اشاره: سردار حسين علائي، فرزند مرحوم حجه الاسلام والمسلمين حاج شيخ محمود علايي كرهرودي استاد حوزه علميه برهان در جوار حرم حضرت عبدالعظيم حسني(ع) و امام جمعه موقت شهر ري در سالهاي اوليه پيروزي انقلاب اسلامي، از دوران نوجواني وارد مبارزات ضدرژيم شاهنشاهي شد و در دوران دانشجوئي بارها به زندان افتاد. وي بعد از پيروزي انقلاب اسلامي به سپاه پاسداران انقلاب اسلامي پيوست و در جبههها خدمات درخشاني در دفاع مقدس ارائه داد. وي كه اكنون داراي درجه سرتيپ تمام است تحصيلات خود را در مقاطع مختلف بدين شرح به انجام رسانده است: – دكتري در رشته مديريت دولتي با گرايش سيستم از دانشگاه تهران در تيرماه سال 1380، دكتري در رشته مديريت دفاعي از دوره عالي جنگ سپاه پاسداران انقلاب اسلامي در سال 1375، كارشناسي ارشد در رشته مديريت دولتي دانشگاه تهران در سال 1373، كارشناسي ارشد از دانشكده فرماندهي و ستاد سپاه پاسداران انقلاب اسلامي، گذراندن دوره عالي مديريت استراتژيك در سازمان مديريت صنعتي در سال 1370، كارشناسي در رشته مهندسي مكانيك از دانشكده فني دانشگاه تبريز در سال 1358، كارشناسي در علوم نظامي و طي دورههاي تاكتيكي، آموزش رشته خلباني و خلبان بالگرد 206 جت رنجبر در سال 1381 دكترعلائي عضو هيئت علمي دانشگاه امام حسين(ع) با رتبه دانشياري است و تدريس در دانشكده فرماندهي و ستاد سپاه پاسداران انقلاب اسلامي بيش از 20 سال تدريس كرده كما اينكه از سال 1370 به تدريس در دوره عالي جنگ سپاه اشتغال داشت. دكترحسين علائي ساليان متمادي در مقاطع كارشناسي ارشد و دكتري در دانشگاههاي مالك اشتر، دانشگاه عالي دفاع ملي، دانشگاه امام صادق(ع)، دانشگاه آزاد، دانشگاه تهران و پژوهشگاه عالي دفاع مقدس، تدريس كرده و استادي راهنما، استادي مشاور و استادي داور را در پاياننامههاي بسياري از دانشجويان برعهده داشته است. علاوه بر اينها به نگارش مقالات مختلف علمي و پژوهشي درباره دفاع مقدس، مسائل خاورميانه و مسائل بينالمللي اشتغال داشته است. در سوابق كاري و مسئوليتهاي فراوان سردار حسين علائي، اين موارد از برجستگي بيشتري برخوردارند: – فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامي آذربايجان شرقي از ابتداي سال 1359، فرمانده بسيج مستضعفين آذربايجان شرقي در زمان قبل از الحاق به سپاه از اواخر سال 1359، فرمانده سپاه آذربايجان غربي در سال 1360، جانشين واحد طرح و عمليات ستاد مركزي سپاه در سال 1361، رئيس ستاد قرارگاه خاتمالانبياء(ص) سپاه از اواخر سال 1362، تشكيل قرارگاه نوح نبي(ع) و تصدي فرماندهي آن از سال 1363، تأسيس نيروي دريايي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي در سال 1364 و تصدي فرماندهي آن در دوران دفاع مقدس و تا سال 1369، قائم مقام وزير دفاع از سال 1370، رئيس ستاد مشترك سپاه پاسداران انقلاب اسلامي از سال 1376 تا 1379. سردار دكتر حسين علائي، با استفاده از دانش و تجربيات خود در زمينههاي مختلف نظامي، بينالمللي و مبارزاتي، تأليفاتي نيز دارد كه بخشي از آنها عبارتند از: مهدي باكري در انديشه و عمل، روايت جنگ در دريا، قبيله قبله، فرماندهي جنگ، جنگ، ماهيت و آثار، عمليات والفجر8، مقدمه و توضيحات بر كتاب درسهاي جنگ مدرن تأليف آنتوني كردزمن، مقدمه و توضيحات بر كتاب جنگ صدام كه تجربيات ژنرال حمداني فرمانده سپاه گارد عراق در جنگ با ايران است، و تاريخ تحليلي جنگ عراق با ايران. * جناب سردار علايي، با توجه به سوابق مبارزاتي شما در دوران قبل از پيروزي انقلاب اسلامي مناسب است خلاصهاي از مبارزات و خاطرات خود را از دوران مبارزات عليه رژيم ستمشاهي بيان بفرمائيد. مناسب است فرازهاي مهم مبارزات آن دوران را از زبان شما بشنويم. – بسمالله الرحمن الرحيم. من سعي ميكنم آنچه از مبارزات را كه خودم در دوران طاغوت در جريانش بودم و يا آنها را ديدهام و يا در متن مبارزات بودهام را براي شما بيان كنم. خانه ما در محله يخچال قاضي قم در همسايگي حضرت امام خميني(ره) قرار داشت. بنابراين من قبل از اينكه وارد دبستان بشوم با حضرت امام(ره) آشنا بودم. به اين دليل كه پدرم پاي درس ايشان در مسجد سلماسي قم ميرفت، ايشان قبل از اينكه