احسان علیخانی در ابتدای قاب یازدهم “ماه عسل” از پخش تیتراژ برنامه با ویدئوهای مردمی خبر داد. وی با اشاره به داستان فرمانده جواد و اتفاقات پیرامون آن مخاطبین را دعوت به تماشای آیتم پشت صحنه روز گذشته و ویدئوهای نظرات و انتقادات مردمی دعوت کرد.
پس از پخش آیتم علیخانی با اشاره به کمپین #خوب_باشیم اعلام کرد نخستین قدم را در این کمپین پزشکان ایرانی برداشتهاند. وی با تشکر از دکتر پیوندی ریاست نظام پزشکی استان تهران و رییس دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی اعلام کرد: نظام پزشکی تهران اولین چراغ را با عضویت 30 هزار پزشک در پویش خوب باشیم روشن کردهاند. علیخانی افزود: اولویت بعدی پویش با کانون وکلا، روانشناسان، مسئولان آموزشی و جوانان است. زیرا افرادی که در این مجموعه شناسایی و جمع آوری شدهاند محصول آسیب و یا در معرض آسیب هستند.
دعوت احسان علیخانی به تماشای “ایستاده در غبار”
احسان علیخانی همچنین با اشاره به فیلم “ایستاده در غبار” محمد حسین مهدویان بیان کرد: “ایستاده در غبار” کار متفاوت، جذاب و خلاقانه بود. پیشنهاد میکنم اگر میتوانید این فیلم جذاب که در رابطه با زندگی احمد متوسلیان بزرگ سرزمین ما و کارهایی که کرده است و تیمی که در نهایت در تاریخ ما گم میشوند و هرگز از آنها خبری نیست و این روزها اخباری شنیدیم که این ماجرا را خیلی جذاب و هیجان انگیز میکند. وی تأکید کرد: راجع به این فراق نمیشود حرف زد. حداقل اگر پای صحبت خانوادههایشان بنشینیم بسیار تلخ و ناراحت کننده است. سالروز دزدیده شدن این بزرگان نزدیک است و سعی داریم یک روز را به این موضوع اختصاص دهیم. در کنار دیگر فیلمهایی که هست و میتوانیم تماشا کنیم مثل ” ابد و یک روز” و سایر فیلمها پیشنهاد میکنم این فیلم را تماشا کنید.
دردی که همچنان خانمان سوز است
علیخانی با اشاره به اعتیاد معضلی که با وجود انجام بحثهای فراوان راجع به آن همچنان گریبانگیر جامعه و خانوادهها است از مهمانانش دعوت کرد که به صحنه “ماه عسل” وارد شوند. مادر، خواهر و برادر علیرضا روبروی علیخانی نشستند تا از بحرانی که سالها خوشبختی آنها را سلب کرده بود بگویند. مادر علیرضا گفت: من از دیگران شنیدم که پسر بزرگم معتاد شده است. حدود 3 سال برای تأمین معاش کار میکردم. تا زمانی که حمیدرضا بزرگ شد و مسئولیت زندگی را بر عهده گرفت. نمیتوانستم کنترلش کنم و کاری از دستم برنمیآید. خواهر بزرگتر علیرضا گفت: از رفتار و کردار و ظاهرش فهمیدم که معتاد شده است. همیشه نگران خواهر و برادرانم بودم. بعد از فوت پدرم بیشتر از همه نگران وضعیت علیرضا بودم. علیرضا در زمانی جسور و بلندپرواز بود. با این حال از پدرم میترسید و تا زمانی که پدرم زنده بود به دنبال اعتیاد نرفت. اما از آنجایی که پدرم مصرف کننده بود علیرضا با این فضا به خوبی آشنا بود و در نهایت خودش گرفتار دام اعتیاد شد.
برادرم را کتک زدم
خواهر علیرضا در ادامه گفت: برای برخورد با علیرضا حتی با او کتککاری کردم. زمانی که بادار بودم و صحنه مواد مصرف کردنش را دیدم او را با شلنگ زدم. اما علیرضا حرمت من را نگاه میداشت و روی من دست بلند نمیکرد اما این برخوردها روی علیرضا تأثیری نداشت. برادر علیرضا گفت: وقتی پدرم مرد، ما کلا نا امید شدیم. با این که پدرم مصرف کننده بود اما پدر بود. وقتی که از دنیا رفت همه چیز را از دست دادیم و علیرضا معتاد شد. حمیدرضا اظهار داشت: من و علیرضا با هم کار میکردیم اما علیرضا شرارت میکرد و از کار اخراج شد. علیرضا خیلی ما را اذیت کرد. 12 ساله بودم که دیگر نگذاشتم مادرم سر کار برود. از طریق سیگار فروشی در پارک تا فروش نوشابه به بقالیها کسب درآمد میکردم. علیرضا نیمه شب به خانه میآمد و همه درآمدش را خرج مواد میکرد. خواهرم هم تازه به خانه بخت رفته و آبروداری برایش خیلی سخت بود.
برادرم را از خانه بیرون کردم
حمیدرضا افزود: من همه مسائلم را با خواهرم در میان میگذاشتم و با او درد دل میکردم. چون اعتیاد برادرم و مشکلاتش را دیده بودم هیچ وقت به اعتیاد فکر نمیکردم. خواهر علیرضا گفت: یک روز علیرضا در نامهای نوشته بود: میروم و بعد از اینکه ترک کردم برمیگردم. همه وسایل خانه را با خود برده بود. چند روز بعد بدتر از قبل برگشت. بعد از آن به خانه من آمد و در آنجا مصرف میکرد. نگران فرزندانم بودم و در نهایت یک روز دست علیرضا را گرفتم و از خانه بیرون کردم. از کارم پشیمان شدم. روز و شب از فکر علیرضا گریه میکردم اما نمیگذاشتم کسی به دنبالش برود. دلم میخواست ترک کند و برگردد. ممکن بود وضعیت برادرم بدتر شود اما چارهای نداشتم.
تاوان اشتباهات برادرم را دادم
علیخانی با کمی تأمل پرسید: هیچ وقت آرزوی مرگ فرزندتان را کردید تا از این وضعیت نجات پیدا کنید؟ مادر علیرضا گفت: بارها آرزو کردم. از شرایط پدرش به ستوه آمده بودم و هرگز تصور نمیکردم علیرضا هم گرفتار شود. حمیدرضا بیان کرد: علیرضا بعد از فوت پدرم جایگاه پدر را برای من داشت، اما کار به جایی رسید که بعد از کار صبر میکردم تا در تاریکی به خانه بیایم تا مبادا کسی سد راهم شود و شکایت برادر معتادم را به من بکند. تاوان دزدیهای برادرم را باید میدادم و همیشه از دامادمان کمک میگرفتم. گاهی آن قدر شرمنده میشدم که آرزوی مرگش را میکردم. به جایی رسیده بودم که دلم میخواست برادرم را کتک بزنم. یک روز که از این وضعیت به شدت خسته شده بودم حرفی به برادرم زدم که باعث شد علیرضا برود و پس از مدتی تصمیم گرفت ترک کند. خواهر علیرضا در ادامه گفت: پس از مدتی به ما خبر دادند که علیرضا زندانی شده و پس از آزادی برگشت و گفت: ترک کرده است. ابتدا باور نمیکردم و نمیخواستم او را به خانه راه بدهم. اما طاقت نیاوردم و برای دیدنش رفتم.
