به خانه برمی‌گردیم
این گزارش، بی‌هیچ دخل و تصرفی روایت تلخ روزگار کارگرانی است که با سختی تمام کار و زندگی می‌کنند تا بتوانند یک زندگی حداقلی برای خانواده خود مهیا کنند. در بین این کارگران محب ترکی، کارگر جوانی بود که روایت متفاوتی داشت. او از ١٦سالگی ایران است. پدر و مادر پیری دارد و تنها فرزند والدینش است. او ٤‌سال تمام است که به افغانستان نرفته. پسری کوتاه قد با چشم‌هایی ریز که می‌گوید مادرش در آخرین گفت‌وگوی تلفنی گریه کرده و گفته حتی چهره‌اش را از یاد برده است. با او گفت‌وگویی داریم.

| زهرا مشتاق  |   روزنامه‌نگار|

سلام. اهل کجایید؟ اسم‌تان چیست؟
عزت. اهل افغانستانم.
هر روز این‌جا می‌آیید برای کار؟
این‌جا که الان کلا وضع کار خوب نیست. وقتی کسی می‌آید دنبال ما، می‌گوییم دستمزدمان روزی ٥٠تومان است. همین است دیگر. روز می‌رویم سرکار. شب برمی‌گردیم خانه.
الان ساعت ١٠صبح است. از ساعت چند تا حالا این‌جا ایستاده‌اید؟
ما از ساعت ٦‌ونیم صبح می‌آییم این‌جا تا یک می‌ایستیم.
اگر تا ساعت یک کسی سراغ‌تان نیاید، چه کار می‌کنید؟
برمی‌گردیم خانه.
معمولا چه کارهایی انجام می‌دهید؟
بنایی، خاکبرداری، تعمیرکاری داخل خانه‌ها یا نظافت و همین چیزها دیگر.
مهارتی هم دارید؟
من سیمان‌کاری، آجرچینی و کاشی‌کاری بلدم. اما کارگرها بیشتر ساده هستند، یعنی دم‌دست اوستا می‌ایستند، چیزی که او بخواهد برایش انجام می‌دهند.
شده جایی کار بکنید، آخرش پول‌تان را ندهند؟
آره زیاد. مثلا من خودم پارسال رفتم سرکار وردست سیمان‌کار ایستادم، از صبح تا شب؛ یعنی ساعت کارم ٨ ساعت بود، ولی ٩ ساعت، حتی ١٠ ساعت کار می‌کردم. آخرش هم غروب که تعطیل کردیم، گفتم اوستا جان این پول من را بده می‌خواهم بروم. گفت برو لباست را عوض کن، می‌آیم پولت را می‌دهم. لباسم را که عوض کردم، آمد گفت من پول تو را نمی‌دهم. این‌جا چنین آدم‌هایی هم پیدا می‌شوند. ولی آدم‌های خوب هم هستند، که جلوتر از کار حقوق‌مان را می‌دهند.
هیچ کاری نمی‌کنید؟
دست‌مان به جایی نمی‌رسد. نمی‌توانیم حرف بزنیم.
خانم دیروز من جایی کار کردم، می‌گویم پولم را بده. به زور ٥٠هزار تومان داده. باید ٢٠٠‌هزار تومان می‌داد. قانونی هم نیستیم که بتوانیم شکایت کنیم. یک جایی سر ساختمان کار می‌کردم. پولم را جمع کردند که آخر سر بدهند. می‌شد ٣‌میلیون. حالا گوشی را هم جواب نمی‌دهند. سر ساختمان هم کار تمام‌شده نیستند.
ما آمدیم دنبال یک لقمه نان. خداوکیلی ما نه اهل خلافیم، نه برای کارهای دیگر آمدیم، دنبال روزی آمدیم. بعضی وقت‌ها آدم‌هایی قسمت‌مان می‌شوند که پول‌مان را نمی‌دهند. ما هم زورمان به آنها نمی‌رسد. این هم اوضاع ما است دیگر.
چند وقت است خانواده‌تان را ندیدید؟
من نزدیک سه‌ونیم‌سال است آنها را ندیدم.
زن و بچه دارید آقا عزت؟
بله. یک پسر.
اسمش چیست؟
شاران.
شاران یعنی چه؟
نمی دانم. اسم است دیگر.
چقدر سواد دارید؟
شش کلاس.
نمی‌توانستید در افغانستان کار کنید؟
نه. آن‌جا کار کجا بود خواهر. همه‌اش جنگ است. ما هم از دست جنگ فرار کردیم پی یک لقمه نان که بفرستیم برای خانواده‌مان که اوضاع کار هم این‌جا این‌طوری است.
چطوری با خانواده‌تان در ارتباط هستید؟
زنگ می‌زنیم. الان راستش را بگویم خدا وکیلی ٢ ماه است من افغانستان زنگ نزدم، چون اوضاع کار بد است. من حتی نمی‌توانم یک شارژ بخرم زنگ بزنم به زن و بچه‌ام.
قیمت یک شارژ چقدر است؟
٢٢٠٠تومان. خدا شاهد است، ما ٥‌هزار تومان شارژ می‌ریزیم تو گوشی‌مان، ٥ دقیقه هم نمی‌توانیم صحبت کنیم. یعنی واقعا آدم سه‌ونیم‌سال خانواده‌اش را ندیده باشد، چطوری می‌تواند در ٥دقیقه با آنها حرف بزند؟ چی بگوید؟….
زن و بچه‌تان در نبود شما چه کار می‌کنند؟
چه‌کار می‌کنند دیگر. در افغانستان کار نیست. هیچی نیست. ما آمدیم این‌جا که پول بفرستیم برایشان فقط زنده بمانند. از گرسنگی نمیرند. فقط همین از دست‌مان برمی‌آید. نه می‌توانیم برای خودمان یک زندگی درست و حسابی بسازیم، نه می‌توانیم مثل آدم‌های دیگر که کار دارند، برای خودمان کاسبی راه‌بیندازیم. همین است دیگر. این‌جا اوضاع کار خیلی بد است واقعا.
این‌جا کجا زندگی می‌کنید؟
ما دارآباد هستیم. یک اتاق گرفتیم ماهی ٦٠٠‌هزار تومان می‌دهیم. ٦ نفریم. یک اتاق کوچک سه در چهار. کرایه را قسمت می‌کنیم.
امکاناتی هم دارد؟ حمام؟
هیچی. یک اتاق است. یک توالت داخل حیاط. ١٥‌میلیون هم پول پیش دادیم.
خورد و خوراک‌تان را چه می‌کنید؟
شما که خودتان می‌بینید این‌جا گرانی است. ما می‌رویم مثلا یک مرغ می‌خریم، یعنی نه خود مرغ که خیلی گران می‌شود، بال و گردن. جگر یا سنگدان مرغ می‌خریم. می‌پزیم با نان می‌خوریم، یا سیب‌زمینی پخته درست می‌کنیم، یا از مغازه یک چیز ارزان تهیه می‌کنیم، می‌خوریم.
اسم شما چیست؟
محمد اسحاقی.
شما فامیل آقا عزت هستید؟
ما پسرعموییم.
شما چند‌سال است این‌جا هستید؟
٢سال می‌شود.
چرا پاکستان نرفتید؟ یا حتی کشورهای اروپایی؟
پاکستان هم فقیر است. اروپا هم…. نمی‌دانم. این‌جا آمدم یک لقمه نان دربیاورم. آن هم یک موقع هست، یک موقع نیست. یک جا ٤٥ روز کار کردم، ٣‌میلیون طلب دارم. کارگری کردم. وردست گچ‌کار ایستادم. نمی‌دهد. زنگ زدم. می‌گوید زنگ نزن. ٢ روز دیگر پولت را می‌دهم. الان از ٢روز هم گذشته. نمی‌دهد. دفترش هم رفتم. می‌گوید دیگر این‌جا نیا. می‌گویم خب چرا؟ می‌گوید بیایی این‌جا پولت را نمی‌دهم. حالا هم که تلفن می‌زنم، جواب نمی‌دهد.