ما مدرسه ابتدايي را شروع كنيم. صبح، قبل از اذان صبح، دست ما را ميگرفت، ميرفتيم درس امام. من 5، 6 ساله بودم كه همراه پدرم به مسجد سلماسي ميرفتم. آفتاب كه ميزد درس امام تمام ميشد و برميگشتيم منزل و صبحانه ميخورديم. از آن زمان با امام آشنا بودم. آن زمان امام در منزلشان در محله يخچال قاضي هميشه در ماه محرم روضه ميگرفتند و من يادم هست كه حياط منزل امام را چادر ميزدند و در آنجا روضهخواني ميكردند. مرحوم كوثري كه بعد از پيروزي انقلاب در حسينيه جماران روضه ميخواند، كاملا يادم هست كه يكي از روضهخوانهاي آن ايام بود. امام در آن زمان هر روز مغرب در همين حياط نماز جماعت ميخواند و ما هم تقريبا هر روز همراه پدرم نماز مغرب و عشا را به امام خميني اقتدا ميكرديم. البته آن موقع جمعيت زياد نبود و امام هم هنوز به اوج شهرت خود نرسيده بودند. از آن زمان من از طريق پدرم و خانوادهام با امام خميني آشنا شدم. بعد از فوت آيتالله العظمي بروجردي كه امام مبارزات خود را شروع كردند، از آن موقع ديگر من خيلي چيزها را يادم هست. امام را وقتي زنداني كردند و بعد آزاد كردند، اولين كساني كه مطلع شدند ما بوديم. ما يك همسايه داشتيم به نام مشهدي حسين كه بنا بود. او به امام خيلي علاقهمند بود، و اخبار مربوط به امام و زنداني شدن او، آزاد شدن او و ساير مسائل و تحولات نهضت و مبارزه را به همسايهها اطلاع ميداد. همسر ايشان، زهرا خانم، اخبار را به خانمهاي محله ميداد و شوهرش هم مردان محله را مطلع ميكرد. اولين گروهي كه پس از آزادي امام خميني به ديدار امام رفتند خانمهاي قمي بويژه همسايگان محله يخچال قاضي بودند. بنابراين ما هميشه با امام مانوس بوديم و ايشان را كاملا ميشناختيم. تا اينكه ماجراي مدرسه فيضيه پيش آمد. دوم فروردين سال 1342 كه ماجراي مدرسه فيضيه پيش آمد در اين ماجرا، آيتالله گلپايگاني به مناسبت شهادت امام جعفر صادق(ع) مجلس عزا برقرار كرده بودند. گارديها و ساواكيها ريختند به مجلس و مردم و طلاب و روحانيون را كتك زدند. گارديها و ساواكيها با لباس شخصي آمده بودند و از ساواكيهاي لباس شخصي بودند. سخنران منبر آن روز حجت الاسلام انصاري قمي بودند. اين لباسشخصيها در وسط منبر مرتب صلوات ميفرستادند و اينقدر به اين كار ادامه دادند كه مجلس به هم خورد و پس از به هم خوردن مجلس، درگيري پيش آمد و لباس شخصيها با چوب و چماق و قمه و باتوم و… به مردم و روحانيون حمله كردند. در همان مجلس به بازوي پدر من چاقو خورد. پدرم وقتي به خانه آمد براي اينكه به من نگويد از لباس شخصيها چاقو خورده، گفت ما داشتيم فرار ميكرديم خورديم به درخت و بدنم زخم شد. لباس شخصيها تعدادي از طلاب را از بالكن ميانداختند حياط. يكي از اقوام ما آيتالله رفيعي بود و اخيرا مرحوم شدند و در شهر ري مقيم بودند، ايشان هم در اين مجلس حضور داشت و آيتالله گلپايگاني را محافظت كردند تا لباس شخصيها و ساواكيها به او حمله نكنند. سخنرانيهاي امام در منزل خودشان را هم تماما من به ياد دارم. وقتي امام سخنراني ميكرد جمعيت خيلي زيادي ميآمدند. مردم در كنار خانه امام هم ميايستادند. در كنار خانه امام باغي بود، به اسم باغ قلعه، اين باغ الان كوچه و خيابان و خانه شده است. وقتي امام سخنراني ميكردند مردم تا باغ قلعه جمع ميشدند و به سخنراني او گوش ميدادند. اين آشناييها ادامه داشت تا پانزده خرداد 42. بعد از دستگيري امام در سال 42، مردم ريختند بيرون و تبديل شد به تظاهرات عظيم پانزده خرداد. مادر من هم در تظاهرات خانمهاي قم حضور داشت. در سال 1342 براي اولين بار خانمهاي قم به خيابانها ريختند و تظاهرات گستردهاي در حمايت از امام خميني(ره) انجام دادند. چادرهايشان را بسته بودند به كمرشان و شعار يا مرگ يا خميني سر دادند. اين در قم و تاريخ انقلاب پديده نادري بود. به هر حال من در جريان نهضت بودم تا زماني كه امام را تبعيد كردند. وقتي امام را تبعيد كردند، يك مدتي جلوي خانه امام پاسبان گذاشته بودند و اجازه نميدادند كسي وارد خانه امام بشود. تا چند سال هميشه پاسبان در خانه امام بود. ما در ايامي كه امام تبعيد بودند من همراه پدرم باز هم به خانه امام ميرفتيم كه در آن زمان آيتالله پسنديده (برادر امام) در آنجا حضور داشتند. سال 1353 من دانشجو شدم و در دانشكده فني دانشگاه تبريز قبول شدم. و رفتم تبريز. وقتي وارد تبريز شدم يكي از كارهايي را كه دنبال ميكردم ارتباط با بيت حضرت امام(ره) بود. يك روز از تبريز آمدم قم و به پدرم گفتم: دانشگاه تبريز محيط مذهبي نيست. ما در آنجا يك نمازخانه راه انداختهايم. به پدرم گفتم برويد منزل علما و از آنها بخواهيد كمك كنند تا ما در دانشگاه تبريز يك كتابخانه مذهبي داير بكنيم. من به همراه پدرم رفتيم بيت امام و خدمت آقاي پسنديده رسيديم. من گزارشي از وضعيت دانشگاه تبريز و اوضاع و احوال سياسي دانشجويان تبريز و اينكه موفق شدهايم كه يك نمازخانه راهاندازي كنيم صحبت كردم و دست آخر از ايشان خواستم به ما كمك كنند. پيش آيتالله گلپايگاني هم رفتيم و همين گزارشات را دادم. در همان زمان من به همراه پدرم درسهاي حكومت اسلامي يا ولايت فقيه را تكثير و توزيع ميكرديم. پدرم با آيتالله توسلي خيلي رفيق بودند و احتمالا از طريق آيتالله توسلي اين كارها و مبارزات هماهنگي و كمك ميشد و ا رتباطات با نجف و امام برقرار بود. آيتالله توسلي پدر من را با اسم كوچك “آقا شيخ محمود” صدا ميكرد. بعد از انقلاب يك بار در دفتر امام خميني من را ديد و خيلي از خاطرات خودش با پدرم گفت و گفت كه پدر من در زماني كه امام در غربت بود و بسياري با ايشان رفت و آمد نميكردند پدرم (آقا شيخ محمود) مرتب به خانه امام ميآمدند و رفت و آمد داشتند و در مبارزات فعال بودند. بنابراين من با نظريه حكومت اسلامي در همين زمان آشنا شدم و مطالعه كردم. من كتاب ولايت فقيه را قبل از انقلاب خوانده بودم. بعد از انقلاب هم دوبار با دقت خواندم. حالا اگر بخواهم جمعبندي بكنم بايد بگويم قبل از اينكه به دبستان بروم با حضرت امام آشنا شدم و تا آخرين لحظه حيات و عمر حضرت امام خوشبختانه در مسيري كه امام حركت ميكردند حركت كرديم و در تمام جريان اسلامي هم با شيوه امام خودمان را تطبيق داديم. مثلا ما در سال اولي كه به تبريز رفتيم ديديم دانشجويان روز 16 آذر اعتصاب ميكنند. ما هم در اين اعتصابات شركت كرديم. ولي در خرداد ماه سال 1354 با تعدادي از دانشجويان دانشگاه تبريز از جمله فرزند آيتالله موسوي اردبيلي آقا سيد مهدي موسوي كه هم دانشكدهاي خودم بود، تظاهرات راه انداختيم. اولين تظاهرات به مناسبت پانزده خرداد سال 54 يا 55 تظاهراتي بود كه دانشجويان دانشگاه تبريز برگزار كردند و اين اولين تظاهرات در همه دانشگاهها مرسوم شد. من در روز شهادت حاج آقا مصطفي خميني در قم بودم. از تبريز رفته بودم قم. وسط ترم بودم، به طور اتفاقي در قم بودم. اعلام شد كه فرزند امام از دنيا رفتهاند. همان روز كه اعلام شد فرزند امام از دنيا رفتهاند، مردم ميآمدند منزل امام و تسليت ميگفتند. عملا يك تظاهرات عظيم در قم راه افتاد. آن موقع خفقان زياد بود. اسم بردن از امام ممنوع بود. يادم هست اولين مجلسي كه بمناسبت شهادت آيتالله آقا مصطفي خميني برگزار شد، مجلسي بود كه آيتالله گلپايگاني برگزار كردند. در اين مجلس نه اسم امام برده شد و نه اسم فرزند امام. ميگفتند “حاج آقا مصطفي”. كلمه خميني را نميگفتند. مجالس ختمها پي در پي اجرا شد. دو سه مجلس كه گذشت نام خميني را آوردند. اول ميگفتند حاج آقا مصطفي بعد كمكم گفتند فرزند مرجع عالي مقام و بعد اسم امام را بردند. من درتمام اين مجالس ختم حضور داشتم. رژيم شاه از اين مجالس ختم خيلي وحشت كرد. رژيمي كه 13، 14 سال سعي كرده بود نام امام خميني را از رسانهها و محافل مذهبي ممنوع كند، حالا مواجه شد با مجالسي كه به راحتي نام امام خميني برده ميشد. من بعد از اين مجالس رفتم تبريز و خدمت آقاي قاضي طباطبايي (شهيد قاضي طباطبايي) رسيدم. آقاي قاضي طباطبايي آن زمان از بزرگان تبريز و آذربايجان بود. وقتي من از قم به تبريز رفتم پدرم به من گفت در تبريز به نزد آقاي قاضي طباطبايي برو و با ايشان در مسائل مبارزاتي هماهنگ باش و با ايشان در ارتباط باش. حتي به من سفارش كرد و گفت كه آيتالله قاضي كتابي نوشته به نام “اربعين” اگر توانستي يك نسخه از اين كتاب را هم براي من بگير. چون در قم نبود. من رفتم خدمت آيتالله قاضي و با او مرتبط شدم. وقتي از قم بعد از مجالس حاج آقا مصطفي رفتم تبريز، به خدمت آيتالله قاضي رسيدم و به او پيشنهاد دادم كه براي اربعين حاج آقا مصطفي مجلسي برقرار كنند. ايشان هم اين پيشنهاد را پذيرفتند و با شجاعت اعلاميهاي دادند و مجلس گذاشتند. در مسجد بادكوبهاي در شرق بازار تبريز اين مسجد برقرار شد. اداره مجلس با دانشجويان دانشگاه تبريز بود. سخنران جلسه هم مرحوم آيتالله موسوي همداني بود. ما به آقاي موسوي همداني گفتيم شما در منبر اسم امام خميني را بياور و ما صلوات ميفرستيم. مرحوم آقاي موسوي همداني منبر رفت و 5 بار اسم امام خميني كه آن موقع مشهور به آقاي خميني يا آيتالله خميني بود، را آورد و ما هم صلوات فرستاديم. من تصور ميكردم كه مجلس جمعيت زيادي به خود نگيرد. تمام مسجد از مردم تبريز پر شد. دانشجويان دانشگاه تبريز در مجلس گم شدند. تمام بازار تبريز و مردم تبريز ريختند مسجد و خيابانها و كوچههاي اطراف مسجد را پر كردند. قاري قرآن اين مجلس آقاي جواد اشتري بود. ايشان الان روحاني است. اين مجلس مقدمهاي شد براي قيام 29 بهمن تبريز. * همانطور كه گفتيد، در طول اين سالهاي مبارزه، دستگير هم شديد، از خاطرات دستگيري و زندان خودتان هم براي ما بگوئيد. – ماجراي 19 دي قم كه به وجود آمد، من 17 دي قم بودم. در آن ماجراي مقاله روزنامه اطلاعات، مقاله رشيدي مطلق و آن ماجراها در قم بودم. در آن دوران ما در قم روزنامه نميخريديم. روزنامه ميخوانديم، اما روزنامه نميخريديم. آن موقع روزنامههاي كيهان و ا طلاعات وجود داشتند. من يادم هست كه آن مقاله را زده بودند توي ديوار خيابان ارم كنار كوچه ارك. من آن مقاله را در ويترين يكي از مغازههاي قم در همان اطراف خواندم. از همين خواندنها جمعيت طلاب و جوانان قم راه افتادند و رفتند در خانه آيتالله گلپايگاني. از آنجا ماجرا شروع شد و منجر به قيام 19 دي قم شد و كشت و كشتار توسط رژيم شاه. (البته اگر نگويند چرا گفتي كشت و كشتار) به تعبير آن روزها من حرف ميزنم. اين ماجرا كه تمام شد من رفتم تبريز و خدمت آقاي قاضي طباطبايي رسيدم و گفتم شما بيائيد براي چهلم شهداي قيام 19 دي تبريز هم مجلس برگزار كنيد. مراجع ثلاث آن روز قم يعني آقايان گلپايگاني، مرعشي نجفي و شريعتمداري هم عليه كشتار رژيم شاه موضع گرفتند و اعلاميه دادند. اعلاميه اين آقايان خيلي موثر واقع شد. امام خميني هم بيانيه مفصل و تندي دادند كه در صحيفه امام موجود است و ثبت شده است. ما در تبريز خدمت آيتالله قاضي رسيديم، و از آقاي حجت الاسلام سيدحسين موسوي تبريزي كه از روحانيون فعال و مبارز آن روزها بود، كمك گرفتيم. قرار شد چهلم شهداي قم را در مسجد “قزلي” تبريز برگزار كنيم. وقتي ما صبح ساعت 9 رفتيم دم مسجد ديديم جمعيت موج ميزند. مجلس قرار بود از ساعت 10 صبح برگزار شود. وقتي ما دانشجويان دانشگاه تبريز در مسجد “قزلي” رسيديم. ديديم جمعيت فراوان است و امكان رفتن به داخل مسجد نيست. در اين لحظه بود كه يكي از دانشجويان دانشگاه تبريز رفته بود جلو و به مامورين كلانتري 6 تبريز اعتراض كرد كه چرا در مسجد را بستهايد. آنها هم به مسجد اهانت كردند و مردم اعتراض كردند و اين موضوع باعث شد كه رئيس كلانتري 6 تبريز كلت خود را كشيد و زد توي سر اين دانشجوي دانشگاه تبريز و او را شهيد كرد. مردم جنازه اين شهيد را روي دست بلند كردند و در خيابانهاي تبريز يك تظاهرات عظيم و وسيع راه انداختند. اين تظاهرات تا آخرين ساعات شب طول كشيد. خيلي عجيب بود. من هيچ موقع آن روز يادم نميرود. تمام شهر تبريز به تصرف مردم درآمد. ما از دم مسجد تا راهآهن تبريز كه ميشود انتهاي تبريز، پياده رفتيم. مردم پرچم يا حسين دست گرفته بودند و تظاهرات ميكردند. ما از آنجا با تظاهرات آمديم تا خوابگاه دانشگاه تبريز. تمام شهر افتاده بود دست مردم. رژيم از گارد براي سركوب مردم استفاده كرد، بعد شهرباني به مردم حمله كرد. بعد ساواك هم به كمك شهرباني و گارد آمد. بعد ارتش را وارد سركوب مردم كردند، اما باز هم نتيجه نگرفتند. در روز 29 بهمن تمام مشروبفروشيها و ساختمانهاي مربوط به رژيم به آتش كشيده شد. آن شب ما رفتيم خوابگاه. بعد از اذان صبح ساواكيها ريختند خوابگاه و من را دستگير كردند. (اتاق 309 خوابگاه شاهي). از آنجا من را بردند ساواك. من اولين بار بود كه توسط ساواك دستگير ميشدم. در ساواك به من دستبند قپاني زدند و شكنجهام كردند. در يك نوبت چندين ساواكي مرا كتك ميزدند و به يكديگر پاسگاري ميكردند. البته در آنجا به اندازه كميته مشترك تهران شكنجه نبود. فحشهاي ركيك ميدادند. كتك ميزدند. تا چندين ماه جاي تيغ دستبندهاي قپاني روي بدن من بود. در زندان ساواك بعد از چند روزي ما را منتقل كردند به زندان ارتش. چون تعداد دستگير شدگان زياد بود و زندان ساواك گنجايش اين همه زنداني را نداشت. در زندان ارتش با سربازي اهل قم به نام احمد احمدي آشنا شدم. او روز 29 بهمن دستگير شده بود. به او گفته بودند روز 29 بهمن به مردم تيراندازي كن و او هم به اين دستور عمل نكرده بود و فرمانده خودش را كشته بود. من اين سرباز را در زندان پادگان ديده بودم. او در سلول روبه روي سلول ما بود. ما همديگر را ميديديم. شهيد احمد احمدي براي خود من تعريف كرد كه من زير اعدام هستم. او انسان بسيار با روحيهاي بود. خيلي شجاع بود. خانهشان هم اطراف ميدان خراسان تهران بود. ولي اصالتا قمي بود. ما در زندان بوديم كه او را رژيم شاه اعدام كرد و به شهادت رساند. قبل از عيد نوروز آن سال ما را آزاد كردند. من از تبريز رفتم قم. بعد از عيد وقتي دانشگاهها باز شد، يك روز گفتند قرار است مادر فرح بيايد بازديد از دانشگاه تبريز، فريده ديبا. اين خانم رئيس هيئت امناي دانشگاه تبريز بود. گفتند ميآيد بازديد از دانشگاه. قرار گذاشتيم با بچههاي دانشگاه تبريز، وقتي كه فريده ديبا ميآيد دانشگاه جمع بشويم و او را هو كنيم. همين كار را هم كرديم. وقتي او آمد، چون اتاق رئيس دانشگاه در بلندي قرار داشت. بايد چند پله ميرفتي تا به اتاق رئيس برسي. ماشين درست تا دم در اتاق رئيس نميرفت. در نتيجه خانم ديبا از ماشين پياده شد و تا ورود به اتاق رئيس مجبور بود مقداري پيادهروي كند و از پلهها بالا برود و وارد محوطه رياست دانشگاه بشود. ما جلوي دانشكده فني ايستاديم. دانشكده فني مشرف به ساختمان رئيس دانشگاه بود. گارد هم آنجا بود. همين كه فريده ديبا آمد، از ماشين پياده شد و شروع كرد از پلهها بالا رفتن ما هو كرديم. گارديها به ما حمله كردند و ما فرار كرديم. بالاخره ما را دستگير كردند و بردند زندان شهرباني. آنجا هم كتك و فشار و اين حرفها بود، چون زنداني زياد بود، همه زندانيان را در يك سالن جمع كردند و نفري يك پتو هم دادند و در آن سرماي تبريز واقعا زندانيان در فشار بودند. اينقدر زنداني زياد بود كه ما تا دم سالن دستشويي به رديف ميخوابيديم. از اين زندان هم بعد از مدتي آزاد شدم و بعد از آزادي از زندان شهرباني تبريز ديگر انقلاب اوج گرفته بود و ما هم به انقلاب پيوستيم و ادامه راه داديم و آن ماجراها كه ميدانيد شروع شد. * اشاره كرديد كه براي انقلاب اسلامي به رهبري امام خميني زحمات زيادي كشيده شد. قاعدتا هر انقلابي آفاتي هم دارد تهديد ميكند. به نظر شما آفات انقلاب اسلامي چه هستند؟ و براي مقابله با اين آفات چه بايد كرد؟ – من يادم هست بعد از پيروزي انقلاب اسلامي يكي از اولين سخنرانيهايي كه استاد شهيد مرتضي مطهري انجام دادند آفات انقلاب بود. ايشان اين آية قرآن را خواندند. فرمودند: اليوم يئسالذين كفروا من دينكم فلاتخشوهم و اخشون. ايشان ميفرمودند آن چيزي كه براي انقلاب مهم است و بايد به آن توجه كنيم تهديد از درون است نه بيرونيها. بالاخره انقلاب پيروز شده و رژيم سرنگون شده. بايد به مسائل داخل توجه كنيم. حالا آن چيزي كه براي مسائل داخلي ما خطرناك است يكي اشتباه فهميدن خود انقلاب است. اين درست درك نكردن آرمانهاي انقلاب است. انقلاب اسلامي ما چند تا ويژگي اساسي داشته است. اين موضوع را همه كساني كه انقلاب دوست دارنددرك كنند و مراقبت كنند كه اين مشكلات بوجود نيآيد. اولين مسئله اينكه انقلاب اسلامي ايران به رهبري امام خميني ضد نظام استبدادي بود. نظام استبدادي مهمترين موضوعي بود كه انقلاب براي كنار زدن آن بوجود آمد. به همين خاطر هم نظام شاهنشاهي تبديل شد به جمهوري اسلامي. اين يكي از مسائل مهم است. نكته ديگر اينكه انقلاب ضد ظلم بود و انقلاب براي به حاكميت رساندن مستضعفين بود. آن طوري كه كه در قرآن خداوند فرموده است. من يادم هست قبل از انقلاب ما بخصوص در ميلاد امام مهدي(عج) اين آيه را ميخوانديم: و نريد ان نمن عليالذين استضعفوا فيالارض و نجعلهم ائمه ونجعلهم الوارثين. بنابراين انقلاب بوجود آمد كه ضد ظلم باشد و اين مستضعفيني كه به تعبير قبل از انقلاب پابرهنهگان زمين بودند، اينها هم بتوانند در حكومت نقش داشته باشند و حكومت دست مردم باشد. نكته ديگر اين است كه انقلاب مطابق با فطرت مردم بود. فطرت مردم فطرت الهي است. قبل از انقلاب يكي ازحرفهايي كه زده ميشد بازگشت به قرآن بود. يعني ما قرآن را در متن رفتار خودمان به عنوان فرد و در متن رفتار حكومت بايد ببينيم. بنابراين يكي از آفتهاي مهم اين است كه آرمانهاي انقلاب درست درك نشود و درست عمل نشود. يكي از مهمترين ويژگيهاي انقلاب ضد حاكميت استبدادي، ديكتاتوري و نظام شاهنشاهي است. بنابراين بايد مراقبت كرد كه اين نوع رفتارها در خلق و خوي مردمان و حاكمان باز توليد نشود. در بسياري از حكومتها يكي از معضلاتي كه وجود دارد اين است كه بعد از مدتي حكومتي كه عليه يك رژيم استبدادي بوجود ميآيد، خودش به تدريج تبديل ميشود به يك رژيم استبدادي و ديكتاتوري مثل قذافي. قذافي رئيس حكومتي بود كه خودش را انقلابي ميناميد. عليه پادشاهي هم قيام كرده بود. ولي خودش تبديل به يك پادشاه مادامالعمري شد كه امكان كنار زدنش نبود. مسئله بعدي اينكه انقلاب ضد سلطه و ضد وابستگي بود. البته انقلاب ضد تعامل نبود. ضد سلطه و وابستگي بود. تعامل و استفاده از ظرفيتهاي بينالمللي متفاوت با وابستگي و تحت سلطه بودن است. امام خميني ميفرمودند: ما بايد در اين دنيا زندگي كنيم. و واقعتيهايش را بپذيريم، نبايد زير سلطه برويم. نبايد خودمان را از ظرفيتهاي بينالمللي بيبهرهكنيم.بايد مواظب باشيم بيگانه نتواند بيايد و به دليل عملكردهاي غلط ما بر ما سلطه پيدا كند و اين خيلي خطرناك است. نكته بعدي اين است كه انقلاب عليه فساد بود. اين فساد دو نوع است يكي فساد ساختاري و ديگري فساد رفتاري است. فساد ساختاري در جاهاي مختلف متفاوت است. فساد ساختاري در حوزة اقتصاد باعث ميشود بعضي بيشتر بهره ببرند و بعضي كمتر. اين ميشود فساد در ساختارهاي اقتصادي. فساد در ساختارهاي اداري باعث ميشود مسائلي به وجود بيايد، آدمهايي كه رابطه دارند، در سيستم اداري كارشان را پيش ببرند. بنابراين، اين ميشود فساد در ساختار اداري. فساد در ساختار سياسي اين است كه بعضي ميتوانند در ساختار قدرت ميتوانند شركت كنند. و بعضي نميتوانند. اين فسادها ممكن است بخشي از آن در دل قوانين و مقررات باشد، بدون اينكه واضعين آن قوانين و مقررات تصور اين را داشته باشند، و ليكن عملاً اين مشكل بوجود بيآيد. يك نوع انحصار براي بعضيها در قدرت ايجاد كند. و مسئله ديگر كه براي انقلاب خيلي مهم است اسلامي عملي كردن است. اسلامي عمل كردن به مفهوم برداشت درست از اسلام و قرآن است، نه به معني برداشتهاي نادرستي كه الان در جهان اسلام هست.. القاعده ميگويد من مسلمانم، اما آدمكش است. طالبان ميگويند ما مسلمانيم و ترور ميكنند. الان در عراق اينهايي كه شيعيان را ميكشند ميگويند ما مسلمانيم. بنابراين برداشتهاي غلط از اسلام يكي از معضلات جهان اسلام است. يعني درست اسلام را ضد فلسفة وجودياش ميفهمند و حاضر نيستند روي اين فهم كار بكنند و شعور اسلامي پيدا كنند. فاجعه در جهان اسلام رخ داده و باعث سلطة آمريكا درجهان شده است. مثل عراق و افغانستان. بنابراين يكي از مسائلي كه بايد به آن توجه كنيم تا انقلاب تهديد نشود اين است كه مراقبت كنيم از اسلام برداشتهاي غلط نداشته باشيم. خودمان را دائم در معرض قرآن قرار بدهيم. مسئله بعدي هم كه به نظرمن جزو آفاتي است كه انقلاب را تهديد ميكند،اينكه ما و همه كساني كه انقلاب را قبول داريم همديگر را تحمل نكنيم. يعني به جاي اينكه همگرايي در رفتارها ايجاد بكنيم، واگرايي ايجاد كنيم. همواره دنبال پياده كردن افراد از قطار انقلاب باشيم. دنبال بهانه بگرديم و افراد را از قطار پيادهكنيم، دنبال اين نباشيم كه افراد را بيشتر در قطار انقلاب سوار كنيم. به ريزش علاقه بيشتري نشان بدهيم تا به رويش، اين يكي از آفات بزرگ است. اين آفت هم در كساني كه در حكومت مسئوليتي دارند وجود دارد و هم در كساني كه خارج از حكومت هستند. من فكر ميكنم آن چيزي كه در قرآن براي پيامبران فرموده براي كساني كه در حكومت اسلامي مسئوليت ميپذيرند واجب است. خداوند به پيامبر اسلام(ص) ميفرمايد: الم نشرح لك صدرك و يا به خدا عرض ميشود: رباشرح لي صدري و يسرلي امري. بنابراين شرح صدر جزو اولين ويژگيهاي مدير اسلامي است. مدير اين كه قدرت تحمل ندارند به نظر من بايد بروند دوباره قرآن را مطالعه كنند. اين قدرت تحمل براي تملق و تمجيد از مديران نيست. تملق و چاپلوسي و تمجيد زيردستان كه تحمل نميخواهد. شرح صدر و تحمل براي انتقاد است. مديران بايد تحمل و شرح صدر خود را نسبت به كساني كه از آنها انتقاد ميكنند و متفاوت ميانديشند بالا ببرند. من فكر ميكنم يكي از آفاتي كه الآن وجود دارد، اين عدم تحمل مديران نسبت به انتقادها و متفاوت انديشيدن صاحبنظران و كارشناسان خبره است. *گفتيد براي اينكه تداوم انقلاب وجود داشته باشد، ما بايد اين اصل را ملاك قرار بدهيم و به انديشههاي حضرت امام خميني(ره) بها بدهيم. به نظر شما چه مقدار از انديشههاي حضرت امام خميني(ره) بها داده ميشود؟ – انديشههاي امام(ره) يكي درست فهميدن است و يكي در مسير فكر امام اجتهاد كردن است. اولاً مهمترين انديشهاي كه امام داشتند اين بود كه براي جمهوري اسلامي نظرية حكومتي داشتند. نظرية حكومتي امام ولايت فقيه بود. ولي ولايت فقيهي را كه امام مطرح كردند خيليها درست نفهميدند. به نظرم بايد بروند دوباره از نو بخوانند. ولايت فقيه كه امام گفتند اختيارات ولي معصوم را دارد ولي انتخابش با مردم است و مردم بر رفتار ولي فقيه ناظر هستند. خود مردم ناظر هستند. درست است كه در ساختار قانون اساسي ما اين نظارت توسط خبرگان صورت ميگيرد، وليكن اگر شما برويد انديشه ولايت فقيه امام را بخوانيد، كاملاً واضح است. امام، منبع مشروعيت را از نظر اجرايي شدن مردم ميدانند. اينطور نيست كه مابدون خواست مردم بتوانيم “ولي فقيه” تعيين كنيم. اگر ملاحظه فرمائيد امام در استدلالشان بر رهبري خودشان قبل از پيروزي انقلاب اسلامي ميفرمايند چون مردم در تظاهرات مختلف من را به عنوان رهبر پذيرفتهاند و بخصوص در تظاهرات روز عاشورا و تاسوعاي 1357 در همه شهرها اين را اعلام كردهاند بنابراين من به عنوان رهبر حكم دولت موقت را ميدهم. بنابراين مشروعيت از مردم ناشي ميشود. روي بسياري از انديشههاي امام، به صورت مدون كار نشده. نوع نگاه امام خميني به ولايت فقيه با بعضي از قرائتهايي كه الآن به امام نسبت داده ميشود متفاوت است. البته ممكن است كساني بگويند آن قرائت امام بوده و اين هم قرائت ماست. اين اشكالي ندارد. و ليكن نبايد بگويند اين قرائت امام از ولايت فقيه است بايد بگويند اين قرائت ما از ولايت فقيه است و با قرائت امام از ولايت فقيه متفاوت است. من از زماني كه امام خميني(ره) بحث ولايت فقيه را مطرح كردند هم در جريان آن بودم، هم خواندهام، هم شنيدهام و هم دقت و تدبر و تفكر كردهام و هم در زمان حيات حضرت امام زندگي كردهايم و توجهمان هم در زندگي و مبارزه و جنگ و… به امام بوده است. آنچه امام ميگفت را بايد گفت، نه آنچه را كه خودمان ميگوئيم به امام نسبت بدهيم. بسياري از مسائلي كه امام خميني مطرح كردند الآن در بعضي موارد با تفسير به رأي اعمال ميشود، و اين اشكال دارد. ما بايد نظر امام را عين خودش بيان كنيم. من يك موقعي در “راديو گفت و گو” با يكي از اساتيد دانشگاه درهمين زمينه بحث داشتم. ايشان ميگفت امام نظرية ولايت فقيه را بعد از پيروزي انقلاب بيان كردند و بعد تفسيرهاي غلطي از ولايت فقيه ميكرد. من به اين آقا گفتم شما اين حرفها را نزنيد، بگوئيد ولايت فقيه امام خميني را قبول ندارم. دنبال توجيه نباشيد. امام از سال 1349 بحث ولايت فقيه را در درسهايشان در نجفاشرف مطرح كردند. يك چارچوبي هم در ذهن امام بود و آن را مطرح كرد.. بنابراين ما آنچه از امام ميگوئيم بايد همان را كه بوده را مطرح كنيم. *انقلاب ما در دنيا و بخصوص دنياي اسلام و جهان بشريت داراي جايگاهي خاص است، مخصوصاً در اين روزها با توجه به حركتهاي اسلامي در جهان عرب. به نظر شما نقش انقلاب ما دراين بيداري اسلامي چقدر است؟ جايگاه ما در جهان كجاست؟ – من فكر ميكنم حركتي كه در جهان عرب الآن جريان دارد، مسير انقلاب اسلامي را طي ميكند به اين مفهوم كه مهمترين ويژگي انقلاب اسلامي ضد حاكميتهاي ديكتاتوري و استبدادي بوده و معتقد به حكومت مردمي هستند. الآن شما در تمام جهان عرب نگاه كنيد. هيچ كشوري نيست اينكه انقلابها عليه حاكميتهاي استبدادي موجود هستند و به دنبال مردم سالاري هستند. اين اولين ويژگي انقلاب اسلامي بود. اگر شما يادتان باشد، روزهاي اولي كه نهضت اسلامي شروع شد شعار حكومت اسلامي نبود، شعار جمهوري اسلامي بود. هر چه به سمت روزهاي پيروزي رفتيم، معلوم شد به جاي شاهنشاهي نظام جمهوري اسلامي ميخواهيم. روزهاي اول نفي”سلطنت” و”استبداد” بود. شعارهاي مردم ضد استبداد، ضد سلطنت و ضد شاهنشاهي بود. ضد ديكتاتوري بود. ضد حاكميتهاي وابسته بود. شعار مردم مرگ بر اين سلطنت پهلوي بود. به نظر من در كشورهاي عربي شعارهاي انقلاب اسلامي و خواست انقلاب اسلامي دارد دنبال ميشود. مردم اين كشورها ميخواهند نظامهاي حاكم كه يك نظامهاي حكومتي مادامالعمر و فاسد هستند تحت هر عنواني ميخواهد باشد، چه پادشاهي، چه جمهوري، چه حتي انقلابي مثل ليبي، اينها را مردم نفي ميكنند و ميگويند ما نميخواهيم نظام زور، استبداد،و ديكتاتوري داشته باشيم. انقلابهاي عربي اولاً ديكتاتوري نميخواهند ثانياً سلطه خارجي نميخواهند. ثالثاً مردم سالاري ميخواهند. مردم عرب ميگويند ما نظامهاي مادامالعمر شبه سلطنتي را نميخواهيم. ميخواهيم خودمان حكومت درست كنيم و خودمان خودمان را اداره كنيم.آن هم از طريق انتخابات آزاد، سالم و رقابتي. انتخاباتي كه مردم وقتي رأي ميدهند رأي آنها خوانده ميشود و آن كسي كه مردم رأي ميدهند از صندوق بيرون بيايد نه آنكه ديگران ميخواهند. *در سال 1342 براي اولين بار، خانمها در قم به خيابانها ريختند و تظاهرات گستردهاي در حمايت ازامام خميني انجام دادند. *من به همراه پدرم درسهاي ولايت فقيه يا حكومت اسلامي امام خميني را در دوران تبعيد ايشان، تكثير و توزيع ميكردم. *خوشبختانه تا آخرين لحظه عمر امام خميني در مسير ايشان حركت كرديم و در تمام جريانات،خودمان را با شيوه ايشان تطبيق داديم. *در اولين سال دانشجوئيام در تبريز به همراه سيدمهدي موسوي فرزند آيتالله موسوي اردبيلي كه هم دانشكدهاي من بود، تظاهرات به راه انداختيم. *در تبريز به آيتالله قاضي طباطبائي پيشنهاد داديم به مناسبت چهلم حاج آقا مصطفي خميني مجلس برگزار كنند و ايشان هم پذيرفتند و با شجاعت اعلاميه دادندو در مسجدبادكوبهاي تبريز مجلس گذاشتند كه پر از جمعيت شد و مقدمهاي شد براي قيام 29بهمن تبريز. *رئيس كلانتري 6 تبريز با كلت به سريك دانشجو شليك كرد و او را به شهادت رساند و مردم آن شهيد را سر دست گرفتند و تظاهرات عظيمي برپا كردند و تمام شهر تبريز به دست مردم افتاد. *در ساواك به من دستبند قپاني زدند و شكنجهام كردند و در يك نوبت چندين ساواكي مرا كتك ميزدند. در زندان با يك سرباز قمي به نام احمد احمدي آشنا شدم كه روز 29 بهمن دستگير شده بود چون به او دستور داده بودند به مردم تيراندازي كند ولي او اين كار را نكرد و فرمانده خودش را كشت *فريده ديبا، مادر زن شاه كه رئيس هيأت امناي دانشگاه تبريز بود، وقتي به دانشگاه آمد او را هو كرديم و به همين جرم، ما را دستگير كردند. *شهيد مطهري ميفرمودند: آنچه براي انقلاب مهم است و بايد به آن توجه كنيم تهديد از درون است. *در حال حاضر، آنچه براي مسائل داخلي ما خطرناك است، اشتباه فهميدن انقلاب و درست درك نكردن آرمانهاي آن است. *يكي از مهمترين ويژگيهاي انقلاب اسلامي، ضديت با استبداد و ديكتاتوري بود، بايد مراقبت كنيم اين نوع رفتارها در خلق و خوي مردم و حاكمان باز توليد نشود. *از امور بسيار مهم براي انقلاب، اسلامي عمل كردن به معناي برداشت درست از اسلام و قرآن است. *براي اينكه انقلاب تهديد نشود بايد همواره خودمان را در معرض قرآن قرار بدهيم و مراقب باشيم از اسلام برداشت غلط نداشته باشيم. *نوع نگاه امام خميني به ولايت فقيه با بعضي قرائتهائي كه به ايشان نسبت داده ميشود متفاوت است. |