روایت ماجرا از زبان علیرضا
در بخش بعدی علیرضا وارد قاب “ماه عسل” و روایتگر زندگی خود شد. علیرضا اظهار داشت: از وضعیت خودم خیلی خسته شده بودم. اما من یک ورزشکار بودم و هرگز تصور نمیکردم که روزی معتاد شوم، به خصوص که وضعیت پدرم و نتیجه اعتیاد را هم دیده بودم. همیشه دچار خود بزرگبینی و افراط و تفریط بودم. پیوسته همراه پدرم بودم و با او همه جا میرفتم. آمادگی کامل برای مصرف مواد مخدر داشتم و وقتی پدرم از دنیا رفت، مشکلات زندگی، نگرانی تأمین مخارج خانواده، وضعیت مادر و خواهر و برادرانم باعث شد کم بیاورم و به سمت اعتیاد کشیده شوم. برای مسابقه با دوستانم به باغ رفته بودیم و آنجا با تصور اینکه ورزش مانع وابستگی من به مواد میشود مصرف همه انواع مواد مخدر سنتی را آغاز و تجربه کردم.
با مصرف مواد از دنیا رفتم
احسان علیخانی پرسید: چه اتفاقی باعث میشود که این تابوها شکسته بشود، و پس از اعتیاد کار فرد به سرقت، درگیری با خانواده و حتی فروش مواد برسد؟ علیرضا پاسخ داد: زور مواد مخدر خیلی زیاد است. من هم یک روز باور نمیکردم به این روز بیافتم و برگشتن از این راه به سادگی نیست. حتی معتادانی که وضعیت مالی خوبی دارند کارتن خوابان خانهشان هستند. زیرا کسی که به خاطر اعتیاد از همسر و فرزند و خانواده بیمهری ببیند تفاوتی با یک کارتن خواب ندارد. وقتی که مصرف مواد من زیاد شد، کارم را از دست دادم و درآمدی نداشتم در نتیجه به فروش مواد کشیده شدم. یک بار که در حال فروش مواد بودم یک خانم رهگذری نفرینم کرد. سه روز بعد وقتی در حمام عمومی در حال مصرف مواد بودم که اُوردز کردم و دیگران مرا احیا کردند و از مرگ نجاتم دادند.
مردی که قهرمان زندگی خودش شد
علیرضا درباره طعنه برادر کوچکش گفت: حرف حمیدرضا مثل پتکی به سر و صورتم کوبیده شد، اما با او برخوردی نکردم، چون حرفش را قبول داشتم. با خودم خیلی کلنجار رفتم. تازه از زندان آزاد شده و از وضعیت خودم خیلی خسته بودم. یک روز یکی از دوستانم را در پارک دیدم. کسی که از من وضعیت بدتری داشت ولی آن روز سلامت بود. علیرضا در پاسخ به سؤال علیخانی که آیا هرگز به جایی رسیدی که به خدا التماس کنی گفت: محرم 82 بود و در سرمای سختی در خیابان بودم و جای گرمی برای ماندن نداشتم. به یک تکیه رسیدم و روی موکتی که در آن بود خوابیدم. وقتی بیدار شدم یک رخت خواب و غذا بالای سرم بود. آن شب خیلی راحت خوابیدم. صبح که بیدار شدم دیدم صبحانه هم بالای سرم بود. پیش حمیدرضا رفتم و از او پول گرفتم. مواد تهیه کردم و همان شب با پول و مواد دوباره به تکیه برگشتم. همان جا ستون تکیه را گرفتم و اشک ریختم و از خدا خواستم که نجات پیدا کنم.
علیرضا امروز چه میکند؟
امروز علیرضا صاحب یک نانوا است و به عدهای از هم قطارانش کار داده و نان دست مردم میدهد. علیرضا روزها مددیار مصرف کنندگان مواد و عصرها نانوا است. علیرضا یک رفیق هم دارد. فرزاد که هم در روزهای سقوط همراهش بود و هم در روزهای نجات همگام اوست. فرزاد گفت: علیرضا زودتر از من نجات یافت و من به حال خوب او غبطه میخوردم. پس از ترک به خاطر مشکلاتی که داشتم میخواستم به سمت مواد برگردم اما علیرضا به من کمک کرد و مانع شد. علیرضا امروز صاحب همسر و فرزندان دوقلو است و پایان قاب یازدهم “ماه عسل” با بوسه علیرضا بر دستان مادر و خواهرش پایان گرفت.
منبع: ساعت 24