شما هم زن و بچه دارید؟
بله. ٢ تا بچه یک‌ونیم ساله و ٣ساله دارم.
شما چند وقت است خانواده‌تان را ندیدید؟
یک‌سال بیشتر است.
چطوری از حال و روزشان خبر دارید؟
حرف می‌زنیم. تلفنی. شارژ می‌خریم. کمه خب، خیلی کم. چی مگر می‌شود تلفنی گفت. دیدار که نمی‌شود.
بیشترین مشکلاتی که این‌جا دارید، چیست؟
مثلا ما این‌جا ایستادیم، بعضی از کارگران که از جاهای دیگر ایران می‌آیند، با ما دعوا می‌کنند. ما هر کاری می‌کنیم. کارهایی که ما می‌کنیم، آنها نمی‌کنند ولی وقتی می‌رویم سرکار آنها جلوی ما را می‌گیرند که برای چی شما می‌روید سرکار؟ یا می‌گویند برای چی ایرانی‌ها فقط شما افغانی‌ها را می‌برند سرکار؟ ولی خدا وکیلی من خیلی کار کردم که صاحب کار ایرانی می‌گوید اعتمادم به افغانی بیشتر است. ولی بعضی‌ها هم، مثلا ما داریم می‌رویم به سمت منزل‌مان حرف‌های الکی می‌زنند. ما چیزی نمی‌گوییم، چون این‌جا مملکت‌مان نیست. کشور خودمان نیست که. ما آمدیم این‌جا غریبی کنیم. نیامدیم برای دعوا که. آمدیم این‌جا سرمان را می‌اندازیم پایین کارمان را بکنیم. مردم خوب و مهربانی دارد شهر تهران.
شما چی آقا؟ شما چند وقت است که این جایید؟
٨ماه.
شما چطور شد آمدید این‌جا؟
بابا ما بدبختیم. افغانستان جنگ است. این‌جا می‌آییم سر میدان می‌نشینیم، کار باشد نباشد. زن و بچه‌مان آن‌جا. چه بگویم دیگر. کاری نیست.
آخرین باری که کار کردید، کی بوده؟
ما الان ٢روز است سر میدان تجریش می‌ایستیم، هیچ خبری نیست.
شما چند سال‌تان است؟ اسم‌تان چیست؟
من ٤٠سالم است. اسمم آقا داوود است. داوود محمدی.
وقتی کار نیست از کجا می‌آورید می‌خورید؟
از کجا می‌آوریم؟! هیچی گرسنگی می‌خوریم تا کار پیدا کنیم. چه می‌توانیم بکنیم. چه کاری از دست‌مان برمی‌آید. یا باید برگردیم برویم کشورمان جنگ و بدبختی‌های آن‌جا را تحمل کنیم، یا این‌جا بمانیم و گرسنگی و بی‌کاری بکشیم. این‌جا مردم خوبی دارد، ولی   بعضی‌ها به افغانی‌ها گیر می‌دهند که چرا شما سرکار می‌روید، ما نمی‌رویم. افغانی‌ها هستند که زندگی ایرانی‌ها را خوب کردند. ما کار می‌کنیم. خیلی کار می‌کنیم. این ساختمان‌ها را کی بالا می‌برد؟ ما افغانی‌ها. ما مردم زحمت‌کشی هستیم.
شما چند سال‌تان است؟
١٦سال.
اسم‌تان چیست؟
سید سقزی.
درس خواندید؟
آره. ٤کلاس.
