و گم شدیم در تلاطم یک خواب خاموش نمیبینیم دهقانی فداکار آتش افروخته است و نمیشنویم که ریزعلی فریاد میزند تانجاتمان بدهد از یک تصادف بزرگ.
قطار میگذرد و ما بی خبر از کمین سنگها، بر زیر انداز روزمرگی آرمیده ایم.
قطار نماد زندگیست و ریزعلی، عاشقی دلسوخته که وقتی جامعه را مهیای هبوط دید گریبان درید و جامه آتش زد و ما در اولین سالهای کودکی مان ایثار را در شعله های جامه ریزعلی مشق کردیم.
جامه ریزعلی سوخت برای جامعه و
امروز آن قصه خاطره ای شد مانا در قاموس کودکان دهه شصت و آتش دردمندی آن دهقانک فداکار، در دل کودکان آنروز شعله کشیده است تا بیکران آدمیت.
و آن بچه ها امروز وقتی فهمیدندقطار دنیارو به تباهی است ، دل به دریای عاشقی زدند و جامه دریدند.ریزعلی هایی که دریافتند دیگر برای هدایت قطار بشر، جامه آتش زدن کافی نیست باید وجوشان گر بگیرد به قاعده تمام بشریت. باید بدنهاشان بسوزد تادنیا بفهمد که دارد سقوط میکند.
و آه آه آه
که ما سرنشینان این قطار رو به سقوط چقدر بدهکاریم به ریز علی های دیروز همین مدافعان حرم امروز
محمود شاهنوری – ۲۷ خرداد ماه ۹۵
به یاد شهدای مدافع حرم
سلام و احترام
نگارنده محترم ب نکته ی خوبی اشاره کردند
و آه آه آه
………………..چقدر بدهکاریم………چقدر بدهکاریم!