلی بر این باورند فریدونِ گاوسوار در آنجا می زیست و همان جا ضحاک بیدادگر را در چاه کرد. هنوز مردم #نوا در #لاریجان در ۲۶ نوروزماه تبری یا ۲٨ تیرماه جلالی به شکرانه ی پیروزی فریدون بر ضحاک، جشنِ آتش زدنِ گَوَن می گیرند.
۴. فردوسی جایی در شاهنامه از زبان یک رامشگرِ بربط نواز، سرودِ مازندرانی می خواند و از اعتدال هوا و سرسبزی همیشگیِ کوه و دشت مازندران می گوید:
“… که در بوستانش همیشه گل است
به کوه اندرون لاله و سنبل است
هوا خوشگوار و زمین پرنگار
نه سرد و نه گرم و همیشه بهار…”
بی گمان چنین جایی هرگز در یمن نبوده و نیست. نیز تا کنون کسی از چنین نامی در هند، نشانی نداده است.
۵. جغرافیای تبرستان دو بخش دارد؛ کوه و دشت، که مردم عادی به این دومی، از گذشته های بسیار دور، #مازرون (مازندران) می گفته اند. هنوز هم کوه و مازرون و کوهی و مازرونی اصطلاحی جاافتاده در فرهنگِ تبری زبانان است و حتا به ییلاق-قشلاق می گویند کوه-مازرون. جالب اینجاست که #قارن پسرِ #ونداد_هرمزد، فرمانروای قارنوندِ تبرستان، دو پسر داشت که نام یکی را #کوهیار و نام دیگری را #مازیار نهاد؛ انگار یکی را یاریگرِ کوه می خواست و دیگری را یاریگرِ مازرون.** باری، فردوسی پس از سرایشِ شاهنامه با جفاهایی که می بیند، به #تبرستان سفر می کند تا این اثر سترگ را بر فرمانروای #باوندیِ آن عرضه دارد؛ چراکه بخش های مهمی از داستان های شاهنامه با نام مازندران و برخی شهرهای کهن آن گره خورده بود و عرضه ی این اثر به فرمانروای تبرستان می توانست خوشایندِ مذاق او بیفتد و در نتیجه، دست فردوسی را بگیرد و به شایستگی ناز و نوازش کند.
۶. دیو اگرچه امروزه در فرهنگ و زبان پارسی به معنای شیطان و اهریمن و مانند آن است، در فرهنگ باستانی تبرستان، دَئِوا بود و نام خدا بود؛ خدایانِ طبیعی؛ خدایانِ کوه و دشت و جنگل و دریا. این نکته با نظر استاد فریدون جنیدی و دیگرانی که دیوهای مازندران را موانع طبیعیِ سر راه رستم می دانند همخوانی دارد. هنوز که هنوز است نام بسیاری از مکان ها و اشخاص در جای جای مازندران به نام دیو است؛ #دیوکلا، #دیورز، #دیوا، #دیوسالار و مانند آن. #نیما_یوشیج در برخی از اشعار تبری اش در دفترِ #روجا به دیوهای مازندران اشاره می کند:
“مازرونِ دیو اَتّا گَته نوم هَسه
رِستِم به حیله دیوِ دَس دَوِسه
دیوِ خونِدونا اِفتاب پَرِسّه
زرتشت به کینه بد به وِ دَوَسه”*
پرسش اینجاست که چطور می توان این همه شواهد و قراین تاریخی و باورهای عمومی و آیین های بومی را که از عصر فردوسی تا کنون سینه به سینه به ما رسیده اند، یک شبه و یکسره وانهاد و دل به یک چند قرینه ی ناراستِ کتابی، که بی شک می توانند هرگونه تأویل و تفسیری بپذیرند، خوش کرد و گفت مازندران جایی در یمن یا هند است؟! یعنی به راستی خودِ فردوسی، مازندران را جایی در آنجاها -که روشن نیست کجاها- می دید؟ اگر چنین بود، چطور هیچ فردوسی شناس و شاهنامه خوانی طی هزار سال متوجه این نکته نبود و به یکباره برخی کتاب به دستانِ امروزی به چنین کشفِ عظیمِ فضایی رسیدند و نیت واقعی فردوسی را از پس هزار سال کشف کرده اند و روح او را از عذاب ناشی از این نادانیِ تاریخی مردم نجات داده اند؟!
به نظر می رسد فردوسی وصف سرسبزی و زیبایی مازندران را بسیار شنیده بود، اما چون در آن زمان نقشه های جغرافیایی امروزی وجود نداشت در تعیین دقیق محل جغرافیایی آن دچار اشتباه شده بود. گواه این مدعا آن است که تا همین چهارصد و پانصد سال پیش، گمان همگان بر این بود زمین مسطح است؛ یعنی، نقشه ی جغرافیایی جهان، حتا در تخصصی ترین نهادهای تهیه ی نقشه، پر از ایرادهای دم دستی بود که امروزه بیشتر شبیه یک حکایتِ مضحک است. نقشه های فلات ایران هم به هزار و یک دلیل تا همین صد و پنجاه تا دویست سال پیش بسیار بی ربط و مضحک بود. حال از فردوسی که تخصصی در علم جغرافیا و نقشه کشی نداشت، آن هم در آن زمان های دور، چه انتظاری می توانیم داشته باشیم؟ شاید او تصور می کرد مازندران خیلی دور است و در تخیل خودش آن را طوری توصیف کرد که گمان می رود شاید جایی نزدیک یمن یا هند باشد. اگرچه نظراتی هم در خصوص هندی بودن تبارِ نخستینِ مازندرانیان هست و محیط مازندران و شیوه ی زیست مازندرانیان در دل جنگل و شالیزار و نیز اساطیر آنها همچون اسطوره ی گاو و مانند آن، می تواند چنان باشد که مازندران را هندوستان ایران دانست.** قرابتی که در زبان های تبری و هندی هست و حتا برخی پژوهشگران ریشه ی نام مازندران را #مز_ایندرا (ایندرای بزرگ که خدای جنگِ هندوان بود) می دانند،*** این گمان را تقویت می کند.
شوربختانه بسیاری از پژوهش های دانشگاهی در ایران – تازه، اگر بگیر و بچسبان نباشند و بتوان نام تحقیق بر آنها نهاد- متکی به منابعِ صِرفِ کتابخانه ای شده اند و از دلایل و شواهد عینی و واقعی غافل مانده اند. جالب اینجاست که در خوانش این منابع کتابخانه ای هم معمولن اشکالات روش شناختیِ دمِ دستی به چشم می خورد.
نتیجه آن که مازندرانِ شاهنامه بی گمان جایی غیر از مازندرانِ کنونی نمی تواند باشد، اگرنه، این نظرسازانِ تازه رسیده لطف کنند بی درنگ و بی سرگیجگی، یک جای راست و درست به نام مازندران در هند یا یمن با این همه نشانه ها و شواهد و قراینِ عینی و کهن نشان مان دهند تا ما نیز به آنها ایمان بیاوریم.
#داوود_کیاقاسمی
_____________________________________
* دیو مازندران نامدارِ بزرگی ست./ رستم به حیله دستِ دیو را بست./ خاندان دیو همه آیینِ مِهرپرستی داشتند./ زرتشت به کینه نسبتِ بد به او داد.
** کولاییان، درویشعلی. “برنج و مازندران باستان”.http://kulaian.com/Content/Mazandaran-and-History/941104141446.html
*** حجازی کناری، سید حسن. پژوهشی در زمینه نام های باستانی مازندران. تهران: انتشارات روشنگران. چاپ اول، ۱۳٧۲، ص ۶۱.
* در مورد ریشه و معنای مازیار، نظراتِ دیگری هم هست که جای طرح شان در این مقال و مجال نیست.
** جنیدی، فریدون. “پایتخت فریدون”. http://www.bonyad-neyshaboor.ir/Details/63/
کاملا درسته هنوزم هستند مردمانی که در مازندران سوادکوه زندگی میکنند ولی به قسمت های شمال مازندران میگویند مازرون.
وقتی از مردم شهر پرسیدم گفتند از قدیم الایام میگفتند.
شاهنامه پژوهان در شناختن مازندران شاهنامه نا خواسته بخش مهمی از اطلاعات در دسترس را نادیده گرفته ، فقط به مکتوبات کهن و گاهی نیز به اظهارات نویسندگان و شرق شناسانی که حتی یک بار ، مازندران ِرا از نزدیک ندیده اند اکتفا می کنند . آنها به کوه ها و جنگل ها و دشت ها و رودها و نهر ها و مزرعه ها و راه ها و اماکن , شفاهیات و فرهنگ مردم مازندران توجه نکرده و نمی کنند. آنها اغلب به دلیل آنکه اطلاعاتشان در مورد مازندران بسنده نیست به موهومات متوسل می شوند و با مبهم گویی و ابهام گرایی چهره نادرستی از مازندران و گذشته مردم آن ارائه می دهند.
بادرود
نوشته ی جناب عالی بیشتر از آنکه مبتنی بر شواهد عینی باشد متنی احساسی است. در ایرانی بودن و ایران دوست بودن مردم خطه ی طبرستان کسی شک ندارد. مردم طبرستان بسیار دیرتر از سایر مردم ایران اسلام را قبول کردند و خاندان هایی که نام بردید همگی از تبار اشراف ایران بودند که خواستار اعاده ی حکومت ایرانی و مهار اعراب را داشتند. در این مورد اختلافی وجود ندارد. اما اینکه به زور احساسات بخواهید به خواننده بقبولانید که استان مازندران در نقشه ی کنونی ایران همان شهر مازندران در شاهنامه ی فردوسی است راه به جایی نمی برد و تناقضات بسیاری در این باب قابل عرضه است . هرچقدر هم با مسامحه در باره ی دقیق نبودن نقشه های جغرافیایی و جغرافی دان نبودن حکیم فردوسی هم بگویید نمی توان پذیرفت فرد سخن دانی چون او که اقالیم و شهرهای گفته شده در شاهنامه را به منتها درجه ی دقت آورده است صرفا در باب لفظ مازندران دچار اشکال جفرافی بوده باشد. حقیقت این است که خطه ی شمالی ایران مشتمل بر دو ناحیه ی طبرستان و دیلمان بوده است. طبرستان به مرور زمان به استرآباد و مازندران تغییر نام پیدا کرده است و دیلمان هم به گیلان.
کاملا متصور است که مازندران شاهنامه اصولا مفهومی انتزاعی و خلاقانه و تخیلی همچون مشابه آن در فرهنگهای دیگر جهان باشد. در حکایت جک و لوبیای سحرآمیز محل زندگی دیو ها بالای ابرها تجسم شده است و در زمان حال کسی دنبال این نیست ثابت کند بالای ابرها جایی در روی زمین مثل ابرکوه است. مازندران شاهنامه در واقع جایی فرضی و تخیلی است که به علت شباهت مؤاصفات آن با جغرافیای طبیعی طبرستان کم کم این تغییر اسمی از طبرستان به مازندران رخ نموده است.
یه بار از میان روستاهای بندپی به سمت درون کلا میرفتم که روستایی دیدم به اسم مزداکتی،اول خندم گرفت،با خودم گفتم اسم مزدا ۲۰۰۰ چرا گذاشتن،در همون لحظه متوجه شدم منظور از مزدا همون مزدای ایران باستان هست،واقعا متعجب شدم