اگر درست را ادامه می‌دادی، حال و روزتان بهتر نمی‌شد؟
نه. اوضاع‌مان خراب بود. گرسنگی می‌کشیدیم. یکی باید کار می‌کردیم از گرسنگی نمیریم.
شما همه فامیلید؟
بله. ما همه فامیل هم هستیم.
وقتی کسی ٢ تا کارگر می‌خواهد، با همدیگر دعوایتان نمی‌شود سر این‌که کدامتان بروید سرکار؟
نه والله. تا حال دعوایمان نشده هر کدام‌مان را انتخاب کردند، می‌رویم سرکار دیگر. خدا بیامرزد پدر این ایرانی‌ها را مردمان خوبی هستند. مخصوصا این تهرانی‌ها. خدا وکیلی شهرستان‌ها که می‌رویم، یک کارگر دم‌دست ٤گچ‌کار می‌ایستد. یک وقت می‌بینید ١٦ استانبولی گچ درست کردم. ١٦استانبولی با یک کارگر. خدا وکیلی خیلی ظلم است. آن هم چی، برای ٤٠‌هزار تومان. تازه غروب هم می‌گویند برو الان پول ندارم. آیا بدهند آیا ندهند. هر کاری می‌خواهی بکنی بکن. برو به ١١٠ بگو. چرا. چون می‌دانند نمی‌توانیم به ١١٠ بگوییم. چون ما قانونی نیستیم. مدرک نداریم.
چطوری می‌توانستید مدرک بگیرید؟
اگر پول داشتیم، یک مدرک ٤‌میلیون، ٥‌میلیون است. تازه مگر چقدر مدتش است. ٢ماه. یعنی ما چطور می‌توانیم ٢ماهه ٥‌میلیون پول دربیاوریم.
از کجا این مدرک تهیه می‌شود؟
از افغانستان می‌گیریم تا ایران هم به ما ویزا بدهد. آن‌جا ویزا را هوایی می‌زنند. آن موقع باید ٢‌میلیون تومان هم برای کرایه هوایی بدهیم. نمی‌صرفد. خدا وکیلی ٢ماهه این‌قدر پول درنمی‌آوریم. خدا وکیلی زندگی‌مان خیلی با سختی می‌گذرد. خیلی. من الان ٦کلاس درس خواندم، اگر دیپلم می‌گرفتم بهترین زندگی را  ‌داشتم. خواهرزاده‌ام با من یک جا درس می‌خواند، او چون پول داشت رفت بلژیک. الان به خدا بهترین زندگی را دارد.
خب چرا ادامه ندادید؟
خواهر اوضاع مالی‌مان خراب بود. از کجا می‌آوردیم بخوریم.
چرا این‌جا ادامه نمی‌دهید؟ متفرقه.
باید مدرک قانونی ایرانی داشته باشیم. دنیا الان خراب شده. به کسی اعتماد ندارند. الان هر کجا بروی مدرک می‌خواهند. ما مدرک از کجا بیاوریم.
شما ایرانی هستید آقا؟
بله.
اهل کجا هستید؟
کرمانشاه.
به‌نظر شما کارگران افغانی موجب بیکاری کارگران ایرانی می‌شوند؟
ایرانی افغانی ندارد. کارگر جماعت همه بیکارند. کار سقوط کرده است. هیچ خرید‌و‌فروشی در ساختمان نیست. وام می‌گرفتند، ساختمان می‌ساختند، حالا دیگر آن وام هم نیست. پول‌های کلان از بانک می‌گرفتند. همان بالا بالایی‌ها. پول‌ها را چپاول کردند. دیگر هم پس نمی‌دهند، همه بی‌پول شدند. کارگر هم زیاد است. چه کارگر ایرانی چه افغانی. نه برای من ایرانی کار هست، نه کارگر افغانی. مستحق در ایران زیاد است. حقیقت. من نمی‌دانم جواب زن و بچه‌مان را کی می‌خواهد بدهد. پول برق، آب، گاز، تلفن. پول گاز برایم آمده ١٠٠هزارتومان. می‌دانی ١٠٠‌هزار تومان یعنی چقدر؟! از کجا بیاورم. ٦٠ سالم است. ١٠٠هزار تومان برق آمده. ٤٠هزار تومان تلفن آمده. خب من باید بروم بمیرم. از کجا بیاورم. یک نفر کارگر بدبختم. با یک زن مریض. تازه خواهر شهید هم هست. ٢٠دفعه آوردمش تهران. قد موهای سرم برایش پول خرج کردم. نشد که نشد. خب چه کار کنم.
شما قبل از کارگری چه شغلی داشتید؟
ما همیشه کارگر بودیم. در جوانی کشاورزی می‌کردم. آسفالت‌کاری.  الان هم که چند‌سال است آمدیم تهران کارگری می‌کنیم. با این سن‌و‌سال. به علی، نه بیمه‌ای، نه هیچی. هیچی نداریم. ٦٠‌سال سن دارم با ٧ تا بچه.   درآمد مناسب ندارم. شما بیا ببین کارگری درآمد دارد. یا چقدر دارد. کارگر بدبخت است. ٢٠روز از کرمانشاه آمدم، ٣روزش رفتم سرکار. ٣ تا ٤٥ تومان. نه من تنها. همه میدان‌ها. همه کارگرها. بدبختیم. نان خالی هم نداریم بخوریم. دیگر من چه جوری به شما بگویم. این ساختمان را نگاه کن، ٣‌سال است همین شکلی مانده. ٣‌سال است همه چی سقوط کرده. ساختمان نه خرید‌و‌فروش می‌شود، نه ساخته می‌شود. همه ما هم گرسنه ماندیم. گرسنه زیاد است. چه این‌جا باشد، چه افغانستان.
فعلا تکلیف زن و بچه‌تان چه می‌شود؟
هیچی باید بروند بمیرند. چه کار باید بکنند. چه کار می‌توانند بکنند. کسی به کسی کمک می‌دهد. من الان دست پیش کسی دراز کنم، می‌گوید برو از هیکلت خجالت بکش. برو پول دربیاور. خب از کجا؟ این جوری است دیگر. ایران ما این جوری شده است.
عزت: عدالت به‌نظر من یعنی این‌که آن آقای پولداری که با یک‌میلیارد و ٥٠٠ یک ماشین  می‌خرد، پول هم دارد که یک ساختمان شروع کند، پول من کارگر را بدهد. نگوید ندارم. بین من و کارگر ایرانی فرق نگذارد.
کارگر ایرانی: آقا ما رفتیم شرکت برای کار. کارگر افغانی روزی ٤٥‌هزار تومان می‌گیرد. خدا وکیلی من گفتم ٤٠‌هزار تومان به من بدهید. گرسنه‌ام. یک‌میلیون تومان خدا سر شاهد است قرض کردم فقط برای پول آب و برق. فقط روزی ٤٠تومان به من بدهید پول آب و برقم دربیاید. گفت نه برو. کارگر ایرانی نمی‌خواهم.
اگر همین الان یک ماشین بیاید بگوید من فقط یک کارگر می‌خواهم، چه کار می‌کنید؟
هیچی همه‌مان می‌افتیم روی کاپوت ماشین و التماس می‌کنیم که مرا ببرد، ولی درنهایت او انتخاب می‌کند.
یک کارگر دیگر: من یک کارگر افغانی هستم. ٧‌سال است که ایرانم. ٢سالش را هم بیکار بودم. ولی خب ما از ایران راضی هستیم. ممنونم که به ما جا دادند.
شما چی ایرانی هستید؟ خودتان را معرفی می‌کنید؟
نه اسمم را نمی‌گویم. کار می‌کنم دیگر.
چه کار می‌کنید؟
راننده‌ام. راننده ماشین سنگین.
از خودتان ماشین دارید؟
نه باید اجاره کنم. این‌جوری بهت بگویم، اوضاع نابسامان است دیگر. تهران آمدم به امید پیدا کردن یک کار. دو، سه ماه است. دارد تصویر می‌گیرد؟
نه. فقط صدایتان ضبط می‌شود. یک موبایل است. نگران نباشید. کجاها رفتید دنبال کار؟
کل تهران. این روزنامه‌ها را می‌بینی زیر بغلم است. صد جا تا حالا زنگ زدم. فعلا که موفق نشدم. هر کجا می‌روم شرایطی دارد که آدم را لای منگنه قرار می‌دهد. شرایط سخت است دیگر. چی بگویم. مثلا ضامن می‌خواهند. چک می‌خواهند. الان درست ٣‌سال تمام است، یعنی از زمان آمدن دولت آقای روحانی تا به حال، در وضعیتی قرار گرفتیم که ایرانی افغانی ندارد. همه بیکارند. دوران آقای احمدی‌نژاد مردم جهش داشتند. همه جنب‌وجوش داشتند. هیچ‌کس بیکار نبود. به مردم وام می‌دادند، بدون سپرده‌گذاری. الان تا سپرده نداشته باشی، از وام خبری نیست. خلاصه بنیاد اقتصاد یک کشور از ساختمان شروع می‌شود که متاسفانه از زمان این دولت دیگر مرده، خوابیده. اکثر بیکاری‌ها به همین خاطر است، مثلا در ساختمان‌سازی ببینید چقدر شغل ایجاد می‌شود. همه رقم آدم سرکار می‌رود. از گچ‌کار و مصالح فروش تا من راننده. اما یک ساختمان که می‌خوابد کلی آدم بیکار می‌شود و به اقتصاد و صنعت ضرر می‌زند. این مملکت روی ساختمان‌سازی و تولید خودرو می‌گردد که هر دوی آن این چند سال نابود شده است. ایشان وقتی می‌آمدند گفتند دولت تدبیروامید هستند. فعلا که نه تدبیرش را دیدیم، نه امیدش را. همه ما را ناامید کرده است. حالا توکل بر خدا. ببینیم این چند‌سال آخر چه می‌کند.
شما بیمه هستید؟
نه. هر کجا کار کردیم سرمان را شیره مالیدند. گاهی رد کردند، گاهی هم نکردند. مردم تازه آگاه شدند که بیمه چه ارزشی دارد. من تازه افتادم دنبال جاهایی که کار کرده بودم و بیمه برایم رد نکرده بودند. ببینم به کجا می‌رسم. یعنی دستم به جایی می‌رسد یا نه. سنی از من گذشته. چقدر دیگر مگر می‌توانم کار کنم.
ماهانه چقدر درآمد دارید؟
ماهی یک، یک و ٢٠٠. خیلی هنر کنم یک و ٥٠٠. یعنی روزی سی، چهل تومان. همان مزد کارگری است دیگر.
چند وقت است بیکارید؟
والله در این دو، سه ساله همه‌اش بیکار بودم. با پنج، شش سر عائله هر کاری هم می‌کنیم هشتمان گرو نهمان است. نمی‌شود گفت کلا بیکار بودم. ولی کارهای متفرقه هم به درد من نمی‌خورد. الان دوره کارمندهاست. به قول فارس‌ها کارمندان یک آب باریکه‌ای دارند. حقوق دارند. تازه هر‌سال ١٤‌درصد هم به حقوق‌شان اضافه می‌شود، ولی افراد غیردولتی نه. حالا بازاری‌ها باز بیشتر تأمین هستند. درست است که کار خوابیده. در بازار هم که می‌روی یکی را می‌بینی که روی یک‌میلیارد سرمایه خوابیده، ولی از صبح تا غروب یک ریال هم دشت نکرده است. اینها را دولت باید ساماندهی کند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *