چند روز قبل از ماه مبارک رمضان در یکی از ادارات کل مازندران صحنه ای را شاهد بودم که آه را از دل هر انسانی بر می آورد.

در حالیکه در راهروی آن اداره منتظر شخصی بودم به یکباره ورود یک پیرزن که به همراه خود کیف مسافرتی چرخ دار را می کشید نظرم را جلب کرد. ظاهر  پیرزن چیزی حدود بین 65 تا 70 سال را نشان می داد. هوای گرم باعث اذیت او شده بود و به دنبال جرعه ای آب خنک می گشت.

از نگهبانی آدرس اتاق روابط عمومی آن اداره را خواسته بود به دلیل نزدیکی محل ایستادنم  خود به خود صحبت این پیرزن را با نگهبان می شنیدم. او به نگهبان گفته بوده که من فروشنده دوره گرد کتاب هستم و می خواهم از طریق روابط عمومی این اجازه به من داده شود تا کتاب هایم را در این اداره بفروشم، حس کنجکاوی ام مرا بر آن داشت با توجه به اینکه همکاران روابط عمومی آن سازمان از دوستانم بودند پشت سر آن پیرزن به اتاق روابط عمومی بروم.

او پس از ورود به روابط عمومی و در حالیکه خستگی از چهره اش کاملاً هویدا بود اجازه خواست تا بر روی صندلی بنشیند و خستگی، به قول خودش از تنش بیرون برود. در همان هنگام مشغول توضیح کارش شد و گفت اگر اجازه بدهید می خواهم برای فروش کتاب به تک تک  اتاق ها  بروم تا چنانچه کسی کتابی خواست از من خریداری کند خریدن این کتاب ها ثواب دارد!!! او در حین صحبت هایش تعدادی از کتاب ها را در آورده و به افراد حاضر در آن اتاق  نشان داد.

یکی از دوستان حاضر از وی پرسید حاج خانم آیا قیمت کتاب ها بالا نیست ؟ پیرزن در حالیکه به چهره سوال کننده خیره  شده بود گفت نه اصلاً گران نیست. من این کتاب ها را به امانت از یک موسسه دریافت میکنم و در قبال فروش هرکدام هزار تومان گیر من می آید. اگر گفتم  خرید این کتاب ها ثواب دارد به همین خاطر است چون بابت فروش هر کدامشان تنها هزار تومان گیر من می آید اما باور کنید شب که به خانه می روم از درد پا خوابم نمی برد باید یک ساعت پاهای  خود را ماساژ دهم تا مقداری از درد آنها کم شود تازه بعد از آن باید به کارهای خانه برسم و …

پیرزن در حال توضیح دادن حال و روزش بود اما من و  شاید هم دیگر افراد  آنجا دیگر چیزی نمی شنیدم این حرفش همچون پتکی بر سرمان بود که از درد پا نمی خوابم اگر کتاب نفروشم پولی گیرم نمی آید و …

براستی این پیرزن در روز چند کتاب می توانست بفروشد تا از کنار این درآمد به رتق و فتق امورات خود بپردازد.

آری پیرزنی  که با این سن و سال حالا باید در منزل مشغول استراحت باشد مشغول بازی با نوه های خود باشد و … مجبور است که برای تهیه لقمه ای نان حلال از صبح تا به شب پیاده این اداره و آن اداره، این خیابان و آن خیابان کیفی سنگین را حمل کند تا پولی به دست آورد.

مشغول فکر کردن به اوضاع این پیرزن بودم که به ناگاه به یاد اختلاس های کلانی که در اخبارهای کشور هر از چندگاه می شنویم افتادم اختلاس های چند هزار میلیارد تومانی از بیت المال و از حقوق همین افراد که معلوم نیست چه تعداد زیادی دیگر از آنها هنوز کشف نشده است؟ براستی مسئولین آیا از اوضاع و احوال افرادی همچون این پیرزن و دیگر تهیدستان جامعه که با سیلی صورت خود را سرخ نگه دارند، دارند؟ آیا از اوضاع و احوال آن پدر خجالت زده ای که نمی تواند حتی ماهی یک بار هم شده برای اهل خانه اش گوشت و  مرغ و غذایی در حد متوسط تهیه کنند، دارند؟ آیا می دانند اکنون که در ماه مبارک رمضان بسر می بریم چه تعداد خانواده هایی هستند که با حداقل غذایی ناچیز افطار  و سحر می کنند تا روزه خود را بگیرند؟ و بسیاری دیگری از این سوالات که معلوم نیست چه کسی می خواهد پاسخگو باشد؟

علیرضا قلی زاده

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *