تمام روزهایی که صورت پدرم را بوسیدم و حس کردم یک جایی در این دنیا خانه ای هست که دل من بدان گرم است و قامتی هست که به استواری شان سر پا ایستادم و کسی هست که می دانم اگر روزی سختی دنیا قلبم را بفشارد در خانه ی اوست که چایی ام سرد می شود و دلم گرم بس که پشت سر هم حرف می زنم به تو فکر نکردم… .
اول مردادماه مصادف با سالروز ترور شهید داریوش رضایی‌نژاد دانشمند هسته‌ای کشورمان است؛ شهیدی که جان شیرین را فدای پیشرفت ملی ایران نمود و مملکتش را در مسیری سخت و پرهزینه با اهدای مهم‌ترین سرمایه‌اش همراهی کرد.

به گزارش خبرنگار تا شهدا، جمعه و باز هم جمعه؛ جمعه ها بوی گم شدن می دهد، بوی تنهایی بوی بغض اذان جمعه که می دهد؛ انگار تمام دیوار و پنجره های این شهر گریه می کنند و انگار تمام کوچه ها به بن بست می رسند… .

جمعه به خودی خود روز دلگیری است؛ چه رسد به اینکه روز یادمان پدر تو هم باشد… دیشب که در مهمانی و شادی بودم یاد تو نبودم … تمام روزهای که از ته دل خندیدم … تمام روزهایی که با فراغ بال درس خواندم… تمام روزهایی که از استرس امتحان سردرگم بودم؛ به تو فکر نکردم به تنهایی تو فکر نکردم… تمام روزهایی که جاده ها را به شوق دیدن پدر و مادرم پیموده ام … .

تمام روزهایی که صورت پدرم را بوسیدم و حس کردم یک جایی در این دنیا خانه ای هست که دل من بدان گرم است و قامتی هست که به استواری شان سر پا ایستادم و کسی هست که می دانم اگر روزی سختی دنیا قلبم را بفشارد در خانه ی اوست که چایی ام سرد می شود و دلم گرم بس که پشت سر هم حرف می زنم به تو فکر نکردم… .

یاد روزی که پرپر شدن پدرت را به چشم خودت دیدی

ولی امروز جمعه ای دیگریست؛ جمعه ای که پشت تمام دلگیری های مبهمش نام پدر توست؛ جمعه ای که دلگیرتر می شوم، یاد تو میفتم. یاد تمام آرمیتاهای سرزمینم. یاد عکست که بغض کرده ای و به عکس مظلومانه ی پدرت نگاه میکنی.

یاد روزی که پرپر شدن پدرت را به چشم خودت دیدی … یاد جشن تکلیفت که پدرت نبود … راستی در این روزهای خوشی و راحتی ما تو چه میکنی … روزهای که ما به تو و تنهایی تو فکر نمی کنیم تو به چه فکر می کنی… این سالها خیلی سخت تر از آنچه فکرش را بکنی خواهد گذشت… روز کنکورت فارغ تحصیلی ات، ازدواجت، بچه دار شدنت؛ در هیچ کدام از آنها بابا نخواهد بود، آن چشمهای مظلوم…  و مصممش نخواهد بود… دیگر ایلام آن مرد را به خود نخواهد دید… .

راستی این جمعه ها که بابا نیست که تو را به پارک و سینما ببرد… تو به یاد ما میفتی یا نه؟ یاد ماهایی که زمان پدرت را تو را از یاد من برد … یا شاید این ما هستیم که زمان ما را با خود برده … برده به جایی که دیگر نگران اشک های تو نیستیم … فکر روزهایی که تو کارنامه می گیری و پدری نیست به او نشانش دهی نیستیم … فکر شبهایی که تو تب می کنی و پدری نیست … یاد شب هایی که خواب پدر را می بینی و فکر میکنی تمام روزهای نبودنش کابوس بوده، ولی صبح که چشم باز می کنی یادت می افتد این دنیا همان دنیاست همان دنیای بی بابا… .

ولی آرمیتا همه ی این دردها به فرزند یک شهید بودن می ارزد … به یادگار رضایی نژاد بودن می ارزد … شهیدی که بر خلاف ظاهر ظریفش، قلب و اراده ی بزرگش دنیا را ترسانده بود… شهیدی که قوت قلبی برای صنعت هسته ای این کشور بود … شهیدی که رفتن جسمش هرگز مانع رفتن هدف و عقیده اش نخواهد شد … شهیدی که خونش تضمینی برای ادامه ی راه است.

می خواهم راه بیفتم و سمت تجریش بروم …  شاید امروز در امامزاده صالح کنار پدر پیدایت کنم ؛پیدایت کنم و بگویم نگران امروز و فرداها نباش که غم دنیا به فرزند رضایی نژاد بودن می ارزد… این غم به آرمیتا بودن می ارزد … باور کن می ارزد… امروز تمام خیابان های تهران می رسد امامزاده صالح… برای ما هم دعا کن تا پدر یک آرمیتا باشیم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *